میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: بیرقها و کتیبهها قدم به قدم سراسر بلوار قدس را سیاهپوش کرده. در طول بلوار، چند خیمه بزرگ سفید که با نمادهای آئینی آذین بندی شده روی خیابانها سایه انداخته؛ بلوار قدس دولت آباد، عجیب حال و هوای خیابانهای عراقی را تداعی میکند. دولت آباد تمثال عراقی کوچک در شهر ری است.
این روزهای بلوار قدس، شور اربعین را دارد. معاودین عراقی که ۴۰ سالی میشود از عراق به ایران برگشته اند، هنوز هوای حرم امام حسین علیه السلام را در سر دارند و از اول محرم تا آخر صفر برای عزادران، موکب به پا میکنند.
چند روزی از اول محرم گذشته. راهی هیئت مسلم بن عقیل شدیم. میگفتند از روز اول محرم مشغول پخت و پز نذری هستند و قرار است در تمام محلههای تهران میشود. متفاوت از سالهای گذشته که هیئتها کنار هم در بلوار، صف دیگهای نذری را کنار هم ردیف میکردند و میزبان سیل عظیم عزادارن میشدند، امسال با شرایطی که به وجود آمده، فاصله موکب ها از هم زیادتر شده و تعداد غذاها کمتر!
بعد از پرس و جو از عابرینی که لهجه عربی در فارسی صحبت کردنشان از تلفظ "ح" و "ع" خودش را نشان میدهد، به هنرستانی که هیئت داران مسلم بن عقیل مشغول پخت و پز بودند رسیدیم.
وارد حیاط دبیرستان که شدیم بوی دود چوب، در سرمان پیچید. گوشهای از حیاط همان نزدیک در ورودی مدرسه، زیر سایه درختان چنار، ۲ فرش پهن شده بود و چند نفری با فاصله در حالی که خستگی چهرههایشان نشان میداد که انگار شب گذشته را نخوابیدند، مشغول استراحت بودند و منتظر دم کشیدن برنج… انتهای حیاط ۵ دیگ بزرگ روی اجاق بود و روی در دیگها دود چوبها بلند بود.
حاج حسن زرگر با روی گشاده به استقبالمان آمد. جوانی سی و چند ساله که بعداً متوجه شدیم، مدیریت کردن کارها را بر عهده دارد. بعد از خوش و بش، راهنماییمان کرد تا روی صندلیهای کنار اجاقها، زیر سایه چادری که علم کرده بودند، بنشینیم...
از قرمزی و حالت چشمانش معلوم بود که ساعت هاست نخوابیده، ولی برق چشمانش نشان میداد که از بی خوابی و خستگی گلهای ندارد. گوشی اش را روی صندلی کناری گذاشت و با نشان دادن یکی دو نفر از آنهایی که روی فرش نشسته بودند، سر حرف را باز کرد: «حاج محمدرضا قائینی یکی از پای کارترین بچههای تیم پخت و پز است و البته باجناق من!» با لهجه عربی صدایش میزند و می پرسد: «چند ساعته که بیداری؟» محمدرضا با صدایی که انگار از ته چاه شنیده میشد، خندید و گفت: «۲۹ نه! ببخشید ۳۹ ساعت و ۲۵ دقیقه!» بعد پیرمردی را که دشداشه مشکی به تن داشت، نشان داد: «فاضل آقایی ۶۳ سالش است و ۳۸ سال است که آبکشی کردن دیگها دست ایشان است.» رو کرد سمت دیگها و پیرمردی را که از کنار در دیگها مشغول وارسی دیگهای برنج بود و غُترة (از همان چفیه ها که فلسطینی و اهوازی و مدلهای مختلف دارد و رنگ سبز آن نشان سید بودن است…) به سرش پیچیده شده بود را نشان داد: «حاج مهدی مسجدی آشپز است و کاربلد! آشپزی در موکب ها ارث آباء و اجدادی اش است.»
غذای امام حسین برکت خالص است
روی صندلی جابجا شد. از اینکه نمیتوانست از فرط خستگی بلند صحبت کند، معذرت خواهی کرد و ادامه داد: «از روز قبل از محرم مشغول پخت شدیم. دو روز اول کباب ترکی داشتیم با مخلفات. ۳۰۰۰ پرس کباب ترکی را روز اول در میدان تجریش و روز دوم در میدان آررژانتین توزیع کردیم. امروز هم ۱۸۰۰ پرس عدس پلو توزیع داریم، هر کجا که قسمت باشد! معتقدیم که غذای امام حسین، فقط برای فقرا نیست. غذای حلالی که متبرک به نام اباعبدالله باشد، تبرک است و سر سفره همه باید برود؛ میخواهد فقیر باشد یا غنی؛ غذای امام حسین ندار را دارا میکند، دارا را با برکت میکند و بابرکت را به خدا نزدیک می کند…»
کاش کرونا نبود!
با حسرت آهی میکشد و میگوید: «کاش کرونا نبود! اگر سال هایِ قبل اینجا را دیده باشید، یادتان میآید که اینجا در این روزها، جای سوزن انداختن نبود. ۶۳ هیئت فعال بودند و روزی ۵۰۰۰۰ پرس غذا پخش میشد، ولی امسال به خاطر رعایت پروتکلها مقدار پخت غذا نصف شده و هر کدام از هیئتها در جاهای مختلف، پخت را انجام میدهند؛ ۳ تا از هیئتها در دولت آباد و حومه مشغول هستند و همان جا هم پخش میکنند، ۳ تا از هیئتها در شورآباد هستند و نذریها در منطقه پیشوا، ورامین، ندامتگاهها و کورههای آجرپزی پخش میشود، ما هم اینجا مشغولیم و گفتیم مردم در خانه بمانند و ما پیش آنها میرویم. آنقدر برکت غذای امام حسین زیاد است که اگر در خانه بمانند هم رزق حسین میرسد.»
حاج حسن مابین صحبتها حواسش به همه جا هست. علی اصغر که جوانی ۱۸، ۱۹ است و غترة مشکی به کمر بسته با بستههای زعفرانی که در دستش است نزدیک میشود. به او میگوید: «با ته چاقو در همان بستهها خردشان کن و تو قوری با آبجوش دمِش کن. وقت نداریم که با یخ درستشان کنیم.»
بفرمایید "شای نجفی"
همینطور که مشغول رصد کارشان بودیم، یکی از اعضای تیم پذیرایی یک سینی "شای نجفی" معروف برایمان آورد و تاکید کرد: «برای شما سبک ریخته شده» یعنی کمرنگتر! (چراکه شای نجفی به پررنگی و شکر فراوانش معروف است…) پشت بند آن یک قوطی کوچک هم جلویمان گرفت. تکههای کوچک قهوای رنگ اندازه عدس! راستش اول ترسیدیم و به خاطر احترام با ترس و لرز دستشان را رد نکردیم. حاج حسن که انگار از ترس ما بو برده بود، خندید و گفت: «نترسید، اینها قرص قهوه هستند، با قهوه عربی و این قرصهای قهوه و عشق به حسین چشمهای ما باز میماند!»
وقت کشیدن غذا چند نفر تک تک به جمع اضافه شدند؛ از هر سنی! تیم پخش بودند که برای کمک آمده بودند. میزها کنار هم چیده شد و شسته شد. ۱۰ نفری که آنجا بودند شدند حدود ۲۰ نفر. ماسکهای قبلی را دور انداختند و ماسک جدید گرفتند. دستکش یکبار مصرف هم دست کردند. هر نفری که جدید میآمد زرگر با لهجه عراقی جواب سلامشان را با "علیک السلام و رحمة الله" گرمی پاسخ میداد.
هیچ لذتی بالاتر از خستگی در درگاه اباعبدالله نیست
زرگر در حالی که داشت از روی صندلی بلند میشد تا برای مدیریت کشیدن غذاها سر دیگ برود گفت: «هیچ لذتی از این بالاتر نیست؛ حتی اگر بالاترین لذت در ذهن شما زندگی در پنت هاوس فلان کشور اروپایی هم باشد، اگر اول محرم زیر این بیرق نباشی و این خستگی را تجربه نکنی، انگار هیچ لذتی را نچشیدی… ما اسممان خادم است، خادم یعنی نوکر و اگر در حال نوکری کسی به ما فحش بدهد یا در گوشمان هم بزند، سرمان را بالا نمیآوریم.»
ظرفهای یکبار مصرف روی میز چیده شده بود و هر کدام میزبان یک کفگیر عدس پلو بودند با نثار پر ملاط! که حاج حسین وراق، باجناق دیگر زرگر چند دقیقهای مشغول هم زدن آن بود. حاج مسجدی تک تک ظرفها را بررسی میکرد: «این خوبه این خوبه، این کمه، این خوبه.... چند بار بگم؟! یک کفگیر نه کمتر نه بیشتر! جوری بکشید که خدابیامرزی برامون بمونه..»
همه مشغول بودند، یکی ظرفها را می چید. یکی برنج میکشید. یکی نثار میریخت. و یکی در ظرفها را میبست و در کارتن میگذاشت. آن وسط سید محمد حسن ۱۰ ساله با قُترة سبزی که دور سرش پیچیده بود، سینی لیوانهای آب یخ را میچرخاند، که عجیب در هرم گرما و کنار بخار غذا میچسبید. وقتی از مسئولیتش در هیئت پرسیدم با خجالت و صدای آرام گفت: «هر کاری باشه انجام میدم…»
صدای مداحی در بلندگوهای نصب شده روی وانت بلند شد و کارتنها برای اعزام به محل تصادفی توزیع در آن چیده میشدند!
رزق حسین (ع) جاری است
کم کم بساط عدس پلوی روز سوم جمع میشد و ته دیگهای روغنی روی سینیها در حال تقسیم شدن بودند. چند نفری داشتند میرفتند بازار و لیست کم و کسریهای جدید را جمع میکردند. گروهی هم با چند کیسه پیاز برگشته بودند و داشتند بساط به اصطلاح خودشان "قیمه ایرانی" فردا را آماده میکردند.
سفره نذری از اول محرم تا ۲۹ صفر، یعنی ۶۰ روز پهن است! عزاداری برای عزادار امام حسین هیچ وقت قطع نمیشود؛ شاید کرونا امسال برخی فعالیت هیئتها را محدود کرد اما بیرق و تبرک حسین هیچ وقت نباید از رونق بیفتد...
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!