میرنیوز
اولین بار او را در حال آشپزی در محوطه مدرسه یرموک در شهر کربلا دیدم، سر از پا نمی شناخت جنب و جوش عجیبی داشت، تقریباً در همه جای موکب صاحب الزمان سیرجان در کربلا حضور داشت...
لبخندی همواره بر لب داشت و البته در آشپزخانه امام خمینی سیرجان هم زبانزد خاص و عام بود.....
بله آقا رحیم کریمی مهربان را می گویم همو که از شش سال پیش، جلوتر از همه معمولاً در پی جمع آوری تیم آشپزی و تجهیزات و اقلام مورد نیاز موکب برای عزیمت به عراق بود...
او دو فرزند دختر و پسر داشت و خیلی به آنها علاقهمند بود...
آقا رحیمِ آشپز به گفته دوستش مهدی صادقی "؛ تا نام امام حسین علیه السلام را می شنید هر جا بود اشکش جاری می شد و هر جا که آشپزی به نام و برای امام حسین ع داشت هیچ زمان ریالی درخواست نمی کرد و خود را نوکر امام حسین می دانست.
گرچه آقا رحیم در این سالهای پایانی عمرش دیسک کمر داشت اما در موکب هیچ کاری را بر زمین نمی گذاشت و درد های خودش را فراموش می کرد زیرا در کربلا به یاد دردهای ائمه اطهار و بزرگان دین می افتاد و آرامش می یافت و کار را رها نمی کرد..
این دوستش می گوید: آقا رحیم در یک سفر سالهای پیش، چند ساعت مانده به حرکت از سیرجان بطور باور نکردنی، همسرش را که مشتاق بوده به کربلا بیاید، به همراه خود می آورد.
عبداله احمدی دیگر دوست آقا رحیم _که در چشمانش می شد نگرانی فقدان دوست صمیمی اش را دید_ میگوید: سال گذشته در حالی که در موکب کربلا آشپزی می کردیم آقا رحیم به من رو کرد و با لحنی خاص گفت: بچه ها من سال آینده به کربلا نمی آیم و دیگر نیستم!
ما از این حرفش تعجب کردیم اما امروز میدانیم که خودش نیامدنش را پیش بینی کرده بود..
احمدی در ادامه به روایت تلخ روز تصادف آقا رحیم اشاره می کند و با بغضی گلوگیر می گوید: من به اتفاق حاج محمد احمدی به محض اطلاع از حادثه به محل سانحه در جاده سیرجان به بافت رفتیم و در کمال تاسف آنجا با جسم بی روح دوست قدیمی مان روبرو شدیم و...
لازم به توضیح است که سال های پیش زنده یادها: حاج جواد گویینی، حاج رضا حیدرآبادی، حاج اسدالله فیروزمند، حاج سید ابراهیم رضوی و حاج حسن مرتضایی نیز که خادم همین موکب بودند امروز در این موکب نیستند اما ما همواره به یادشان هستیم.
روان خادمان سفرکرده با امام حسین علیه السلام وائمه اطهار و معصومین محشور باد..
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
بازندگان کنکور!