میرنیوز

نامه‌ای که شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرد در کفنش بگذارند

نامه‌ای که شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرد در کفنش بگذارند 2020-04-12T14:24:16+04:30

به گزارش خبرگزاری مهر، رسانه تفحص شهدا نوشت: هنوز هم که هنوز است بعد از سه سال و چند ماه وقتی از سعیده خانم خواستیم خاطرات آن روز به یادماندنی را که به قول خودش بهترین روز زندگی اش بوده، را روایت کند هیجان و بغض در صدایش به وضوح مشخص می‌شود. انگار همان روز است که تازه می‌خواهد برای اولین بار آمدن مهمان ناخوانده اش را به خانه شأن تعریف کند. به او می گویم این هدیه خداوند را مدیون پسرت هستی. می خندد می‌گوید: واقعاً بله او باعث شده بود.

سپس با جزئیات رفتن سردار حاج قاسم سلیمانی را به خانه شأن برایمان اینگونه تعریف می‌کند:
چهارشنبه شب ۱۹ دی سال ۱۳۹۵ بود. محمد پسر شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) حشمت الله سهرابی که دوست صمیمی پسرم علی بود در منزل ما با هم مشغول بازی بودند. با همان صدا و لحن کودکانه‌اش آمد داخل آشپزخانه و رو کرد به من گفت: خاله فردا حاج قاسم می‌آید منزل ما. با خودم گفتم: چه سعادتی بالاتر از این؟ خوش به حال خانواده شهید سهرابی. آن شب گذشت و ساعت ۸ صبح پسر بزرگم محمد حسین با حالتی دلواپس از خواب بیدار شد و گفت: مامان ساعت چند است؟ گفتم: ۸ صبح. قرار بود حاج قاسم ساعت ۹ برای دیدار با خانواده شهید به منزل آنها برود. محمد حسین خوشحال شد که خواب نمانده و به موقع بیدار شده است. پسرهایم به خصوص پس از جنگ سوریه بیشتر حاج قاسم را می‌شناختند و علقه زیادی به او داشتند.

محمد حسین به من گفت خیلی دوست دارم بروم جلوی خانه علی اینا و وقتی حاج قاسم آمد او را ببینم. به او اجازه دادم برود. محمد حسین سریع آماده شد و رفت. بالاخره حاج قاسم با تأخیر ۲ ساعته رسیده بود و محمد حسین در آن سرمای دی ماه دو ساعت بیرون منتظر دیدار او بود.

وقتی سردار می‌رسد پسرم با او سلام و احوالپرسی کرده بود و سردار به منزل شهید می‌رود. ولی باز محمد حسین دلش نمی‌آید به خانه برگردد و دوباره صبر می‌کند تا موقع رفتن سردار هم او را ببیند. وقتی سردار سلیمانی می‌آید بیرون محمد حسین از او سوال می‌کند که شما فقط منزل شهدای مدافع حرم می روید؟ حاج قاسم می‌گوید نه من به منزل همه شهدا می‌روم. محمد حسین این را که می‌شنود می‌گوید: مادر من هم فرزند شهید است، به خانه ما هم می آیید. حاج قاسم می‌گوید: مادرت الان کجاست؟ محمد حسین می‌گوید: خانه است. سردار می‌گوید: بله حتماً به مادر شما سر می زنم. وقتی سردار می‌رود سوار ماشین شود آقای پورجعفری که از رفقای همسرم بود و همراه حاج قاسم به شهادت رسید پسرم را می‌شناسد و می‌گوید او فرزند آقای فلانی است.

سردار از او می پرسد همسر او دختر شهید است؟ آقای پورجعفری می‌گوید: بله. حاج قاسم می‌گوید هماهنگ کنید تا قبل از رفتن به منزل این دختر شهید هم برویم. شهید پورجعفری با همسرم هماهنگ می‌کند و قرار می‌شود به منزل ما بیایند. وقتی همسرم پشت تلفن به من خبر داد اصلاً نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. چند بار پرسیدم:

راست می‌گویی؟ گفت باور کن. آن روز خدا فقط می‌خواست به خانه ما نظر کند. البته به بچه‌ها نگفتم چون فکر کردم حتی اگر یک درصد او نتواند بیاید در روحیه بچه‌ها تأثیر منفی خواهد گذاشت. اما استرس مرا گرفت و سریع شروع کردم لباس بچه‌ها را مرتب کردن. خانه را با اشک تمیز می‌کردم و به بچه‌ها گفتم: «بلند شید کمک کنید دوست بابا دارد می‌آید خانه ما» پسرها تعجب کرده بودند که چه خبر است؟ میوه و چای آماده کرده بودم. به آنها تاکید کردم وقتی زنگ خانه را زدند کسی سمت در نرود می‌خواهم خودم در را باز کنم.

حالی داشتم که واقعاً اگر می‌گفتند با دنیا عوض می‌کنی؟ قطعاً عوضش نمی‌کردم.

حدود ساعت ۱۳:۱۵ ظهر بود، چند دقیقه بعد از تماس همسرم زنگ خانه به صدا درآمد. حال عجیبی داشتم، پر از استرس و خوشحالی همراه بغضی که از من جدا نمی‌شد. شاید باورتان نشود، حس می‌کردم می‌خواهم در را برای پدرم باز کنم که ۳۲ سال پیش به شهادت رسیده بود. در را که باز کردم چیزی به جز محبت و مهربانی در چهره حاج قاسم ندیدم.

سلام کردم. حاج قاسم از من پرسید: اینجا منزل دختر شهید است؟ جواب دادم بله خواهش می‌کنم بفرمائید داخل. بسیار ساده و صمیمی بود. روی مبلی نشستند که قاب عکس پدرم مقابلشان بود. از من پرسید: چند سالت بود که پدرت به شهادت رسید؟ کجا شهید شده و چطوری؟ چند سوال دیگر هم در همین رابطه پرسید. گفتم: یک و نیم ساله بودم که پدرم سال ۶۳ در جبهه غرب توسط کومله و دمکرات، منطقه بوکان به شهادت رسید.
نیم ساعتی که حاج قاسم در منزل ما بود فقط مرا دخترم خطاب می‌کرد. بعد از ۳۲ سال اولین بار بود که حس کردم دارم با پدرم صحبت می‌کنم. بچه‌هایم را مثل یک پدر بزرگ مهربان در آغوش گرفت و مدام می‌بوسید. حال هوای همه ما نگفتنی بود. محمد حسین هم نمی دانم چش شده بود مدام اشک‌هایش را پاک می‌کرد. حاج قاسم پیشنهاد داد که از او و بچه‌ها عکس بگیرم. بعد به محمد حسین گفت کاغذ بیاور می‌خواهم برای پدرت مطلبی بنویسم. در آن متن به جای پدرم سفارش مرا به همسرم کرد که هوای دخترم را داشته باش.
محمد حسین به ایشان گفت: دوست داشتم بزرگ می‌بودم و مدافع حرم حضرت زینب (س) می‌شدم. آرزویم این است که در رکاب شما باشم. حاج قاسم گفت: تو باید خودت را برای جنگ با صهیونیست‌ها آماده کنی و در رکاب آمام زمان باشی.

بعد سردار سلیمانی رو کرد به من و گفت: از شما خواسته‌ای دارم، برای من دعا کنید که خیلی محتاج دعای شما هستم. اگر فرزندان شهدا برای من دعا کنند حتماً به آرزویم که شهادت است می‌رسم. در جوابش گفتم: دعا می‌کنم همیشه پیروز باشید و سایه شما بر سر نظام اسلامی باشد. دلم نمی‌آید برای شهادتتان دعا کنم هنوز خیلی زود است. ولی او دوباره اصرار کرد برای شهادتش دعا کنم. موقع رفتن، رفتم بدرقه شأن دوباره سفارش کردند برایم دعا کن، یادت نرود. من هم گفتم: چشم شما هم هر وقت به حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) می روید دخترتان را یادتان نرود برای من خیلی دعا کنید. که حاج قاسم گفت چشم.

سپس حاج قاسم رفت و دل ما را هم با خود برد. حال من و بچه‌ها هنوز دگرگون بود. محمد حسین همچنان سجده شکر به جا می‌آورد و اشک می‌ریخت. روز به یادماندنی ای بود که بزرگترین هدیه به من به خاطر فرزند شهید بودنم به یادگار ماند. پسر کوچکم تا مدت‌ها هر کسی را می‌دید برایش تعریف می‌کرد حاج قاسم آمد خانه ما و من همه اش در بغلش بودم.

وقتی حاج قاسم رفت با خودم فکر کردم حاج قاسم با این همه مشغله در ایران و خارج از کشور باز هم وقت می‌گذارد و به دیدن خانواده شهدا می‌رود پس من هم باید یک جوری از او تشکر کنم. چون خیلی‌ها هستند که اندازه سردار سلیمانی مشغله ندارند اما چنین کارهایی نمی‌کنند. واقعاً هیچوقت در زندگی از کسی توقع نداشتم که برای من وقت بگذارد. ولی نمی‌خواستم از این همه لطف و مهربانی هم بگذرم. با همسرم مشورت کردم و او گفت: من می‌توانم پیامت را به حاج قاسم برسانم امروز او را می بی نم. تصمیم گرفتم چند سطر نامه برایش بنویسم و تشکر کنم. همسرم نامه‌ام را به سردار سلیمانی رساند و باز هم لطف و مهربانی او شامل حال من شد. همان موقع جواب نامه مرا با تواضع و مهربانی داده بود و با دعاهایش زندگی ام را بیمه کرد.

او در سطری از این نامه نوشته بود: وصیت می‌کنم نامه‌ات را در کفنم بگذارند.
ساعت ۴ صبح بود دیدم همسرم دارد تلفنی با کسی صحبت می‌کند. سردار همدانی هم که شهید شد ما همینطور قبل از اذان صبح از صدای صحبت تلفنی همسرم با خبر شدیم.

شنیدم این بار هم می‌گوید: کجا شهید شد؟ کی شهید شد؟ خدا می‌داند من آن لحظات فکر می‌کردم یعنی چه کسی به شهادت رسیده است؟ در دلم می‌گفتم فقط خدا کند حاج قاسم نباشد. رفتم از او پرسیدم کی شهید شده؟ فقط سرش را تکان داد و با حال بسیار خرابی گفت: حاج قاسم شهید شد. گفتم: شاید تکذیب شود. شاید دروغ است. گفت: درست است او شهید شده. سریع رفتم تلویزیون را روشن کردم.

وقتی خبر شهادتش را شنیدم بدترین روز عمرم بود، انگار دوباره یتیم شده بودم. طوری گریه می‌کردم که پسرم فکر کرده بود مادرم از دنیا رفته. آمد از من پرسید و وقتی متوجه شد به شدت ناراحت بود. حال همه مردم همین بود. انگار عزیزترینم را از دست داده بودم.

با همسر مدیر شهرکی که حاج قاسم آنجا ساکن بود دوست بودم. ماجرای وصیتش را برای او تعریف کردم او هم گفت به نظرم حتماً بیا به خانواده اش اطلاع بده. خودم را رساندم منزلشان. خیلی خانه شلوغ بود. دستنوشته را به دختر شهید دادم و گفتم من دختر شهید نصرتی هستم. بعد از معرفی، دختر حاج قاسم گفت: من همیشه به بابا می‌گفتم: خوش به حال فرزندان شهیدی که پدرشان را ندیدند، ما داریم و او را هیچ وقت نمی‌بینیم. گفتم واقعاً حال ما این است نمی دانم در دل شما چه می‌گذرد؟ نامه را به همسر شهید و برادرش دادم چون حس می‌کردم این دینی است بر گردنم. برادرش با دیدن نامه شروع کرد به گریه کردن. حال و هوای خانه کاملاً مطابق با روحیات سردار سلیمانی بود. ساده و صمیمی. خانواده شأن با همه متواضع و مهربان برخورد می‌کردند.

خیلی برایش قرآن می‌خوانم. هر زیارت عاشورایی که می‌خوانم به نیابت از حاج قاسم است و پیوسته از او می‌خواهم ارتباط معنوی اش را با من حفظ کند. پسرم دائم تا یک تعطیلی می‌شود می پرسد مامان کی می‌رویم کرمان؟ در اتاقشان چند عکس حاج قاسم را به دیوار زدند.
نامه حاج قاسم به همسرم
بسمه تعالی
عزیز برادرم آقا اسماعیل سلام علیکم
چه سعادتی داری که دختر برگزیده خداوند در خانه توست
قدر دخترم سعیده را بدان
انشاالله سربلند باشی
برادرت قاسم
۹۵/۱۰/۲۰

هوالحبیب
با سلام و عرض ارادت خدمت یار مخلص امام زمان (عج) و سردار جبه‌های هشت سال دفاع مقدس و جبه‌های عراق و شام سردار عزیز و محبوب اسلام حاج قاسم سلیمانی
زبان قاصر است و نمی دانم چگونه آن روز به یاد ماندنی و بهترین روز خدا را توصیف کنم.

تنها روزی بود که در کل دوران زندگی سی و پنج ساله‌ام حضور پدر شهیدم را در کنارم احساس نمودم و واقعاً به خود بالیدم که به لطف خدا و توفیق فرزند شهید شدنم، لیاقت حضورتان را داشته باشم و سجده شکر را بجا آورده و می آورم.

فقط خواستم از محبت و لطف شما از اینکه قدم بر تخم چشمان ما نهاده و خانه ما را متبرک به قدوم مبارکتان نمودید تشکر نمایم و دیگر عرضی نیست جز آرزوی اعتلای پرچم اسلام در همه نقاط جهان با پرچمداری امام زمان و سربازی حضرت آقا و شما در رکاب آن حضرت.
فرزند کوچک شما
سعیده نصرتی

دستنوشته حاج قاسم در جواب نامه من
بسمه تعالی
عزیز و دخترم سعیده خانم
نامه پر از محبتت خستگی را از عموی جامانده به انتظار نشسته‌ات زدود و دخترم آنچه پیوسته مرا سرزنده در خط دوستانم نگهداشته است همین ارتباط معنوی با شماست، وصیت می‌کنم این نوشته تو را در کفنم بگذارند و یقین دارم که ناجی من در آن تنگنای تاریک خواهد بود
از دعای خیرت پیوسته بهره مندم کن.

خداوند انشاالله شما و همسر مجاهدت و فرزندانت را همیشه سلامت بدارد
عمویت قاسم سلیمانی

۹۵/۱۲/۹

منبع : خبرگزاری مهر


کلمات کلیدی :
اشتراک گذاری :

آخرین اخبار مجازی

اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت

اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
2024-10-28T12:14:11+03:30
همدان- روایت امروز از حرکت بزرگ بانوانی است که یک کار اثرگذار را به صورت خودجوش در راستای کمک به جبهه مقاومت رقم زده‌اند.

معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل ام‌یاسر!

معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل ام‌یاسر!
2024-10-24T22:34:05+03:30
ظهر چهارشنبه دوم آبان‌ماه، خانواده‌ شهید معصومه کرباسی و همسر لبنانی ایشان با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.

پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد

پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
2024-10-06T12:51:53+03:30
شیراز- پنج سال بیشتر نداشت اما از دوچرخه تازه نفسش دل کند تا لبخند شادی را بر چهره یک کودک فلسطینی بنشاند و این لبخند بشود دلخوشی‌ کودکانه اش.

صف طلا در بازار خیابان جهاد

صف طلا در بازار خیابان جهاد
2024-10-03T16:38:26+03:30
همراهش کیفی بود که سفت آن را به خودش چسبانده بود. او را «حاج خانم» صدا می‌کنیم. دست‌پاچه بود.

شوخی‌های موشکی!

شوخی‌های موشکی!
2024-10-02T11:38:32+03:30
عملیات وعده صادق ۲ در شبکه‌های اجتماعی بسیار بحث‌برانگیز بوده است. بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی با احساسی از شعف و غرور، اظهارات طنزآمیزی را در این بار...

اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل

اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
2024-10-01T14:11:50+03:30
بانوان ایرانی در حرکتی جهادی و خودجوش زیورآلات گران‌قیمت خود را برای کمک به لبنان اهدا می‌کنند.

اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل

اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
2024-10-01T13:58:31+03:30
بانوان ایرانی در حرکتی جهادی زیورآلات گران‌قیمت خود را برای کمک به لبنان می فروشند.

معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش 

معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش 
2024-08-20T12:37:15+03:30
اینجا کربلاست، خیابان های منتهی به بین الحرمین، اینجا افراد هر کدام سعی دارند در حد توان و بضاعتشان به آقا، خودی نشان دهند و مزدی بیش از آنچه کرده اند، دریاف...

خادمی که در کربلا  مرگ خود را پیش بینی کرده بود

خادمی که در کربلا  مرگ خود را پیش بینی کرده بود
2024-08-20T12:10:26+03:30
مرگ هر کسی را یک جور و یک زمان فرا میگیرد اما آقا رحیم خادمی بود که در کربلا مرگ خودش را پیش بینی کرده بود.

موکب‌داری عاشقانه شهربابکی‌ها در عمارت ماری خانم فرانسوی

موکب‌داری عاشقانه شهربابکی‌ها در عمارت ماری خانم فرانسوی
2024-08-20T11:57:07+03:30
شهر بابکی ها موکب خود را در عمارت خانم ماری پیروالکمن فرانسوی برپا کرده اند.

توصیه‌های طب ایرانی برای پیاده‌روی اربعین

توصیه‌های طب ایرانی برای پیاده‌روی اربعین
2024-08-19T14:17:15+03:30
متخصصین طب ایرانی معتقدند؛ با چند روش ساده می توان عوارض پباده روی طولانی را کاهش داد.

یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون‌ عرش

یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون‌ عرش
2024-07-22T19:16:24+03:30
شب هفتم امام حسین(ع) است؛ کسی که مادرش در قیامت لباسی خونین همراه دارد و یکی از ستون‌های عرش را گرفته و از خدا می‌خواهد میان او قاتلان فرزندش حکم کند.

عکسی که هیچ‌وقت نگرفتیم...

عکسی که هیچ‌وقت نگرفتیم...
2024-07-08T16:03:06+03:30
بهادری جهرمی بعد از دیدار با رهبر انقلاب درباره جای خالی «شهیدجمهور» نوشت: عکسی که بیشتر از همه دوست داشتم عکسی بود که هیچ وقت نگرفتم، کنار مردی خستگی ناپذیر...

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
2023-09-07T17:16:53+03:30
«هر چه داریم از امام حسین(ع) داریم. زندگی‌مان مال امام حسین(ع) است. این کار هم بساط هر سال است، این مغازه پدرمان است که خادم و عاشق امام حسین (ع) بود. ما هم ...

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!
2023-09-04T15:36:59+03:30
فیلتر کردن بسترهای مختلف فضای مجازی در سطح جهان مسئله تازه‌ای نیست؛ از جنوب غرب آسیا که شدت فیلترینگ در آن بیشتر است گرفته تا چند قاره آن طرف‌تر در کشور کانادا.

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!
2023-09-03T13:30:14+03:30
هنگام تماشای اعزام زائران افغانستانی اشک می‌ریختند؛ گویا دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند و انگار بدرقه اربعینی‌ها، به مناسک جاماندگان تبدیل شده باشد، جاماندگ...

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
2023-08-26T10:01:16+03:30
«مشکل زائران افغانستانی ارتباط چندانی به ایران ندارد؛ مربوط به دولت افغانستان است که اربعین برایش در اولویت نیست و متولی دولتی برای زیارت اربعین ندارد، بنابر...

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
2023-08-15T14:21:28+03:30
حبیب‌الله حاجی‌زاده، سال‌ها است بدون اینکه کسی از او بخواهد یا حقوقی دریافت کند از جنگل‌ها مراقبت می‌کند: «ما نه می‌گذاریم آتش به جان جنگل بیفتد، نه می‌گذاری...

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
2023-08-14T13:07:53+03:30
شبکه‌های اجتماعی این روزها چالش‌هایی را رواج می‌دهند که مبنای علمی ندارند، دنبال جذب مخاطب هستند و سعی دارند القا کنند: «شما تنها با شرکت در چالش‌ها، به یک ا...

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!
2023-08-12T13:01:13+03:30
همسایگان زندان «رجایی شهر» بعد از تخلیه از این ندامتگاه، بیش از آنکه از سال‌ها همجواری با آن شکایت کنند، به فکر آینده بودند: «ما از مسئولان پارک و هتل نمی‌خو...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی
2023-08-07T20:23:55+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!
2023-08-07T15:57:38+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر
2023-08-01T14:43:59+03:30
روزنامه «جوان» در گزارشی به ماجرای جر و بحث اخیر نماینده مردم تربت‌جام در مجلس با کاربران توئیتری پرداخت.

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-29T00:24:02+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-26T10:37:22+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»
2023-07-26T09:43:56+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید که نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!
2023-07-23T11:03:54+03:30
«مجید دستانی» از 12سال ماشین‌نویسی در محرم می‌گوید که با رفقایش، خودروها را با خط خوش مزین به نام اباعبدالله(ع) می‌کنند،خودروهایی که تا مدت‌ها مثل بیلبوردهای...

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!
2023-07-20T12:18:55+03:30
روزنامه «همشهری» در گزارشی به تبلیغات اخیر برخی شرکت‌ها برای اعطای وام بدون ضامن پرداخت و ابعاد غیرقانونی بودن آن را شفاف کرد، این گزارش همچنین توضیحاتی دربا...

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 
2023-07-20T11:38:56+03:30
خودرو را پارک کردم و به محل گودبرداری برگشتم و پرسیدم اینجا قبلاً پمپ بنزین نبود؟ جوابشان حافظه تصویری‌ام را تأیید کرد: «پمپ بنزین بود! دیگر نیست؛ حالا قرار ...

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
2023-07-19T13:19:04+03:30
می‌گویند نوشیدن چای داغ در لیوان‌های پلاستیکی احتمال ابتلاء به سرطان را افزایش می‌دهد؛ اعتراضی نیست! فقط ای کاش طعم چای بعد از روضه را عوض نکند. کافی است چای...
X فیلم جدید فیلم جدید دانلود فیلم و سریال تبلیغات شما (پیام به تلگرام)