میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مرضیه کیان: تصمیم گرفته بود این سفرش با تمام سفرهای قبلی متفاوت باشد. قصد کرده بود که پس از پایان سفر از دل آن یک سفرنامه بیرون بکشد. به همین خاطر هم بود که مدتها قبل از پرواز به آفریقا از طریق برنامه کوچ سرفینگ (شبکه اجتماعی گردشگری) با کلارا آشنا شد و به او پیشنهاد داد که حاضر است وقتی به کنیا رسید در ازای آموزش به بچههای یتیمخانه، غذا و جای خواب داشته باشد.(این مسئله در برخی از کشورها باب است که میتوانید در ازای خدمات به جای دریافت حقوق یا حق الزحمه، غذا و جای خواب بگیرید)
سید امیر موسوی، نویسنده و روزنامهنگار قدیمی است و اهل سفر. او تصمیم میگیرد در بهمن ۱۳۹۸ بار و بنه جمع کند و بر خلاف سفرهای قبلی که توریستی بود، به دل زندگیهای فقیر نشین مردم آفریقا برود.
از زمانیکه با کلارا آشنا میشود و قصد میکند در یتیمخانه او مشغول آموزش به بچهها بشود، احساس میکند به نیتی که داشت و میخواست با مردم ارتباط نزدیکتری پیدا کند تا از زندگی بومی و مشکلاتشان باخبر شود، نزدیک شده.
باقی این ماجرا را از موسوی بشنوید: «قبل از رفتن اطلاع دقیقی از شرایط نداشتم. راستش در بدو ورود و در روزهای اول همه چیز خیلی سخت بود و نمیشود این موضوع را کتمان کرد؛ مقایسه زندگی شخصی خودم در ایران با شرایط سخت زندگی در یتیمخانه خیلی متفاوت بود. از مسئله آب گرفته که اگر قبل از مصرف جوشیده نمیشد احتمال یک و هزار بیماری وجود داشت و حمام که باید سطل سطل روی خودت آب میریختی و طبیعتاً از آب گرم هم خبری نبود گرفته تا وعده غذایی که فقط یک وعده در روز بود، آن هم مقداری آرد ذرتی که خمیر شده بود و هیچ طعم و مزهای نداشت، با کمی سبزیجات پخته شده و وجود پشهها که امان آدم را میبرید.
این چالش خیلی برای من اذیت کننده بود، اما بعد از کلنجار رفتن با خودم به این فکر کردم که خودم را بگذارم جای این بچهها یا این همه آدمی که در این منطقه زندگی میکنند. اگر این شرایط برای من آزاردهنده است، یقیناً برای این بچهها و مردم هم آزار دهندهاست. اینطوری شد که با خودم کنار آمدم.
در آن مدت به این فکر میکردم که چطور ممکن است شرایطی فراهم بشود که این بچهها روزی ۲ وعده غذا داشته باشند یا حداقل در کنار آن یک وعده، در طول روز یک میان وعده هم داشته باشند. در هیاهوی همین فکرها بودم که تصمیم گرفتم از طریق صفحه اینستاگرام، کمپین خیریه راهاندازی کردم و اولین چراغ را فردی شروع کرد که گفت: «اگر بخواهی برای این بچهها سیب زمینی و پیاز و تخم مرغ بگیری، هزینهاش چقدر میشود؟ من این هزینه را پرداخت میکنم» بعد از آن یک وعده بود که ماکارونی درست کردم، یک وعده قیمه و یک وعده هم همبرگر خریدم.
واقعیت این بود که من به عنوان نیروی داوطلبی که قرار بود به بچهها آموزش بدهم و غذا و جای خواب داشته باشم، داشتم آشپزی میکردم و به بچهها غذا میدادم.
در یکی از همین روزهایی که درگیر جریانات یتیمخانه بودم، یکی از دوستان پیام داد و خانم فاطمه خطیب را معرفی کرد. گفت ایشان در زمینه امور خیریه در سطح بینالمللی فعالیت میکند. وقتی با خانم خطیب موضوع یتیمخانه را مطرح کردم، خیلی استقبال کردند و از آن به بعد کارها با نگاه همدلانه خانم خطیب با اصول بهتری انجام شد.
یادم میآید که در آن زمان کلارا با صاحب ساختمان یتیمخانه به خاطر عدم پرداخت اجاره به مشکل برخورده بود؛ ۶ ماه بود اجاره پرداخت نشده بود و چند باری صاحبخانه آمده بود در خانه و دنبال گرفتن بدهیاش بود.
یک شب با یکی از بچهها برای خرید بیرون رفته بودیم که موقع برگشت صاحبخانه را جلوی در دیدیم که در حال بحث کردن با کلارا بود. من و پسری که همراهم بود گوشهای خودمان را پنهان کردیم که صاحبخانه ما را با آن خریدها نبیند، چون امکان داشت فکر کند پول به دست کلارا رسیده باشد و سختگیریها را بیشتر کند.
آن شب خیلی شب غمانگیزی بود. خدا را شکر با ورود خانم خطیب به این ماجرا و حمایتهای مردمی خیلی از مشکلات حل شد.
سفر من به کنیا ۱ ماه طول کشید، ولی با گذشت این مدت هنوز با بچهها و خانم خطیب در ارتباط هستم و از اینکه این اتفاق پیش آمد و یتیمخانه کلارا از سختترین بحران مالیاش نجات پیدا کرد و دارد حمایت میشود، خیلی خوشحالم؛ شاید اگر به خاطر فشارهای صاحبخانه، کلارا مجبور میشد ساختمان را تحویل بدهد معلوم نبود چه سرنوشتی برای بچهها رقم بخورد، همانطور که معلوم نبود برای بتی دختر ۲ سالهای که روز تولدش در بیمارستان رها شده بود و کلارا به فرزندی قبولش کرد که اگر این اتفاق نمیافتاد معلوم نبود دست قاچاقچیان میافتاد یا چه سرنوشت دیگری داشت و ۵۶ کودک دیگر که هرکدام داستان خودشان را دارند.»
شاید نتوان همه مشکلات را حل کرد و فقر را به طور مطلق از بین بردف اما اگر هر کس که توانش هست، مقداری از درآمدش را برای این افرادی که در فقر مطلق به سر میبرند، کنار بگذارد میشود برای حداقل جان یکی از آن ۲۰ هزار کودکی که روزانه بر اثر گرسنگی از بین میروند، تلاش کرد.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!