میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخالاسلامی: زنگ ورزش که میشود مثل فشنگ سمت حیاط مدرسه میرود و در زمین والیبال مدرسه، که آسفالت پر از چاله و چوله کف آن را پوشانده و تورش التماس تعویض شدن دارد، غوغا میکند. با اینکه ۹ سال بیشتر ندارد، مثل ورزشکاران حرفهای بازی میکند و با سرعتی که دارد همه جای زمین را پوشش میدهد. توپی نیست که از دستش در برود و گوشهای از زمین بنشیند. مثل باد همه جای زمین حاضر است و تمام توپها را قبل از به زمین نشستن، در زمین حریف میخواباند.
مربیهای مدرسه، وقتی سرعت و چابکی «حمیده» را در والیبال میبینند، به او پیشنهاد میدهند که به جای والیبال، دو و میدانی را شروع کند. خودش هم استقبال میکند: «عاشق والیبال بودم، ولی از آن رنج هم میبردم. والیبال ورزش گروهی است و همه باید با هم کار کنند. به خاطر همین هر بار که بچهها در بازی کمکاری یا خراب میکردند، ناراحت و عصبی میشدم. طاقت نداشتم به خاطر اشتباه یک نفر دیگر، شکست بخورم. انگار ورزش گروهی به گروه خونی من نمیخورد! دوست داشتم ورزشی انجام بدهم که خودم مسئول موفقیت و شکست باشم. برای همین وقتی با دو و میدانی آشنا شدم، با خودم گفتم این همان چیزی است که دنبالش بودم!».
جدیدترین دختر باد ایران!
به حمیده میگفتند: «قدت کوتاه است؛ ریزه میزهای! به جایی نمیرسی». حتی کاری کردند که چند سال دویدن را گذاشت کنار و تمرین نکرد. ولی ناگهان: «در پانزده سالگی بدون تمرین تا مسابقات کشوری رفتم و در سطح کشوری چهار مدال طلا آوردم!».
این ماجرای ورود «حمیده اسماعیلنژاد»، جدیدترین «دختر باد» ایران به رشته دو و میدانی و قصه تلاشهای شبانهروزی او برای یک تاریخسازی در ورزش بانوان است. دقیقاً در روزهایی که چشم همه مردم ایران در ورزش دو و میدانی بانوان به «فرزانه فصیحی» و افتخارآفرینیهای او خیره بود، حمیده اسماعیلنژاد ورزشکار ۲۵ ساله و سبزواری، مثل برق و باد از راه رسید و با شکستن رکورد دوی صد متر ایران که پیش از این با عدد ۱۱.۴۴ در دست فصیحی بود، لقب «دختر باد» را از آنِ خودش کرد.
در اولین تماس مهربان و صمیمی و خودمانی صحبت میکند. انگار شور و نشاطش از قهرمانی در ترکیه و رکوردشکنی در دوی بانوان، روی کلمات و جملات و لحن حرف زدنش سرریز کرده باشد.
میگفتند قدت کوتاه است، به درد دویدن نمیخوری!
«اولینبار که پا به زمین دو و میدانی گذاشتم، ۹ ساله بودم. وقتی وارد شدم چند نفر که خیلی درشت هیکل بودند، وزنه پرتاب میکردند. من هم ریزه میزه بودم، قدم کوتاه بود و جثه درشتی نداشتم. با خودم گفتم مگر اینجا زمین دو و میدانی نیست؟ و تازه فهمیدم اینجا زمینه رشته دو و میدانی است؛ یعنی رشته دو و رشتههای میدانی!».
بعد از روایت اولین مواجههاش با زمین دو و میدانی، میگوید: «میخواستند از من تست بگیرند و ببینند چه رکوردی دارم تا نظر بدهند اصلاً به درد این رشته میخورم یا نه! یادم است آنجا صد متر را در ۱۶ ثانیه دویدم. با این وجود مربیهایی که آنجا بودند گفتند که قدت خیلی کوتاه است و به درد دو و میدانی نمیخوری. باید اول به رشتههایی مثل ژیمناستیک و بارفیکس بروی تا قد بکشی! بعد بیا دو و میدانی!»
ولی دیر شده بود؛ حمیده عاشق این رشته شده بود و تصمیم نداشتم آن را رها کند: «دیگر والیبال و هندبال و بقیه رشتهها به من کیف نمیدادند. گم شدهام را در دو و میدانی پیدا کرده بودم و میخواستم در زمین، دنبال آن بدوم. آنقدر بدوم که بالاخره گیرش بیاورم».
کابوس خط خوردن از لیست
بعد از آنکه مربیهای دو و میدانی آب پاکی را روی دستش میریزند، حسابی توی ذوقش میخورد: «اغراق نیست اگر بگویم ابر و باد و مه و خورشید و فلک هر کاری کردند که من این رشته را رها کنم. مدام در حال تمرین بودم و خودم را برای مسابقات دانشآموزی و مسابقات استانی آماده میکردم، ولی هربار و همیشه خط میخوردم. این تبدیل شده بود به کابوس من. به خاطر همین، تا چهارده پانزده سالگی یک وقفه چندساله در ورزش من افتاد.»
حمیده در آن سالها آنقدر مکرر از لیست مسابقات خط خورد که انگیزه تمرین را از دست داد: «خیلی گریه میکردم و کاری هم از دستم برنمیآمد. میگفتند تو قدت کوتاه است و در دو و میدانی به جایی نمیرسی. هرچقدر تمرین میکردم، تلاشم دیده نمیشد. در این شرایط پدر و مادرم روی درس و تحصیلم اصرار داشتند. دوست داشتند من باهوش باشم و درس بخوانم.»
برای آنکه پدر و مادرش اجازه تمرین بدهند، از مدرسه که میآمد بلافاصله بساط مشق نوشتن را در خانه پهن میکرد تا خودش را به تمرین ساعت چهار برساند: «با همه خستگی، اول درسها را مینوشتم، سریع وسایل را جمع و جور میکردم و به زمین تمرین میرفتم. با همه وجودم تلاش میکردم که خودم را به مسابقات ماه آینده مدارس برسانم، ولی باز خط میخوردم. مربیها ترجیح میدادند روی کسانی سرمایهگذاری کنند که قد بلند باشند و صد در صد مدال بیاورند. اینطور بود که هیچوقت من را با میدانهای بزرگتر آشنا نمیکردند. اینها باعث شدند که چهار پنج سال دو را کنار بگذارم…»
سه طلا بگیر؛ چهار طلا ببر!
او با همه چالشها و سختیها و سرخوردگیها، دوباره برمیگردد و رکورددار ایران میشود: «پانزده ساله که شدم چند سال بود تمرین نکرده بودم. فقط در ساعتهای ورزش، والیبال و هندبال بازی میکردم و گاهی اوقات هم دور مدرسه را میدویدم. اما به طرز معجزهآسایی در مسابقات نوجوانان سبزوار شرکت کردم و بدون اینکه تمرین کرده باشم، اول شدم! بعد از آن به مسابقات استانی اعزام شدم و آنجا هم طلا آوردم. بعد از استانی هم در مسابقات کشوری اول شدم.»
در رقابتهای کشوری به حمیده گفتند باید دویست متر را هم بدوی؛ اما او تا آن موقع با دوی دویست متر آشنایی نداشتم و فقط مسیر مستقیم را دویده بود: «به هرشکل که بود در هر دو ماده صد متر و دویست متر شرکت کردم و در هر دوی آنها هم طلا آوردم. یک مسابقه دیگر هم بود به اسم دوی امدادی، از همان مسابقاتی که باید چوب را از نفر قبلی تحویل بگیری و به نفر بعدی تحویل بدهی. از قضا من نفر آخری بودم که باید چوب را میگرفتم و به خط پایان میرسیدم. بعد از قهرمانی در صد متر و دویست متر، در دوی امدادی هم دویدم و توانستیم با تیم خراسان قهرمان دوی امدادی بشویم.»
بدون اینکه تمرین کرده باشد ناگهان از مسابقات سبزوار سر از رقابتهای کشوری درمیآورد با سه مدال طلا تواناییاش را به رخ همه میکشد؛ اما این تمام سهمش نبود: «آن زمان به کسی که سه طلا میآورد، لقب قهرمان قهرمانان میدادند و یک طلای دیگر هم به او میدادند. اینطور شد که در اولین مسابقات جدی، چهار طلا آوردم و برای اولینبار لذت قهرمانی را چشیدم. با حال خوب عجیبی برگشتم خانه و گفتم دیگر به حرف هیچکس کار ندارم؛ باید دو و میدانی را شروع کنم. اگر کسی میتواند جلوی من را بگیرد!».
شما دوست ندارید پر سرعتترین دختر یا پسر ایران باشید؟! من دوست دارم!
وقتی دو را با رشتههایی مثل فوتبال و کشتی و والیبال و… مقایسه میکنیم، خیلیهایمان طرف «دو» نمیایستیم. قلب اکثرمان برای یک عکس دونفره با فوتبالیستها یا تماشای از نزدیک رقابتهایشان به تپش میافتد! شاید فکر کنیم دو و میدانی چه جذابیتی دارد که ورزشکاران این رشتهها سالها در این رشته فعالیت میکنند و خسته نمیشوند؟ اما نه برای کسی که مثل باد میدود!
«گاهی از من میپرسند هر روز دویدن کسلکننده نیست؟! اما سرعت در دویدن، هیجان دارد. اینقدر حال خوب در سرعت هست که دونده را عاشق این رشته میکند. تصور کنید که شما سریعترین دختر یا پسر ایران باشید! جذاب نیست؟ شاید برایتان جالب باشد که در مسابقات المپیک هم گرانترین بلیط و شلوغترین مسابقه، مسابقه فینال صد متر است. این سرعت را هر کس که تماشا کند عاشق رشته دو و میدانی میشود.»
میان حرفها از برخی تصورات غلط هم پرده برمیدارد: «اولاً همه رشتههای دو و میدانی، برای دویدن نیست. مثلاً ماده «پرش با نیزه» بیشتر متمرکز بر پرش و ارتفاع و کار کردن با نیزه است؛ به خاطر همین بیشتر تمرینهایی که دارند در این راستا است. هر ماده در رشته دو و میدانی تمرینات تخصصی خودش را دارد که اصلاً شبیه به هم نیستند. من که سرعتی هستم، حرکتها و تمرینهای بدنسازیام با کسی که در ماده پرش طول یا سه گام یا استقامت کر میکند، کاملاً متفاوت است. اینطور هم نیست که هر روز بدوم!»
او یک روز با تخته استارت کارش را شروع میکند و فقط با همان تمرین را ادامه میدهد. روز دیگر فقط بدنسازی، یک روز حرکت با مانع و جهش، یک روز روی پله دویدن، یک روز حرکتهای چابکی، یک روز کشیدن وزنه توی پیست و هر روز برای خود برنامه خاصی دارد و تمریناتش متنوع است.
کفش میخی ناقابل ۲۰ میلیون تومان!
از دیگر تصورات اشتباه درباره رشته دو و میدانی میگوید: «همه فکر میکنند ورزشکاران دو و میدانی یک کفش میخرند و میدوند و دیگر خرجی ندارند! البته وقت شروع دو و میدانی یک جفت کفش کارت را راه میاندازد، ولی بعدش مخارجت شروع میشود. از جمله مخارج ریکاوری، استخر، ماساژ، فیزیوتراپی و کارهای درمانی. یک بخش دیگر هم هزینه تغذیه و مکمل و مربی و تجهیزات مثل کفش و لباس و اینهاست. کفش و لباس هم خودش دنیای دیگری دارد.»
کتانی که کفش تمرینی دوندهها است، خیلی زود خراب میشود. چند جلسه تمرین کردن، کفش را ناکار میکند؛ اسماعیلنژاد سالی دو سه جفت کتانی را زمین میزند: «قیمتها خیلی زیاد شده و برای یک کتانی حرفهای باید هفت هشت میلیون بپردازی. اگر بخواهیم هزینههای کفش میخی که کفش تخصصی و مسابقهای است را حساب کنیم، خیلی بیشتر است. در ایران پیدا نمیشود و با افزایش قیمت دلار قیمتش بالا میرود. این روزها قیمت کفش میخی ۲۰ میلیون است. اگر بخواهی حرفهای کار کنی، سالی دو تا کفش میخی داری. بنابراین فقط هزینه کتانیها و کفشهای میخی سالیانه نزدیک صد میلیون میشود».
رفاقت دو دونده رقیب رکوددار
«تا حالا کجا بودی؟» این سوالی است که در این دو سه هفتهای که رکورد ایران را شکسته است، خیلیها از او میپرسند و خودش اینطور پاسخشان را میدهد: «افکار عمومی بیشتر نفرات اول را میشناسد و آنها را به ذهن میسپارند. سالیان سال است که من نفر دوم ایران هستم. دیده نشدم چون حواشی را دوست ندارم و در فضای مجازی فعالیتی نمیکنم، رسانهها هم در این سالها فقط به فرزانه فصیحی توجه داشتند. نه فقط توی دو و میدانی، بلکه در همه رشتهها معمولاً همه نفر اول را در ذهن دارند. برای همینها دیده نمیشدم وگرنه رکوردهای قابل توجهی زده بودم. اینطور نبود که ناگهان بیایم و یک رکورد خوب بزنم و مطرح شوم. سالها است که روی عدد ۱۱ میدوم. اولینبار که روی عدد ۱۱ دویدم، سال ۹۵ بود. از سال ۹۵ تا حالا دارم برای صدم صدم کم کردن این ثانیهها تلاش میکنم».
رفاقتی میان فصیحی و اسماعیلنژاد رکوردداران دو و میدانی کشور حاکم است؛ حمیده درباره رابطهاش با رکورددار پیشین دوی بانوان ایران تعریف میکند: «رفاقت من و فرزانه در این سالها همیشه برقرار بوده. من نه تنها با فرزانه فصیحی، بلکه مدتی با مریم طوسی که یک زمانی رکورددار ایران بود، همتمرین بودم. همیشه دوست داشتم کنار او آنقدر خوب بدوم که من را به عنوان یک رقیب جدی ببینند.»
آخرین مسابقات آسیایی به میزبانی قزاقستان، اگر فصیحی به کمکش نمیآمد، گرفتار میشد: «نمیدانم اگر فرزانه نبود چکار باید میکردم. ماجرا این بود که شرکت هواپیمایی چمدان من را جا گذاشته بود و من هیچ لباس و تجهیزاتی نداشتم. وقتی فرزانه از ماجرا مطلع شد، گفت نگران نباش؛ دلداریام داد و هرچه نیاز داشتم در یک کوله گذاشت و آورد. ما سالهاست که کنار هم در مسابقات شرکت میکنیم و با هم میدویم. فرزانه در همه شرایط هوای من را داشته و کنارم بوده است. اگر بگویم یک نفر قطعاً از رکورد من ناراحت نمیشود او فرزانه است، حرف اشتباهی نزدم. بعد از اینکه رکورد او را زدم، اولین کسی که تبریک گفت و در اینستاگرام، استوری گذاشت خود فرزانه بود».
امیدوار به المپیک
برای جواب دادن به این سوال که هدف بعدیاش برای رکورد زدن چیست؟ قدری مکث میکند و با لحنی مطمئن میگوید: «رکوردی که دوست دارم بزنم، ۱۱.۰۰ است. فعلاً اولین هدفم این است که به مرز یازده برسم. خیلیها میپرسند برنامهای برای المپیک داری؟ اما باید اول رکوردم را پایینتر بیاورم. هدف فقط حضور در المپیک نیست، هدف باید نتیجه خوب در المپیک باشد. نتیجهای که با آنها رکورد بهتری برای ایران ثبت کنیم.»
البته اینکه حضور در المپیک باید در تورنمنتهای پیش رو رکوردهای خوبی ثبت کند و رنکینگ را در آسیا و جهان را بالاتر بیاورد. برای حضور در رقابتهای جهانی انگیزه دارد: «فقط میتوانم بگویم خیلی امیدوار باشید! من همه تلاشم را میکنم که این اتفاق بیفتد. خدا هم همراهم بوده و تلاشهایم تا اینجا به نتیجه رسیده است. انشاءالله این اتفاق هم خواهد افتاد».
لذت قهرمانی زیر پرچم ایران با پوشش اسلام
سختیهای حضور یک ورزشکار زن در مسابقات جهانی با پوشش اسلامی همیشه محل سوال بوده است. تاریخساز دوی سرعت بانوان ایران درباره این تجربه میگوید: «وقتی به مسابقات بینالمللی میروم، به خاطر پوششی که دارم نگاهها به من یک مقدار عجیب است. مخصوصاً لحظهای که ورزشکارهای دیگر لباسهایشان را عوض میکنند و آماده استارت میشوند، میبینند من با همان پوششی که گرم کردم آماده مسابقه میشوم. این قضیه هم برای خبرنگاران عجیب است، هم برای ورزشکاران!»
نگاه بالا به پایین سایرین را این طور وصف میکند: «میگویند این شرکتکننده قطعاً با این پوششی که دارد مدالآور نیست! واقعیتش این است که ابتدا نگاه قهرمانی به ما ندارند، ولی وقتی که مسابقه تمام میشود و ما قهرمان میشویم یا رکورد جدیدی ثبت میکنیم، نگاهشان عوض میشود. به خصوص در دو سه سال اخیر با قهرمانیهای فرزانه جان و حضورهای بینالمللی خودم، نظرشان عوض شده و با دید مثبتتری به دوندههای ایران نگاه میکنند. چون میبینند بچههای ما با پوشش دین خود نیز، نتیجهای که میخواهند را میگیرند. اتفاقاً شیرینی این قهرمانی بیشتر است!»
قشنگترین لحظهای که در تمام دوران ورزشی خود تجربه کرده را لحظهای میشناسد که پرچم ایران را به وقت توزیع مدال بالا میرود و سرود ملی کشور در سالن پخش میشود: «دختران ورزشکار ایرانی خیلی رنج کشیدهاند. با محدودیتهایی که به خاطر پوشش دارند، با نگاه بالا به پایینی که دیگر ورزشکاران به دوندههای ایرانی دارند، با سختیهای تمرین و کار ورزشی که در شهرهای مختلف وجود دارد؛ اما اینکه ببینیم این چالشها جلوی موفقیت آنها را نگرفته و در رشتههای مختلف قهرمان میشوند، احساس خیلی خوبی است.»
توفیق تقدیم مدال جهانی به امام رضا (ع)...
وقتی میبیند خانوادهاش از قهرمانی ورزشکاران ایرانی در رشتههای مختلف خوشحال میشوند، انگیزه بیشتری پیدا میکند تا این لذت را با قهرمانی خودش برای آنها صدچندان کند؛ او که ساکن شهری در نزدیکی مشهد است و خودش را بچه محله امام رضا (ع) هم میداند، از توسلش به امام هشتم میگوید: «ما خراسانیها ارتباط خاصی با امام رضا (ع) داریم.معمولاً مسابقاتم در خراسان نیست و بیشتر در تهران یا خارج از کشور برگزار میشود، برای همین زیاد نمیتوانم قبل از مسابقه حرم بروم. اما هر بار که خانواده به حرم میروند، به مادرم ویژه التماس دعا میگویم. خودم هم هر دفعه به مشهد میروم، یک آرامش خاصی پیدا میکنم. خب شهر امام رضا (ع) است دیگر! هر چه خواستیم بهمان داده… امیدوارم توفیق داشته باشم روزی مدال جهانی یا مدال المپیک را تقدیم حرم امام رضا (ع) کنم».
شب عروسی با ماشین عروسی رفتم فرودگاه تا در مسابقات شرکت کنم!
زندگی با یک ورزشکار حرفهای سختیها و چالشهای خودش را دارد، به خصوص اگر حرف یک بانوی ورزشکار باشد. اسماعیلنژاد که چهار سالی است ازدواج کرده، از همراهی و همدلی خانواده و همسرش در طول این سالها قدردانی میکند و میگوید: «در تمام این سالها پدر و مادرم با سختیهای فعالیت ورزشی همراهیام کردهاند و موقع آسیبدیدگیها از من مراقبت کرده و دلگرمیام دادهاند. همسرم در تمام مدت از من حمایت کرده؛ خیلی وقتها خانه نبودم یا سر تمرین و اردو و مسابقات بودم. در این چهار سال که اغلب این با شرایط مواجه بودیم، او هم در تحصیل در مقطع دکتری بود. هر دو همدیگر را حمایت کردیم و پیش آمدیم.»
آخر حرف هم خاطرهای از روی صمیمیت تعریف میکند: «شاید باور نکنید ولی من ساعت ۵ روز صبح بعد از جشن ازدواجم پرواز داشتم برای مسابقه! بعد از اینکه مراسم عروسیمان تمام شد آمدیم خانه، کمی استراحت کردم، چمدان چیدم و ساعت ۵ صبح با ماشین عروس رفتیم فرودگاه! در مسابقه شرکت کردم و دوباره برگشتم سبزوار. جالب اینکه روز بعد از ازدواج یک مراسم خانوادگی گرفته بودیم آنجا برادر همسرم گفت نمیدانم اخبار ایران مسابقات چه زمانی را پوشش میدهد! پرسیدیم چطور مگر؟ گفت معلوم نیست حمیده کی رفته مسابقه، تازه امروز اعلام میکنند. خندیدم و به روی خودم نیاوردم. بعد از دو سه سال به خانوادهها گفتیم من شب عروسیم رفته بودم مسابقات! هنوز کسی باورش نمیشد که عروس، شب عروسیاش برود مسابقه دو و میدانی و برگردد…»
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!