میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: بعضی وقتها از خروارها خروار زهر هلاهل هم تلختر است؛ اگر بخواهیم بَزَک شدهاش را بگوییم همان جمله «خنده تلخ من از گریه غمانگیزتر است» میشود، اما بعضی وقتها، یعنی بیشتر وقتها درست و بجاست، یعنی از سر رضایت است، یعنی بیان همان احساس درستی است که از درون آدم میجوشد و کنج صورت جا خوش میکند.
چند سالی است که با انتشار عکس جوانان و نوجوانان فلسطینی از لحظه اسارتشان، لبخندها معنای جدیدی به خود گرفته. معنایی که فقط در انحصار خودشان است و شاید فقط باید در خاک قدس بود تا بتوان با دستانی بسته، زیر الدرم بلدرمهای رژیمهای صهیونیستی، لابلای غل و زنجیرهای نظامی صهیونی، لبخندی تحویل داد که از هزاران سلاح تیز، داغتر باشد و از قفل دستبندها محصور کنندهتر. اصلا این جوانان معنای خیلی چیزها را تغییر دادند...
هفته گذشته لبخند مریم العفیفی، که شمایل یک زن جوان فلسطینی است، هنگام بازداشت به دست نیروهای وحشی اسرائیلی در فضای مجازی دست به دست شد و باعث شد دوباره عکسهای قدیمی مرور شود. لبخند مریم العفیفی از حقوقی دفاع میکند که حق است و این حق را عجیب از آن خود میداند.
چه چیزی میتواند برای سرباز متجاوز اشغالگر صهیونیستی سختتر است از این باشد که با آن همه یال و کوپال، چند نفری بر سر یک نوجوان یا جوان هجوم ببرند ولی به جای اینکه ترس و وحشت را در دلش بکارند و ندامت و پشیمانی از چشمان و صورتش تحویل بگیرد، لبخندی حوالهشان شود که از نوک پیکان برندهتر باشد؟! نمونهاش عامر احمد مبروک ۳۴ ساله که در اولین لحظات دستگیری در برابر سربازان اسرائیلی، با وقار و بدون تأمل لبخند می زند.
او سلاحی در دست ندارد، اما از آنجاییکه فلسطینی آموخته تا پای جان برای عزت و خاک وطنش ایستادگی کند، در این شرایط هم از آخرین سلاح یعنی لبخند بهره میبرد تا پیام عصیان و دشمنی را به قلب دشمن برساند و بگوید شما هر کاری میخواهید بکنید، اما مقامت همچنان ادامه دارد. حالا خودتان حساب کنید که آن سرباز مفلوک اسرائیلی چه حالی میشود؟ قطعا نادم و پشیمان میشود ولی غرورش اجازه نمیدهد که به تضرع بیفتد و حتما خیلی به درجه نظامی و آن همه تجهیزاتی که با خودش کول کرده تا یک جوان را با دست خالی کَت بسته به مقر نظامیشان ببرد، برمیخورد!
در تصویری دیگر، خندهای از دختر نوجوان تکرار میشود که سنش به ۱۵ سال هم نمیرسد. دو سرباز اشغالگر تمام زور مردانهشان را به رخ دستان ظریف دخترانهاش میکشند ولی غافلند از آنکه تنها با نشان دادن لبخندش ابرهای پوشالی پیروزیشان را به توده غبار سیاه ناکامی بدل کرده است.
علیرغم درد و درامی که در تصویر دیگر وجود دارد و نه میتوان به راحتی از روی آن چشم برداشت و نه میتوان آنقدر قسی القلب بود که زل زد و آن همه ظلمی را که از کف پوتین سرباز رژیم صهیونیستی که معلوم نیست چه در مغز و قلبش (که البته اگر چنین عضوی در بدنش وجود داشته باشد) فرو شده که اینچنین بر سر و روی جوان فلسطینی آوار کرده، لبخند جوانک است که با تمام آرامش صورتش را پوشانده و نشان میدهد که لذت این ظلم را به بهای ذلت و خواری نمیفروشد. معلوم است آنقدر ایمان در دلش لانه کرده که این ظلمها به این راحتی غم به چهرهاش نمینشاند، خندهاش بیشتر شبیه پوزخند است که یعنی «بتازونید، نوبت ما هم میشه!»
از این دست تصاویر بین جوانان فلسطینی بسیار است. خیلی از لبخندها هم به وقت و لحظهاش در تیررس لنز دوربین عکاسها قرار نگرفته تا در سطح رسانههای بینالمللی منتشر شود اما آن رسالتی که باید اتفاق میافتاد و لرزه انداختن به دل دشمن بوده، اتفاق افتاده.
فلسطین و فلسطینی که بیش از ۷۰ سال است با خون و شهادت اخت گرفته، و به کمتر از آزاد شدن قدس شریف و تمامی اراضی اشغالی و آزادی فلسیطینیان قانع نیست، اسارت در نگاهش چیزی نیست بخواهد خم به ابرو بیاورد و نگرانی به دل راه بدهد. این لبخندها راز سر به مهری است که شاید اگر بخواهیم تعبیری از آن داشته باشیم این باشد که آنها در لحظه بازداشت شدن نهایت همه چیز را در شهادت میبینند که همه چیز در کامشان عسل میشود و لبخند بر لبانشان نقش میبندد و میدانند که آخر همه بگیر و ببندها روزی چرخش چرخ گردون میشود که «جاء الحق زهق الباطل» است.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!