میرنیوز
به گزارش خبرگزاری مهر، عصر اندیشه نوشت: در این گفتگو علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی ناگفتههایی شنیدنی را از آغاز مذاکرات هستهای با طرف آمریکایی مطرح کرده است. اینکه چگونه علیرغم موافقت رهبری با گفتگوهای مستقیم با طرف آمریکایی، احمدینژاد با این طرح مخالفت کرد و منجر به سوزاندن فرصت طلایی کشور در زمانی شد که آمریکاییها آماده امتیازدهی بودند، از نکات برجسته این گفتگوست. تاجایی که صالحی مدعی است اگر آن فرصت یکساله غنیمت شمرده میشد، چهبسا کار به انعقاد برجام نمیرسید. در ادامه بخشهایی از این گفتگو از نظر خوانندگان میگذرد.
زمانی که شما مذاکره مستقیم با آمریکاییها برای اتمام حجت با آنها را به رهبری پیشنهاد دادید، چه شرایطی منجر شد که به فکر این ابتکار شخصی بیفتید؟ امروز مسئولین میگویند مهمترین دلیل امضای برجام مقابله با امنیتیسازی چهره ایران بود. شما در دوران وزارت خارجه خود با چه تحلیلی از اوضاع این پیشنهاد را به رهبری دادید که با موافقت ایشان کار آغاز شد؟
خب من قبل از اینکه به وزارت خارجه بروم، در سازمان انرژی اتمی خدمت میکردم و با این پرونده درگیر بودم و بسیار تمایل داشتم که این پرونده ساختگی علیه کشور را به نحوی حل و فصل کنم و سایه نحس آن را از سر ملت ایران کنار بزنم. تلاشهای بسیاری توسط مسئولین و همکاران صورت گرفته بود. در برههای آقای دکتر روحانی، بعد آقای دکتر لاریجانی و بعد آقای دکتر جلیلی زحمت کشیدند. یعنی چندین سال تلاش شد اما باز راه به جایی نبرد.
تا اینکه رسیدیم به زمانی که وقتی من در وزارت خارجه بودم، آقای اوباما در آستانه انتخابات چهار سال دوم خود قرار گرفت. در جریان رقابت او با آقای میت رامنی، گاهی از نظرسنجیها رامنی جلو میافتاد و اوباما و تیم او بسیار نگران شکست در انتخابات بودند. لذا بین خود فکر کردند که یک مسئله بزرگ بینالمللی را حل و فصل نمایند تا موجب ارتقاء وجهه آنها در جامعه آمریکا شود. بدینمنظور پرونده هستهای ایران را انتخاب کردند. یکی از معاونین من در وزارت خارجه برای آزادی برخی از زندانیانی که ما در آمریکا، انگلستان و کشورهای دیگر داشتیم، به عمان رفته بود تا این کار با واسطهگری عمان انجام شود. در آنجا یکی از مشاوران مرحوم سلطان قابوس به نام سالم اسماعیل به معاون ما اطلاع داد که آمریکاییها میگویند آماده مذاکره دوجانبه با ایران درباره پرونده هستهای و تعیین تکلیف آن هستند. معاون من جریان را روی یک کاغذ به من ارجاع داد. من خواندم و خیلی جدی نگرفتم. در مرتبه بعد که یکی از مسئولین شرکت ملی نفتکش برای بازگرداندن چند کشتی عمانی که در اجاره ایران بود به این کشور سفر کرده بود، باز هم آقای سالم اسماعیل این پیشنهاد را مطرح کرد. دوباره ماجرا به من گزارش شد و من دیدم ظاهراً موضوع جدی است. من یادداشتی نوشتم و اظهار کردم اگر آمریکاییها واقعاً بر سر این موضوع جدیت دارند، باید چند مسئله را حل کنند که اولین آنها به رسمیت شناختن حق غنیسازی ما بود. گفتم اگر میتوانید و حاضرید، بسمالله وگرنه وقت ما را بیخود تلف نکنید. اینها را مرقوم کردم و یادداشت را برای سالم اسماعیل فرستادم.
قبل از اینکه به مسئولین ارشد بگویید؟
بله قبل از آن. در کمال تعجب، آمریکاییها پیام دادند که بله ما حاضریم. این بود که رابطه ما با سالم اسماعیل مستقیم شد و من به او گفتم اگر آمریکاییها واقعاً راست میگویند، سلطان عمان یک نامه رسمی برای رهبر انقلاب ایران بنویسد تا من بتوانم آن را عرضه کنم. در غیر این صورت، این پیامهای غیررسمی اعتباری ندارد و من نمیتوانم براساس آنها اقدامی انجام دهم. سلطان قابوس هم نامه را نوشت و شرح ماوقع داد. ما نامه را به دست رهبری رساندیم و سپس یک جلسه هم خدمت ایشان رسیدیم و من به ایشان گفتم الان فرصت مناسبی پیش آمده و موعد انتخابات آمریکاست و ما هر چه بگوییم آنها آمادگی پذیرش دارند. شما اجازه دهید ما مذاکرات را شروع کنیم. عمانیها هم واسطههای خوبی هستند و نسبتاً قابل اعتمادند و ما میتوانیم از عهده این کار برآییم.
رهبر انقلاب انگار که این روزها را میدیدند، گفتند به آمریکاییها نمیشود اعتماد کرد. اینها به قولهای خود وفا نمیکنند و به دنبال سوءاستفاده از مذاکره هستند تا بگویند ما ایران را هم به پای میز مذاکره کشاندیم. البته فرمودند ما یکی دو بار به صورت موضوعی درباره عراق با آنها گفتوگو کردهایم. من بحث را ادامه دادم و گفتم اگر اتمام حجت شود خوب است. زیرا آمریکاییها مدام اینگونه القا کردهاند که پروند هستهای قابل حل است اما ایران اهل مذاکره نیست و افکار عمومی را با رسانههایشان تحتتأثیر قرار دادهاند. ایشان گفتند اتمام حجت خوب است و من مخالفتی ندارم اما شما باید شروطی را رعایت کنید. اولین شرط این است که وزیر خارجه نباید مذاکره کند بلکه مذاکرهکنندگان باید در سطوح پایینتر از وزیر باشند. دوم اینکه مذاکره سیاسی نباشد، بلکه فقط به صورت موضوعی در زمینه پرونده هستهای و سوم اینکه مذاکره برای مذاکره نباشد. مثل اینکه چند سال است با پنج بعلاوه یک مذاکره کردیم و به هیچکجا نرسیدهایم. فرمودند اگر یکی، دو جلسه جلو رفتید و دیدید حقوق ما قابل تأمین است ادامه بدهید والّا مسیر را متوقف کنید.
در این برهه آقای جلیلی و آقای احمدینژاد از ماجرا اطلاع داشتند؟
خیر؛ اطلاعی نداشتند. چهارم اینکه آقای احمدینژاد که رئیسجمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی هستند، هماهنگکننده این دو مسیر مذاکره با پنج بعلاوه یک و مذاکرات مستقیم با آمریکاییها باشد. مبتنی بر این رهنمودها ما کار را شروع کردیم. البته آقای دکتر ظریف یک بار حرف خوبی زدند و گفتند ما یک سال طلایی را از دست دادیم. من به آقای ظریف گفتم شما را به خدا این شرح واقع را منتشر کنید تا مردم بدانند چون الان دیگر جنبه محرمانگی ندارد. خلاصه اینکه من بسیار خوشحال و شادمان از خدمت رهبری نزد آقای احمدینژاد رفتم و گفتم این مسئله هستهای انشاءالله حل و فصل میشود و شما متولی امر باشید که متأسفانه ایشان استنکاف کرد و نپذیرفت. ناگهان تمام امید من تبدیل به یأس و ناامیدی شد. ای کاش آقای احمدینژاد از فرمایش رهبری تبعیت میکرد.
یعنی به دلیل استنکاف ایشان آن یک سال طلایی از دست رفت؟
بله دیگر. وقتی ایشان قبول نکرد وارد میدان شود، من که سرخود نمیتوانستم کاری انجام دهم. ارتباط ما هم با دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی سخت شد و در این میان فرصت به زودی در حال از دست رفتن بود. ما فرصت طلایی را سوزاندیم. وقتی ما تأیید رهبری را گرفتیم، به آمریکاییها اعلام کردیم آمادگی داریم اما نمیدانستیم در شورای امنیت ملی به مشکل برمیخوریم. تمام این مکتوبات و حتی حاشیهنویسیهای آنها موجود است. اگر آقای دکتر ظریف اینها را منتشر کند، حقایق بسیاری برای مردم روشن خواهد شد.
جالب توجه است که محرمانگی مذاکرات عمان خواست ما نبود بلکه آمریکاییها بر این محرمانگی اصرار داشتند. میدانید چرا؟ زیرا نمیخواستند اسرائیلیها بفهمند. باور میکنید؟ یعنی وقتی آقای ویلیام برنز میخواست برای مذاکره به عمان بیاید، ابتدا به مالزی و چند جای دیگر میرفت و سپس میآمد. بالاخره ما دو جلسه مذاکره برگزاری کردیم اما جلسه دوم زمانی بود که دیگر اوباما به ریاست مجدد انتخاب شده بود. لذا آمریکاییها دیگر از سر سیری با ما حرف میزدند. من به یکی از دوستان میگفتم زمانی علف در دست ما بود و آمریکاییها مانند بره در پی ما میدویدند اما از این فرصت استفاده نکردیم.
در آن زمان آقای خاجی معاون من در مذاکرات شرکت میکرد. من به ایشان گفتم به آمریکاییها بگو اگر این بار به نتیجه نرسیدیم، ما دیگر نمیآییم زیرا رهبری هم تأکید کرده بود مذاکره برای مذاکره مورد پذیرش نیست. من گفتم اگر حق غنیسازی ما را پذیرفتند، ما ادامه میدهیم اما اگر نه دیگر فایدهای ندارد. تیم مذاکرهکننده ما نیز متشکل از چهار دیپلمات زبده بود. خود آقای خاجی که یک مذاکرهکننده بسیار تیزهوش است، آقای بهاروند که یک حقوقدان برجسته محسوب میشود و حل و فصل کننده مشکل ما با آرژانتین در ماجرای آمیا بود و آقای ذبیب و آقای نجفی دو دیپلمات برجسته. از آن طرف هم ویلیام برنز و جیک سالیوان و چند تن دیگر بودند. در مذاکره دوم آقای ویلیام برنز و آقای خاجی نزد سلطان قابوس رفتند و ویلیام برنز اعلام کرد ما حق غنیسازی ایران را به رسمیت میشناسیم و در عوض ایران هم نگرانی ما را رفع کند. سلطان قابوس هم برای رئیسجمهور ما نامه نوشت که آمریکا اعلام کرده است حق غنیسازی ایران را به رسمیت میشناسد تا اینکه ما رسیدیم به انتهای سال 91 و فرصت بسیار زیادی هدر رفته بود و نزدیک انتخابات ریاست جمهوری ما بود. اینجا دیگر آقای حجازی گفتند مذاکرات متوقف شود و ادامه کار را دولت بعد پی بگیرد.
شنیدهایم وقتی برای آقای روحانی گزارش داده بودید ایشان بسیار متعجب شده بود. درست است؟
بله قبل از تنفیذ آقای روحانی من نزد ایشان رفتم و گزارشی دادم. ایشان پرسید واقعاً اینگونه بوده؟! یعنی باورش برای ایشان سخت بود. بعد از روی کار آمدن آقای روحانی ایشان پرونده را از شورای امنیت ملی گرفت و در اختیار وزارت خارجه قرار داد که کار درستی هم بود.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!