میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - محدث تکفلاح: «از قدیمالایام در ماه مبارک رمضان افطاری داشتیم با خانوادههای جانبازان بالاخص همسران جانبازان. حدود سال ۸۶ بود که در همین جمعها ایده خوبی برای ارتقاء شرایط روحی و حال و هوای همسران جانبازان به ذهنمان رسید. هدف گروهی که تشکیل شد انجام کارهای فرهنگی بود. از همان روزهای اول اردوهای زیارتی و سیاحتی گذاشتیم. با هم شمال، کاشان، شیراز و مشهد میرفتیم. روزهای اول را بهیاد دارم که با ۳۰-۴۰ نفر کارمان آغاز شد و در ادامه از همه همسران اقشار مختلف ایثارگران (شهید و جانباز و رزمنده و…) در خود داشتیم. بازخوردهای خوبی داشتیم که از این برنامهها استقبال شد. در همین رفت و آمدها بود که به گوشمان میرسید: «یک سری از خانوادههای جانبازان اعصاب و روان هستند که همسرانشان متمایل هستند در این برنامهها و اردوها حضور داشته باشند.» نیت کردیم از ایشان هم در کنار باقی همسران ایثارگران دعوت کنیم که با موضوع قابل توجهی مواجه شدیم. اینقدر این موضوع فکر ما را درگیر خود کرد که نتوانستیم به راحتی از کنارش بگذریم. موضوع چه بود؟ نیاز به مقدماتی دارد که بگویم، پس گوش کن!» این توضیحات را یکی از اعضای تشکل کوثر به خبرنگار مجله مهر میدهد.
چه میخواستند و چه شده است؟
بعد از دوران جنگ تحمیلی و تمام شدن رویداد جنگ، جامعه ایران با اقشاری مواجه شد که در این جنگ آسیب دیدند. از همان روزها افرادی که شهید، آزاده و جانباز بودند در مجموعهای سازماندهی شدند که اکنون با نام «بنیاد شهید و امور ایثارگران» میشناسیمش. برای این عزیزان و خانوادههای تحت تکفلشان بهواسطه خدمات ارزندهای که داشتند مزایایی در نظر گرفته شد که از طریق بنیاد خدمتشان تقدیم میشد. اما احراز هویت و مخصوصاً احراز جانبازی این افراد منوط به تأیید کمیسیون و تعیین درصد جانبازی بوده است. از طرفی برای هر کدام از جانبازان با توجه به درصد جانبازیشان که کمیسیون مشخص کرده بود، مقرری معینی از سمت بنیاد خدمتشان واریز میشود. این مبلغ به نسبت درصد جانبازی متفاوت است و طبیعتاً جانبازان با درصد جانبازی کمتر، مبلغ کمتری شامل حالشان میشود. اما اینجای حرفم را خوب گوش بده! کلاً از نگاه ما، جانبازان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. جانبازان نقص عضو و جانبازان اعصاب و روان. دسته اول افرادی هستند که در دوران جنگ صدمه فیزیکی دیدند. حتی اگر نقص عضو هم نداشته باشند، آسیب جسمی در آن دوران داشتهاند. اما دسته دوم عزیزانی هستند که از نظر فیزیکی سالمند. آسیب مهمی که داشتند آسیب روحی است آن هم ناشی از موج انفجار روی آنها بوده است. احتمالاً همه خوانندگان شما قبول داشته باشند که تشخیص یک بیماری و درگیری روانی بسیار مشکلتر است نسبت به تشخیص یک بیماری ناشی از نقص عضو جسمی. حالا در نظر بگیرید که جانبازان اعصاب و روان با درصد پایینتر مقرری کمتری دارند نسبت به درصدهای بالاتر. مسئله چیست؟
در قشر جانبازانِ نقص عضو، شرایط زندگی نسبتاً عادی پیش میرود. زندگی با همسر و فرزندان تنها بهخاطر مشکل فیزیکی مسئلههایی دارد که در جانبازان با درصد بالا قطعاً پیگیریهای پزشکی و مراقبتهای خاصی هم دارند. اما شخص هم میتواند با همسر و فرزندان و اعضای خانواده و هم با اجتماع به راحتی تعامل داشته باشد. پس اگر شرایط جسمی به او اجازه دهد، بهصورت یک فعال اجتماعی هم حضور دارد. اما در جانبازان اعصاب و روان این ممکن نیست. یک جانباز اعصاب و روان با همه شرایط سلامت فیزیکی (تازه ممکن است همزمان جانباز نقص عضو هم باشند) بهدلیل عدم تعادل روحی و عصبی، قادر به تعامل اجتماعی با افراد اطرافش نیست. یعنی ممکن است امروز حالش خوب باشد اما فردا بهم ریخته است. ممکن است الان کاملاً سالم و سرحال بهنظر بیاید ولی یک ساعت بعد…
این بخش صحبتم شاید مهمترین حرفم باشد. این گروه از جانبازان و بالاخص درصدهای کمتر از ۲۵ در بین این بزرگواران خیلی مظلومند. هم در شرایط تعامل اجتماعی دچار مشکلند، پس هیچ شغلی را نمیتوانند داشته باشند پس از نظر مالی شدیداً در مضیقه هستند. هم از نظر ارتباطی تحت فشارند. هر روز با همسر و فرزندان درگیر چالش هستند و هر روز جنجال و پرخاش و… خدای نکرده صدمههای جسمی و روحی که به خود، همسر و یا فرزندانشان وارد میکنند و طبیعتاً در حیطه اراده خودشان نیست. علاوه بر هزینههای روتین زندگی، هزینههای دارو و درمان خودشان و دارو و درمان خانواده هایشان هم روی همه خرجها میآید در حالیکه در بهترین حالت، جانبازان اعصاب و روان زیر ۲۵% از بنیاد، تنها دو میلیون و دویست هزار تومان در ماه دریافت میکنند. مبلغی که شاید حتی هزینه اجاره مسکنشان هم نشود.
تشکل کوثر چگونه شکل گرفت؟
در ارتباط بیشتر با جمعیت بزرگتری از خانوادههای ایثارگران، فهمیدیم که همسران این دسته از جانبازان نه تنها از نظر روحی نیاز به پشتیبانی دارند، بلکه نیاز بیشترشان در حیطه مالی است. اغلب این خانوادهها در شرایط نامناسب اقتصادی هستند. حدود سال ۹۰ بود که دیگر با پرس و جو بین افراد به این مهم دست یافتیم که اگر کاری از دستمان برمیآید باید بسمالله را بگوییم. در ابتدای کار در اردوهای خودمان همراه میشدند. کمک سردار فضلی (خدا خیرشان بدهد) در این هزینهها خیلی تأثیر داشت و به مرور جمعیتما زیاد میشد. همین روند باعث شد که با این خانوادهها از نزدیک بیشتر آشنا شدیم. کمکم روی تهیه سبد کالا و اهدای آن در شبهای خاص مثل ماه مبارک و یا نوروز و… تمرکز کردیم و از این کار آغاز کردیم.
الان ۵-۶ سالی شده که دیگر بهصورت منسجم هر ۳۰-۴۵ روز یکبار این سبد کالا را تقدیم این خانوادههای بزرگوار میکنیم. گروه قربانی داریم که اعضای آن کاملاً آزاد است و به ازای ۳۰ روز یک سری قربانی داریم و این گوشتها را به دست نیازمندان میرسانیم. از طرفی گروهی داریم برای باقیات الصالحات که دور هم برای آرامش هر کدام از افرادی که دیگر در جمع ما نباشند نماز لیلهالدفن و نماز یومیه و دعا و قرآن میخوانیم. برای عزیز تازه درگذشته دعای جمعی میخوانیم.
از زمانی که کرونا پیش آمد این فضاهای اردویی و دورهمیهایمان به نوع مجازی خود تبدیل شد. دیگر اردو نداریم اما بهانههای دورهم بودنمان مثل مسابقات کتاب خوانی و مطالب فرهنگی را حفظ کردهایم. این ارتباط مداوم هم برای خود ما که گروه اصلی خیریه (همه اعضای اصلی این جمع همسر جانباز هستند) هستیم خوب است و هم برای اعضای گروه همسران ایثارگر. چون حفظ روحیه یک زن در برابر زندگی در جمع خانواده بسیار ضروری است. الان حدود ۱۰۰ نفر از این جانبازان و خانوادههایشان را تحت پوشش داریم که در محدوده تهران و کرج هستند. نه اینکه باقی افراد را نمیشناسیم، نه! توان مالی و پشتیبانی بیشتر از این تعداد را نداریم. ما با این نیت کار را آغاز کردیم که باری را از دوش جامعه برداریم و باری از دوش امام زمان برداریم. الان هم الحمدلله مشغولیم اما وسع ما همینقدر است.
دردهای جانبازی را همه خانواده تحمل میکنند
کاسه یخ را از فریزر روی سفره گذاشته بود. پدر سر سفره با پسرش وارد مجادله میشود کاسه یخ را برمیدارد و به سر فرزند ۱۶ ساله خود می کوبد. این پسر بچه الان حدود ۲۰ سالش است اما از روند عادی زندگی عقب مانده است. پدرش یک نظامی بوده و به عنوان نیروی آزاد به جبهه اعزام میشود. آن زمان خانواده او در یکی از روستاهای همدان ساکن بودند. بعد از اینکه از جنگ به خانه باز میگردد در روستای خودش، مشغول زندگی میشود و در این حین، پدر او متوجه رفتارهای عجیبش میشده اما نمیدانسته که دلیل چیست؟ پرخاشگریها و تندخوییهای او ادامه داشته و دعواهای دائمی با همسر و فرزندانش. کتک زدنهایی که به عادت تبدیل شده بود و خانواده از آسیبهای ناشی از رفتارش در امان نبودند. تا اینکه یکی از آشناهایشان تشخیص میدهد که این مشکل ناشی از موج گرفتگی از دوران جنگ است. با دوندگیهای فراوان بعد از ۳۰ و اندی سال از گذشت جنگ ایران و عراق، تازه حدود دو سال است که توانسته کارت جانبازی بگیرد. آن هم با درصد بسیار پایین. ۵ یا ده درصد. ایشان شش فرزند دارند. سه دختر و سه پسر. در اتفاق آن روز این پسربچه از باقی فرزندان چون کوچکتر بوده میگوید: «با خودم فکر میکردم که من بچهام بابا مرا نمیزند.» ناگهان در مجادله پدر و پسر، پدر عصبانی میشود و اتفاق مذکور رخ میدهد. این اتفاق باعث تشدید حال پدر نیز شده است که اکنون هم پدر و هم پسر در بیمارستان بستری هستند. ما تا الان توانستهایم مبلغی را برای این خانواده جمعآوری کنیم و زمینی خریدیم و با گروهی از مهندسان خیر هماهنگ شدیم برای ساخت یک خانه برای این خانواده. درآمد این خانواده را دختر دوم خانواده فراهم میکند. چون تحصیلات خاصی هم ندارد حقوق بالایی نمیگیرد. ماهی یک میلیون و نهصد هزار تومان. دختر اول ازدواج کرده و دختر سوم کارهای خانه را انجام میدهد.
ازدواج فرزندان این دسته از جانبازان متأسفانه با مشکلات خاصی رو به رو است. اغلب فرزندانی که در این شرایط بزرگ شدهاند خودشان در شرایط روحی خاصی هستند. از سویی دامادی که وارد این جمع میشود وقتی کتک خوردن دختر خانواده را توسط پدر یک امر بدیهی میداند، متأسفانه خودش نیز اغلب دست بزن پیدا میکند و با خودش میگوید این با کتک بزرگ شده و با کتک باید زندگیاش پیش برود.
مورد دیگری داریم که ۳۰% جانبازی داشتند که بهتازگی فوت کردند. در ماه حدود ۴ میلیون میگرفتند و همسرش در منازل مردم برای امرار معاش کار میکند. دو دختر دارد و یک پسر. پسر خانواده با کمک مجموعه تا مرحله دکترا درس خوانده و در مراحل پایانی است. دخترشان هم حقوق میخواند و در سابقه خود یک ازدواج ناموفق داشت. اجاره خانهشان سه میلیون و پانصد بود و شرایط مالی بد!
جانباز اعصاب و روان دیگری داشتیم ۲۰% جانبازی داشتند. سه پسر داشتند و یک دختر که نانآور این خانه آقا پسر بودند. در یک ساندویچی کار میکرده که متأسفانه او هم تصادف میکند و از دنیا میرود. این خانواده دو پسر دوقلو دارد و یکی از آنها بیمار است .۷ سال بود دخترشان عقد کرده بود. میگفت همسرم میدید پدرم موهای مرا میکشد، او هم مرا به شدت کتک میزد. ما توانستیم برایش وکیل بگیریم و طلاق این دختر را از همسرش بگیریم. پدر ماهی دو میلیون و هشتصد تومان میگرفت و دختر هم در محل کارش دو میلیون. با احتساب اجاره خانهای که میپردازند (۲ میلیون تومان)، ماهی دو میلیون و هشتصد برایشان باقی میماند. شما تصور کنید که این خانواده با این پدر مریض دائماً در معرض آسیب هستند و هزینههای درمان و جبران خسارات را هم باید داشته باشند. چند وقت پیش مادر خانواده جراحی داشت. ما برای عیادت به منزلشان رفتیم. روی تمام در و دیوارهای خانهشان جای مشت و لگدهای پدر را میدیدیم. دیوار خانه تکه به تکه فرو رفته بود و محل مشتها خود را نمایان میکرد. از بس همسرش را کتک زده که خانمش هم بیمار است. خانم این خانه مشکلات قلبی دارد و بیماریهای روانی و… یک بار که آقا با همسرش صحبت میکرده متوجه میشود که خانم نگاهش به او نیست و گوشی را میبیند. ناگهانی گوشی را از دست همسرش میقاپد و به آب در حال جوش سماور میاندازد. متوجه نمیشود که چه میکند و خانمش میگوید که من تا صدای همسرم را بشنوم و پاسخ دهم گوشی را از دستم گرفته بود و در آب جوش انداخته بود. تازه با این اوضاع مادر این جانباز هم که تحت تکفل کمیته امداد بودند در کنارشان زندگی میکرده که جدیداً از آنجا رفته است.
خانواده دیگر دو دختر دارد و یک پسر. جانباز اعصاب و روان. همسرش هم الان بیمار روانی شده و درگیر وسواس فکری بسیار بدی است. دخترشان لیسانس عمران را گرفته است. وخیم بودن حال بد مادر در حدی است که در دوران کرونا اصلاً به بچهها اجازه خروج از منزل را نمیداده و بچههای این خانه بیمار شدهاند. به پزشک اعصاب ایشان را معرفی کردیم که مراجعه کرده است اما داروهای تجویز شده را استفاده نمیکند. دو دختر نازنین این خانواده در افسردگی شدید بهسر میبرند. در حدی که بعضی شبها به مسئول خیریه نامه مینویسند و پیام میگذارند که: «من اگر رفتم نامهام فلان جاست.» یا خواهرش گفته: «من بابا و مامان را میکُشم فوقش میروم زندان!» این خانواده بهتازگی (حدود سه چهارماه) است، بعد از پیگیریای که کردیم، مقرری جانبازی را در حد دو میلیون و دویست هزار تومان دریافت میکنند. با همه این اوصاف چون در زیر زمین خانه پدری آقا ساکن هستند، ورثه هم دائم به ایشان میگویند باید تخلیه کنند و این فشار در اصل روی بچههاست. چون پدر و مادر که با داروهای روانپزشکی همیشه خواب هستند و متوجه روند زندگی نمیشوند. این خانواده بیشتر از درمان خود جانباز، نیاز به درمان افراد دیگر خانواده دارند. هم درگیریهای روانی و هم بیماریهای جسمی و هم هزینههای سرسامآور زندگی.
روی کمک آسایشگاههای اعصاب و روان نمیشود حساب کرد؟
در مورد آسایشگاههای جانبازان اعصاب و روان پرسیدم. گفتند: «ظرفیت این بیمارستانها خیلی بالا نیست و نمیتوانند بهصورت دائمی پذیرای ایشان باشند. بیمارستان صدر و بیمارستان نیایش، خودشان هم خستهاند و مشکل اینجاست که همین دو بیمارستان را در این زمینه داریم که خدمات میدهند. فقط در مواقع اضطراری که شرایط زندگی برای خانوادهشان حاد شود و با آسایشگاه تماس بگیرند، میتوانند پذیرای موقتی (تا دو سه ماه) ایشان باشند. روند انتقالشان به آسایشگاه هم اینطور است که اطرافیان باید به صورت نامحسوس، داروهای خوابآور به بیمار بدهند و پرستاران آسایشگاه هم در شرایطی که او خواب باشد میتوانند برای انتقال به آسایشگاه اقدام کنند.
درد دل
مشکل ما این است که در جامعه نگاه اول این است که اینها که جانبازند و دولت به آنها میرسد. هم در مجلس برای این دسته از جانبازان قانونی تصویب نشده است و هم نگاه مردم مهم است. ما دوست داریم صدایمان به گوش نمایندگان مجلس برسد تا بتوانند به درد این جانبازان عزیز توجه شوند. خیلی دردآور است وقتی برای بررسی مشکلات این عزیزان صدایمان را بلند میکنیم با این پاسخ مواجه میشویم: «جانبازان که از سمت دولت حمایت میشوند!» این اشتباهی است که افکار عمومی با آن مواجه شده است.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!