میرنیوز
به گزارش خبرگزاری مهر، آفتاب نوشت: این سیاهه دلهرهآور مختص بزرگترها نیست بلکه اسامی کوچکترها را هم در بر میگیرد که هر یک به نحو عجیبی در یک لحظه غیبشان زده است؛ یا ربوده میشوند و هیچ نشانی ندارند یا در اوج خوششانسی به هر سختی و مشقتی که شده، به آغوش خانوادههایشان بازمیگردند.
پروندههای زیادی سرانجام خوشی داشتند، یعنی ماجرای همان خوششانسهایی که بعد از مدتها دوباره به آغوش خانوادهشان بازگشتند. اما پروندههای زیادی هم با وجود تلاش و تکاپوی پلیس همچنان باز است، بیهیچ سرانجام مشخصی؛ همانهایی که خانواده و اطرافیانشان مضطرب و نگران، چشم به راهند؛ منتظر خبری از عزیزانشان؛ خبری که شاید اصلاً خوشایند نباشد. گمشدهها بخش عمدهای از پروندههای پلیسی و قضائی را تشکیل میدهند. برخی از آنها به لطف رسانهها و البته شبکههای اجتماعی در این سالها حسابی سر و صدا کرد و جامعه را تحت تأثیر قرار داد. آنچه در ادامه میخوانید منتخبی از پروندههای مهم و جنجالی امسال است.
سرنوشت نامعلوم محمدمهدی سهساله
چند هفتهای از آغاز سال ٩٨ نگذشته بود که خبر ناپدیدشدن پسربچه یاسوجی منتشر شد. آنطور که خانواده این کودک سهساله میگویند، آنها همراه اقوامشان برای تفریح و پیکنیک به خارج از شهر رفته بودند؛ جایی سرسبز بساط کردند و بعد از ناهار بچهها برای بازی چندمتری از آنها دور شدند. «محمدمهدی همراه چند کودک دیگر مشغول بازی بودند که یکدفعه متوجه غیبت او شدیم.» آنها سراسیمه مشغول جستوجو شدند، همه اطراف را گشتند، اما هیچ اثری از محمدمهدی نبود. او به طرز عجیبی ناپدید شده بود. موضوع به پلیس و هلالاحمر اعلام شد. احتمال میرفت این کودک سهساله در رودخانه غرق شده باشد، اما جستوجوهای چند هفتهای تیمهای تجسس هلالاحمر هم بینتیجه بود. حتی پاییندست رودخانه تا کیلومترها جستوجو شد. پلیس و مردم محلی هم کل منطقه را زیر و رو کردند، اما هیچ ردی از این پسربچه به دست نیامد. بعد هم آتشنشانی و نیروهای سپاه به کمک آمدند. حتی در پاییندست رودخانه فنس و تور کار گذاشتند تا شاید از این طریق ردی از محمدمهدی پیدا شود، اما همه تلاشها بیفایده بود. پدر محمدمهدی میگوید: «چندین روز جستوجو ادامه داشت، اما پسرم پیدا نشد.» حالا این خانواده مانده با این سوال عذابآور که چه بر سر پسر سهسالهشان آمده است.
یک هفته مبهم برای لیدا
چند ماه بعد، ماجرای مرموز دیگری رخ داد. اینبار صحبت از ناپدیدشدن دختر جوانی بود که در محله سعادتآباد تهران زندگی میکرد؛ لیدا کاوه همان دختر دوچرخهسواری که برای چاپ چند قطعه عکس از خانه خارج شد و چند هفتهای سوژه اخبار حوادث بود. خواهر این دختر ٣٨ساله با انتشار چند پست در شبکههای اجتماعی از مردم خواست به او کمک کنند. بعد هم پای سلبریتیها به این ماجرا باز شد. پلیس هم بهطور ویژه مشغول تحقیق و بررسی این پرونده شد. انتشار تصاویر این دختر جوان و ورزشکار در فضای مجازی به بازار شایعات دامن زد. با اینحال، بعد از حدود یک هفته لیدا به خانه بازگشت. البته آنطور که رئیس پلیس تهران اعلام کرد، لیدا در یکی از پارکهای شهرک غرب رها شده بود. درحالی که بازار شایعات درباره این حادثه همچنان داغ بود، لیدا لب به سخن گشود و در اظهاراتی عجیب گفت: «در راه بازگشت به خانه بودم. در میدان صنعت سوار خودرو پرایدی شدم، اما سرنشینان خودرو بعد از سوار شدن سر مرا زیر صندلی عقب بردند و با تهدید از من خواستند که سکوت کنم. در میان راه مرا بیهوش کردند و دیگر چیزی نفهمیدم. چشم که باز کردم درون خانهای بودم. چند روز اول نیمههوشیار بودم و آنها به من دارو تزریق میکردند، اما بعد از چند روز گفتند قصد دارند قلب مرا به شخص دیگری پیوند دهند. در همان خانه آزمایشهای لازم را برای پیوند قلب از من گرفتند، اما بعد از چند روز گفتند قلب من به درد پیوند نمیخورد و بعد هم من را شبانه در پارکی رها کردند.» البته پرونده این دختر دوچرخهسوار همچنان باز است و تحقیقات برای دستگیری عامل این آدمربایی عجیب ادامه دارد. درنهایت هم معلوم نشد پشت پرده ناپدید شدن این دختر چه بوده است.
زهرا جلوی خانه غیبش زد
داستان زهرا و ناپدید شدن او در ردیف همان پروندههای بلاتکلیف است؛ دختر دو سالهای که اواخر مهرماه جلوی درِ خانه ناپدید شد و تا امروز هم هیچ رد و نشانی از او به دست نیامده است. خانواده زهرا اهل روستای قلعه نو هستند؛ روستایی در نزدیکی پایتخت که زمینهای کشاورزی زیادی هم دارد. آنطور که پدر زهرا میگوید، این دختربچه همراه خواهر بزرگترش مشغول بازی بودند. دختر ششساله با مادرش کاری داشت و داخل خانه رفت اما وقتی برگشت، دید زهرا جلوی درِ خانه نیست. اما یک فیلم کوتاه چند ثانیهای آخرین لحظات حضور زهرا را ثبت کرد. دوربین مداربسته آژانس تصویر ضبط شده زهرا را نشان میدهد که در حال بازیکردن جلوی درِ خانه است و در یک لحظه به سمت راست یعنی انتهای کوچه حرکت میکند، اما گویی کسی او را از سمت دیگری صدا میزند و ناگهان تغییر مسیر میدهد. زهرای خردسال به سمت دیگر کوچه رفت و دیگر برنگشت. پلیس خیلی زود سرنخهای خوبی از این پرونده به دست آورد، اما بعد از چند روز اعلام کرد بررسیها و سرنخهای بهدست آمده نشان میدهد بحث ربودن این دختربچه منتفی است. با وجود این، هنوز از سرنوشت این دختر دوساله خبر رسمی در دست نیست.
پسری که در هرات پیدا شد
حامد آس و انتقال اجباری او به کشور افغانستان یکی از عجیبترین پروندههای مفقودی امسال بود. این جوان کر و لال ایلامی که قصد رفتن به مشهد و زیارت حرم امام رضا (ع) را داشت، از سوی پلیس خرمآباد بهعنوان تبعه غیرمجاز دستگیر و بعد از چند روز هم از مرزهای شرقی کشور به افغانستان منتقل شد. به گفته دادستان لرستان، چهره این جوان ایلامی به اتباع افغانستانی شباهت داشت و همین مسأله باعث آغاز ماجراهایی تلخ برای حامد آس و انتقال او به افغانستان شد. خانواده حامد ٢٠ روز از سرنوشت پسرشان بیخبر بودند. آنها بعد از مدتی متوجه شدند حامد در شهر هرات است. انتشار این خبر در رسانهها پای وزارت خارجه را به ماجرا باز کرد. کنسولگری ایران در هرات هم پیگیر ماجرا شد و درنهایت این جوان ایلامی با تلاش دیپلماتهای ایرانی به کشور بازگشت. حامد از آن دسته گمشدههای خوشاقبالی بود که از هزاران کیلومتر دورتر آن هم درحالی که توانایی تکلم نداشت، دوباره به آغوش خانواده بازگشت. پدر حامد از مسببان این حادثه عجیب شکایت کرد، بعد هم قرار شد با افرادی که به اشتباه این جوان ایرانی را از کشور اخراج کردند، برخورد شود.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!