میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ پریسا سلامتی: تصور کنید هوای گرم اواخر مرداد ماه با خورشید وسط آسمانش به مثال لشکری بر شما حملهور است، با قامت کوتاه هفت هشت سالهتان ایستادهاید وسط چهارراه و منتظرید چراغ قرمز شود؛ حالا پشت شیشه ماشینها قدتان را میکشید که یک نفر با ترشرویی شیشه را بالا میکشد. بعد، روی شیشه جلوی ماشین دیگری پهن میشوید و سعی میکنید دستتان به آن طرفتر هم برسد و کسی از آن طرف به شیشه میزند و با اخم میگوید: «نکن». شما کوچکید. همین قدر بلدید. فکر میکنید در عمل انجامشده قرار دادن بهتر است اما در آخر احتمالاً به جز اخم و بیاعتنایی چیزی عایدتان نمیشود، در حالی که مواد شوینده هم استفاده کردهاید. حالا شما بازندهاید. چرا؟ چون ارزش انسانیتان زیر سوال رفته، نگران درآمدتان تا آخر شب هستید و مهمتر از همه، شما یک بچهاید! چیزی که همه و حتی خودتان فراموش کردهاید. نوازش، فراغت، تفریح و همه رسیدگیهای روحی و جسمی چیزی است که حق شماست و حالا هیچکدام را ندارید.
اینها گوشهای از احساسات و تجربههای روزمره یک کودک کار است. احتمالاً از خواندن همین چند سطر هم کدورتی روی سر و صورتتان نشسته. حالا فکر کنید جسم و روان کودکانی در شهر و کشور ما، هر روز در برابر این ضربات مهلک قرار میگیرد و ما بعد از سبز شدن چراغ به راحتی از کنار آنها گذر میکنیم.
اما هستند کسانی که پشت همین چراغهای قرمز همراه و همقدم این کودکان ماندهاند مثل تیم پویش آفتابگردان. آقای فاضل، مسئول پویش آفتابگردان برایم درباره نحوه شکلگیری تیمشان این طور توضیح داد: «بنیاد سپاس لحظه حال، دو بخش آموزشی و خدمتی دارد که در هرکدام پروژههایی تعریف میشود که یکی از آنها پروژه «عشقُخدمت» است و پویش آفتابگردان جزو این پروژه است. شروعش به کارگاههای خودشناسی برمیگردد. کارگاههایی با زمینه روان شناسی که بعدتر در آن این دغدغه که چرا ما کودک کار داریم مطرح میشود و به دنبال چاره میگردند تا میرسند به این پویش که شامل همیارهای داوطلبی است که دوشنبههای هر هفته بچههای سر چهارراه یک محله را دور هم جمع میکنند و فعالیتهای فرهنگی و ورزشی انجام میدهند.»
او در ادامه صحبتهایش درباره مؤسس بنیاد لحظه حال تعریف کرد که آقای مجتبی عباسی، مؤسس این بنیاد هستند و حالا برادرشان، علیرضا عباسی، مدیر عامل مجموعهاند و هر دو از آن کسانیاند که سختی و غم را تجربه کردهاند و الان به فکر بهبودی رنجهای دیگران هستند.
حالا پویشی تحت عنوان آفتابگردان به راه افتاده با هدف حمایت از کودکان کار صفر تا پانزده سال که بیشترین ورودی همیارهایش هنوز هم از طریق همان کلاسهای خودشناسی است گرچه افرادی هم از طریق فضای مجازی یا دیگر راهها هم به پویش آنها اضافه شدهاند.
فعالیتهای پویش آفتابگردان
آقای شاهین فاضل که خودش متولد سال شصت و نه است و فوق لیسانس عمران دارد در میان کارهایش برای بچهها از این گفت که حدود یک سالی همیار داوطلب بوده و حالا کارمند بنیاد است. خوشحال بود از اینکه به تازگی تئاتر هم به کارهای پویش اضافه شده و علاوه بر تمرین به دنبال استعدادیابیاند که بتوانند یک گروه تئاتر تشکیل بدهند.
تیم فوتبال و والیبال هم دارند و در آنجا هم به دنبال استعدادیابیاند و همین تیرماه بازیای با گروه هنرمندان داشتهاند. آنها قبلش یک جلسه رسمی برای بچهها گذاشتهاند که حس ارزشمند بودن داشته باشند. این روزها هم به دنبال گرفتن زمین بازیاند که گویا قولهایی گرفتهاند. در کنار تمام این اقدامات، با بچهها یوگا هم کار میکنند تا حالشان بهتر شود.
آفتابگردانیها یک تیم پزشکی و دندانپزشکی هم دارند. کسانی داوطلبانه به مشکلات پزشکی بچهها رسیدگی میکنند. البته کلینیکهایی هم هستند که با هزینههای کم آنها را درمان میکنند. پویش دنبال کار پزشکی بچهها هم تست. فاضل در میان صحبتهایش مثلاً از قیس برایم گفت؛ کودک افغانی که برادههای یک انفجار در چشمش آنقدر مانده بود که کار به تخلیه رسید و خیرین پویش نگذاشتند سیاهی جای خالی چشم روی صورت قیس بماند و برایش چشم مصنوعی تهیه کردند و خبر بهتر اینکه توانستند چشم خواهر قیس را که به همین مشکل مبتلا بود، به موقع درمان کنند.
از طرف دیگر، آنها بخش کاردستی و فعالیت هنری هم دارند، مسابقات نقاشی برگزار میکنند و گروه کتابخوانیشان هم با گویندگی خانم حمیده برنگی به تازگی در واتساپ راهاندازی شده تا بچههایی که دسترسی به فضای مجازی دارند، بتوانند از آن بهره ببرند.
از آنجایی که آسیبهای روحی در میان این بچهها کم نیست، یک تیم روانشناسی و مددکاری بسیار پویا در کنار دیگر اعضای پویش مشغول خدمترسانی است. شاهین فاضل از اعتیاد به بنزین و مواد دیگر بین نوجوانها گفت تا تجربه تعرضهای مختلف که روان شناسان گروه سعی کردهاند آسیبش را از روان و ذهن بچهها تا حدی پاک کنند.
قرار دوشنبهها به این ترتیب است که با همراهی نوزده گروه در تهران و سه گروه در کرج، همیارها با بستههای خوراکی و حالا در ایام کرونا گه گاهی با بستههای بهداشتی به دیدار بچههای سر چهارراه میروند و ساعاتی را با هم میگذرانند.
تجربه یک دوشنبه آفتابگردانی
آنقدر توصیف شور و هیجان حضور میان کودکان کار از زبان شاهین فاضل زیاد بود که من هم در یک روز گرم تابستانی آفتابگردانی شدم. حوالی ساعت شش و نیم دوشنبه بود که به جمع آفتابگردانیها در پارک لاله رفتم. خانم موسویان کارهای بچهها را مرتب میکرد که خودش فارغالتحصیل رشته تربیت بدنی بود و دیگر همیارها نیز هرکدام یک تخصص ورزشی داشتند.
حدود بیست پسربچه مشغول بازی والیبال بودند و شش هفت تایی دختر، آن طرفتر در حال بازی شطرنج و نقاشی.
خانم موسویان توضیح داد که: «تقریبا همه بچههای پارک لاله تبعه افغان هستند و تعداد پسرهایشان خیلی بیشتر است.»
شوق در چشمهایش موج میزد وقتی داشت تعریف میکرد: «من اینجا با این بچهها بزرگ شدهام، خیلی یاد گرفتهام. همه ما در ابتدا پیشفرضهایی راجع به آنها داریم که الزاماً درست نیست. کودکان کار همدل و همراهند. گاهی بسیار خشمگینند. شاید باورتان نشود، با هر ضربهای به توپ میزنند، خشمشان کم میشود و انتهای هر بازی آرامترند. دیدن این نتیجه برای من بسیار خوشحالکننده است.»
در حال حرف زدن بودیم که دوتا از بچهها گلاویز شدند. برخورد خانم موسویان آرام و البته درسآموز بود. از آنها پرسید کاری از دستش برمیآید یا نه و بعد که دید نمیشود دخالت کرد، کار را به خودشان واگذاشت. دلیلش هم این بود: «ما باید آنها را همینطور که هستند، بپذیریم. شاید خشمگین باشند اما همدل هستند. هرچه باشد بچهاند و وقتی محبت ببینند، محبت میکنند.»
هرکدام از ما که جزئی از این جامعهایم با پیشداوریها و قضاوتهایمان یا بیاعتناییهای کوچک و بزرگمان آسیبی به روح و روان این کودکان خسته از کار زدهایم. خانم موسویان میگفت: «ما هر کاری میکنیم مثل قطرهای در اقیانوس مشکلات این بچههاست. طفلهای معصومی که سیاهی را بسیار تجربه کردهاند و حالا همه تلاش پویش آفتابگردان این است که چراغی باشند در این تاریکی محض.»
وقتی صحبتمان به سختیهای کار داوطلبانه رسید و اینکه در شرایط اقتصادی فعلی، چطور بعضی از افراد حاضرند که از وقت و پولشان بگذرند و خودخواسته به کودکان کار رسیدگی کنند و با آنها بازی کنند، خانم موسویان به دور از هر شعاری جواب داد: «جامعه مثل دایره است و اگر کاری میکنیم یا زمانی میگذاریم برای خودمان است. این کودکان با آسیبهایی که دیدهاند میتوانند در آینده بزهکار شوند و کاری که ما میکنیم برای کم کردن حتی گوشهای از خشم آنها، در اصل اقدامی برای خودمان و فرزندانمان است که بعدها کمتر دچار آسیب شوند. مثل باز کردن گرهی از یک طناب بلند.
نکتهای که هم آقای فاضل و هم خانم موسویان روی آن تاکید کردند و انگار هدف اصلی پویش هم همین است «دادن حس ارزشمندی به بچههاست.» چیزی که از آنها گرفته شده است. ارزشی انسانی که خیلی از اوقات تجربهاش نمیکنند و حاصلش چیزی نیست جز خشم فروخوردهای که بعدها بروز و اثر بدی برای همه ما خواهد داشت. غیر از این است؟
رو به آفتاب محبت
قصهها و حرفهای اهالی پویش آفتابگردان خیلی زیاد است که اینجا فقط به چند نکته از آن اشاره کردیم. اما اصلاً چرا این اسم؟ آفتابگردان گلی است که سرش را رو به سمت نور میچرخاند و چه چیز زیباتر از اینکه این کودکان گلهاییاند که چهرهشان به سمت نور محبت ما خواهد چرخید. تنها اگر کمی مراعات غصهها و دردهایشان را بکنیم و قدر دو جمله پشت چراغ قرمز وقت بگذاریم و به جای اخم و بیاعتنایی با آنها حرف بزنیم، جای دوری نمیرود. چرا که ما همه اعضای یک پیکریم.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!