میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ فاطمه کریمی: «ما کار خیر میکنیم و مطمئنیم امام حسین علیه السلام از آسمان ما را تماشا میکند.» اینها را دختر بچهای ۷ ساله میگوید که به عشق امام حسین علیه السلام با دوستانش ایستگاه صلواتی راه انداخته. امسال عزای سومین امام شیعیان از تمرکز در هیئتها در آمده، هر خانه تبدیل به هیئت شده و هر خیابان رایحه بینالحرمین گرفته است. اصلاً انگار همه ایران حسینیه شده است. حالا در یکی از شهرکهای نظامی شمال تهران که کمتر از ۳۰۰ خانوار ساکن آن هستند، عطر عشق به امام حسین، از چای دختر بچههای ۷ ساله به مشام میرسد.
کنار تنها خیابان شهرک، که شاید هر پنج دقیقه ماشینی از آن عبور کند، میز پلاستیکی کوچکی با چند لیوان یکبارمصرف و فلاسک چای منتظر رهگذرها نشسته است. دختر بچههای چادر به سر دور میز میگردند و مدام سعی میکنند تا همه چیز منظم و بهداشتی باشد. امسال که شهر محروم از چای روضه و بوی اسپند ایستگاههای صلواتی است، چای تازهدمی که این فرشتگان به دست رهگذرهای این خیابان خلوت میدهند، خاطرات سالهای پیش را تداعی میکند. در دورهای که کودکان جز آپارتمان فضای بازی ندارند و سرگرمیشان فضای مجازی است، این ایستگاه صلواتی دخترانه یادآور تکیههای کودکانهای است که تا همین چند سال پیش با چند تکه پارچه سیاه، توسط نوجوانان در گوشههای دنج شهر علم میشد. اینجا هم شش دختر دبستانی تصمیم گرفتهاند سهم خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام داشته باشند و میخواهند با هر کاری که از دستشان بر میآید عشق خود را به امامشان ابراز کنند.
نازنینفاطمه ۱۱ ساله، بزرگترین عضو این گروه است که میگوید: «تمام این کارها را به خاطر امام حسین میکنیم.» بغض میکند و ادامه میدهد: «امام حسین انقدر مهربان است که تمام ما بچهها برایش گریه میکنیم، برای سختیهایی که خودشان و دختر کوچکشان کشیدهاند.»
بچهها از ساعت ۶ تا ۸ بساط موکب چای کوچکشان را علم میکنند، تمام کارهای برپایی میز و سیاهی زدن را هر روز خودشان انجام میدهند.
ملیکا عضو دیگری از گروه است که خیلی دلش میخواسته خودش مستقل برای امام حسین علیه السلام کار کند. در میان حرفهایش میگوید قبل از انجام این کار نیت کردهاند که دل کسی را در حین کار نشکنند و با هم خوب برخورد کنند.
کار بچهها بعد از برپایی ایستگاه صلواتی رونق گرفته و خیلی از بچهها جذب این کار شدهاند. به همین خاطر زیر سایه درختی که در آن نزدیکی است، زیراندازی پهن کردهاند تا کوچکترها نقاشی بکشند و سرگرم باشند.
ملیکا با اشتیاق زیادی میگوید: «ما از ابتدا برای امام حسین هیئت میگرفتیم. هر آرزویی که دارم امام حسین به راحتی پاسخ میدهد.»
والدین بچهها هم دورادور بر کار آنها نظارت میکنند، نذریهای تکنفره و بهداشتی آماده میکنند تا موکب بچهها خالی نباشد.
هر ماشینی که گذر میکند، پسر بچهای با تابلوی ایست جلویش را میگیرد و دخترها با سلیقه کودکانه خود چای تعارف میکنند. بعد از تعارف چای وقتی همسایهها مبلغ کمی در صندوقشان میریزند، چشمان همهشان برق پیروزی میزند.
بچهها روی هم ۲۰۰ تومان پول جمع کردهاند و با آن چای و قند و لیوان خریدهاند. هر کس هم وظیفه خاصی به عهده میگیرد و کارها با نظم نانوشتهای پیش میروند. مثلاً فاطمه کلاس پنجم است و به یاد سقای کربلا که با لب تشنه به شهادت رسیده، چای دست عابران میدهد و با شرم کودکانهای از مراحل کار حرف میزند.
این بچهها در دنیای کودکانه خود، قهرمان بزرگی را یافتهاند که بدون دلیل و تنها با عشق، تمام عیدیهایشان را صرف راهش میکنند. کودکانی که هنوز طعم سختی زندگی و مشکلات روزمره را نچشیدهاند، از نذر و نیاز حرف میزنند، دلشان قرص است که قهرمان قصههای مادرانشان شاهد کار آنهاست.
ایده اصلی برپایی این ایستگاه صلواتی دخترانه را سارا داده است. او که تازه دندانهای شیریاش لق شده، با دو تا از دوستان ۷ سالهاش مغز متفکر این موکب هستند.
سارا با چادر و روسریای که سر کرده، شیطنت خاصی دارد و قصه ایده سادهاش را تعریف میکند: «از خیلی قبلتر از محرم، حواسم بود که نزدیک محرم به مادرم بگم که ایستگاه صلواتی بزنیم، به مامانم گفتم و اجازه داد، منم با چندتا از دوستام قرار گذاشتم. یه میز گرفتیم و من گفتم هرچیزی لازم باشه، خودم میارم.»
فاطمه حُسنا با پدرش مسئول خرید اولیه بوده. او از هر پدربزرگش ۲۰ تومان عیدی گرفته و با ده تومانی که ته کیفش بوده، در این کار خیر سهیم شده. انگار عقل زنی ۴۰ ساله را در سر دارد، با ایمان خاصی رو میگیرد و با صلابت میگوید: «کار امام حسین که خستگی نداره!»
متینا خیلی خوشحال است از اینکه قدمی برای امام حسین علیه السلام برداشته؛ مادرش از بچگی داستان قهرمانهای عاشورا را برایش تعریف میکرده و از بچگی با یاد امامش بزرگ شده.
سارا حرف دوستش را قطع میکند و توضیح میدهد که چگونه با امام حسین آشنا شده: «همیشه از خودم میپرسیدم که این امام حسین کیه که همه براش گریه میکنن، از برادرم پرسیدم و اون گفت امام سوم ما هستند که خیلی مهربونن.»
بچهها کوچکتر از آن هستند که مفاهیم امام یا ابتلائات کربلا را درک کنند، تازه یک سالی است که مدرسه رفتهاند و هر چه را از عاشورا میدانند، از خانوادههایشان یاد گرفتهاند. اما سوز این غم تا عمق جانشان نفوذ کرده و مظلومیت سیدالشهدا را درک میکنند.
دختر بچه شش سالهای منمنکنان میان حرفهای سارا و دوستانش جا باز میکند و با اعتماد به نفس خطبهای یک خطی میخواند: «امام حسین به خاطر مردمان اون زمان به کربلا رفت و برای اونها جنگید. به خاطر همین شهادت بهترین از دنیا رفتن برای ایشون بود.» بازی با کلمات و استفاده او از واژههای درست تعجبآور است. اصلیترین شعار عاشورا حتی به جان کودک ۶ سالهای نشسته است.
حماسه اباعبدلله علیهالسلام به قدری عالم گیر است که عبارات خطبههای حضرت زینب، بعد از قرنها، از زبان کودکان شیعیانشان بیان میشود؛ حتی کودکانی که در عصر مجازی به دنیا آمدهاند و شاید خیلیها نگران باشند که مبادا از این رسمها و آموزههای دینی دور بیفتند.
حرف نهایی را فاطمه حسنا میزند تا علت تلاشهای ده روزه این فرشتگان عاشق را شرح داده باشد: «ما کار خیر میکنیم و مطمئنیم امام حسین از آسمان به ما نگاه میکنه و خوشحال میشه.»
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!