میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ محمدصالح سلطانی: من هیچوقت به معنای مرسوم کلمه «بچه هیأتی» نبودم. نه اینکه هیأت نروم، میرفتم، اما هیچوقت نمیرفتم وسط حلقهی سینهزنی. یادم نمیآید هیچوقت هروله کرده باشم. هرچقدر هم آقای مداح اصرار کند که: «این دو دستتون ادب کنه»، من یکدستی سینه میزدم همیشه. صدای گریهام توی هیچ حسینیهای بلند نشده و صدایم از شدتِ عزاداری، بعد از هیچ مراسمی نگرفته. اینها را نوشتم که بدانید قضاوت من، به اندازهی بچه هیأتیهای صفِ اولِ مجلس معتبر نیست، اما من هیأتهای امسال را بیشتر از گذشته دوست دارم. احساس میکنم روحِ آدم توی هیأتی که زیر آسمان برگزار شود، سبکتر است. فکر میکنم این نظم و ترتیبی که توی نشستنها و بلندشدنها هست، این قاعدهی زمانیِ دقیقی که برای مجالس گذاشته شده عنصری را به هیأتهای بزرگ ما اضافه کرده که جای خالیاش چندان به چشم نمیآمد، اما حالا که پر شده، صورت زیبایی به مجالس و جلساتمان داده. انگار تکهی کوچکی از یک پازل بزرگ که نبودنش را کسی احساس نمیکند اما بودنش پازل را «کامل» میکند.
خیلیها از همان روزهای اولی که مطمئن شدیم کرونا در ایام محرم هم رهایمان نمیکند، سازِ ناکوک زدند و با جملههایشان افتادند به جان بچه هیأتیها. میخواستند بزنند زیر میز اما زورشان به این دمودستگاه نرسید. خیلی از بچههای خودمان هم افتادند به مرثیهنویسی و روضهخوانی برای هیأتهای مظلومانه و غریبِ امسال. چیزی که من در سه-چهار مجلسِ بزرگِ تهران دیدم، اما نه تلخ بود و نه غریب. من توی این شبهای تهران، شکوه و عظمت میبینم. نظم میبینم. حال خوشی را میبینم که مثل خون، جاری شده توی تمام رگهای شهر. کیست که نداند شکوهِ «حسین، حسین» گفتن زیر آسمان چندین برابرِ حسینیههای مسقف است؟ چه کسی طنینِ نشسته در زمزمهی هزاران نفر در مساحتی بزرگ را نمیبیند؟ این عکسهای مبهوتکننده از نظمِ صفوفِ هیئتها چه کسی را سر ذوق نمیآورد؟ به من اگر باشد، بعدِ کرونا هم این سبک هیأتداری را ادامه میدهم و حداقل یکی، دو پادگان بزرگ شهر را در ایامِ دههی محرم، دربست میدهم به هیأتهای مذهبی.
من با تعریف مرسومِ کلمه هیأتی نیستم و شاید قضاوتم به اندازهی میاندارها و سینهزنهای صف اول معتبر نباشد اما چیزی که من از محرم ۹۹ میفهمم نه غربت است، نه تلخی و نه حسرت. حالِ ما توی این هیأتهای قاعدهمندِ بزرگ خوب است؛ خیلی خوب.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!