میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: وقتی زنگ سوم داشت قانون جذب گرما را درس میداد اتفاقی چشمش افتاد به پنجه مجتبی که از کفش بیرون زده بود. سریع نگاهش را دزدید. مجتبی دستش را بالا برد.
_آقا اجازه؟ ما میدونیم که جذب گرما تو رنگهای مشکی و سیاه بیشتر از رنگهای سفیده
_از کجا می دونی؟
_آخه سنگ قبرهای مشکی تو بهشت زهرا خیلی داغتر از سنگ قبرهای سفید هستند، همیشه اینطوریه!
_تو بهشت زهرا چکار میکنی؟ (با تعجب)
_میرم سر خاک داداشم. آخه داداشم مرده آقا...
همین جمله کافی بود تا معین کامرانی که داغ برادر دیده از این رو به رو شود. معینی که تا شب قبل از روز آموزش در مؤسسه به بچههای کار، عزمش را جزم کرده بود بعد از اصرارهای مداوم خواهرش دنبال بهانه باشد تا به واسطه آن بعد از قرنطینه بودن در خانه برای کنکور واستراحت مطلق به خاطر پارگی ربات صلیبی پایش، فرصتی پیدا کند تا عقده این چند ماه خانه نشینی را دربیاورد.
اما از فردای همان روز تا همین الان که با لباس خاکی مشغول بازسازی و تعمیرات اَرفَک (انجمن روشنگران فردای کودک) هست، فقط روز اول عید همین امسال یک روز در خانه مانده!
آموزش و فرهنگ به جای کیک و رانی!
نگاه معین و خواهرش آصفه کامرانی به کودکان کار، مثل نگاه خیلیها در حد کیک و رانی دادن به بچهها یا کیف و کفش خریدن برای آنها نبود و نیست؛ تازه آسیب این رفتارهای عاطفی بیجا را اصلاً کم نمیبینند.
نگاهشان، نگاهی زیر ساختی است! همان نگاهی که شاید اگر ما هم از آن زاویه دیده بودیم، تا الان دغدغه همه ما هم میشد، اگر نگاه ما هم آنطوری بود ما هم کمر همت میبستیم و حداقل کاری را در این مسیر هموار میکردیم.
اگر طبقه مرفه جامعه که وقتی کودک کار را میبینند، دست بچه دردانه شأن را محکمتر میگیرند و سریع از کودک مظلوم کار دور میشوند و میگویند: " دخترم / پسرم اینا دزد و بی ادبن مواظب باش نزدیکشون نشی" بدانند که این طفلهای معصوم، قربانی داستانی از این زندگی بی انصاف شدهاند و هیچ چیزی دست خودشان نبوده، پدر و مادر مصرف کننده دارند، یا پدری مریض در خانه دارند و پول عملش را باید جمع کنند و یا ناخواسته به دنیا آمدهاند و…، و بدانند که این رفتار توهین آمیز و روی برگرداندن از آنها چه عقده و شکافی را پشت چشمان ملتمسانه شأن بنا میکند، شاید طور دیگری برخورد میکردند. همین کودک کاری که رفتار "ما" ی نوعی ۱۰ سال یا ۲۰ سال بعد که قرار است نیروی کار کارخانه و شرکت ما شود، چنان معضلی برای کار و جامعه و دختر ما درست میکند که اگر دنبال مقصر بگردیم، رفتار امروز ما باعث آن شده است. به قول کامرانی که میگوید: «اگر این بمب ساعتی را امروز خنثی کردیم که هنر ما بوده، ولی اگر آن را خنثی نکردیم و روزی این بمب ساعتی بترکد، آسیب آن فقط گریبان آن کودک را نمیگیرد، بلکه حجم وسیعی از جامعه را درگیر میکند که خود ما هم شامل آن میشویم.»
پس نمیشود راحت گفت "دیگی که برای من نجوشد سر سگ توش بجوشد" نمیشود راحت از این ماجرا گذشت، ماجرایی که پشت چشم نازک کردن و روی برگرداندن و شیشه ماشین شاسی بلند را بالا دادن و گذاشتن سِرلاک آماده در دهان فرزند دلبند روی صندلی کودک پشت چراغ قرمز، جلوی چشم کودک کاری که هنوز پشت شیشه ایستاده و دارد نگاه میکند، چند سال دیگر چون دُمل چرکینی که سر باز میکند همه جا را متعفن میکند.
کامرانی به جای اشک ریختن و بغض قورت دادن، راه حل این مشکل را در فرهنگ سازی می بیند، اما فرهنگ سازی که معین از آن دم میزند، تنها بازی با کلمات و شعار نیست. فرهنگ سازی به گفته او: «ورود به فرهنگ این بچهها از طریق آموزش است، آن هم آموزش اصولی و در همه زمینهها.»
ارفک در دل کوچههای سیاه فساد!
تیم پر تلاش ارفک ۷ سال است که تمام هدف و دغدغه شأن را معطوف به آموزش کودکان کار کردند. اَرفَک (انجمن روشنگران فردای کودک) همان مجموعهای است که معین با دوستان دوران دبیرستان که سختترین کار زندگی شأن تا سال ۹۵ جابجا کردن کوله پشتی مدرسه شأن بود، بیل و کلنگ دست گرفتند و آجر روی آجر گذاشتند تا ساختمان اَرفَک را بنا کنند. ساختمانی که در دل کوچه پس کوچههای میدان شوش است. همان کوچهای که وقتی میخواهی نزدیک ساختمان بشوی برای مصاحبه با کامرانی، صالحی نژاد که یکی از مربیان ارفک است، باید به عنوان بادیگارد کنارت باشد و گوشی را داخل کیف زیر چادر پنهان کنی و در گذر از در هر خانه، بوی جدیدی از مواد مخدر را تجربه کنی.
وقتی کامرانی از ایجاد انجمن در این محل حرف میزند میگوید: «نمی توان کودکان کار را که عمدتاً محل زندگی شأن همین کوچه و خیابان است را به محلههای لاکچری بالا شهر آورد. فرهنگ سازی باید از دل همین آشفته بازار انجام شود. اگر توانستیم در دل مرکز فساد فرهنگ صحیح را ایجاد کنیم هنر کردیم!»
ارفک، فراتر از آموزش الفبا…!
آموزش اَرفَک، تنها متمرکز بر آموزش آکادمیک آموزش و پرورش نیست؛ چرا که این بچهها علاوه بر آموزش آکادمیک، نیاز به آموزش فرهنگ هم دارند. فرهنگی که فقر طبقاتی و مالی، چشم امید و پیشرفت را بر آنها بسته است!
اَرفَک کودکان کار را توانمند میکند، توانمندی در حیطه هنر و مهارت. ارفک سلامت و بهداشت را آموزش میدهد. ارفک تغذیه و پوشاک کودکان را تأمین میکند. ارفک از استعداد یابی بچهها غافل نیست! این ادعا را میتوان در صحبتهای آرزوی ۱۴ ساله و زهرای ۱۶ ساله شنید. دو خواهر افغان که در کنار ۶ خواهر و برادر دیگر روزانه جوراب بسته بندی میکنند و خانواده ۱۰ نفره آنان ماهیانه ۸۰۰ هزار تومان درآمد دارند! همگی دغدغه عمل پدر را دارند اما جنس صحبتهای آرزو وقتی از شغل آینده اش که "دفاع از حقوق زنان" است حرف میزند، جنس اقتدار دارد!
صحبت از شغل آینده زهرا و آرزو مثل سوال کلیشهای که "آرزو داری در آینده چه کاره شوید؟ " ما نیست که همه دم از دکتر و مهندس شدن میزدیم، آن هم در شرایط رو به رفاه زندگی و نتیجه اش هم…!
آرزو و زهرا در این ۴ سالی که آموزش خود را در ارفک شروع کردهاند ثابت کردند که چقدر مرد عمل هستند و حرفشان حرف است. این را زمانی متوجه شدیم که فهمیدیم بعد از ۱۷ ساعت کار از ۷ صبح تا ۱۲ شب، تازه مرور درسها و نوشتن مشق و آموزش دادن الفبا به پدر و مادرشان تا ساعت ۳ بامداد را شروع میکنند.
پژواک خندههای کودکان کار در چار دیواری ارفک
معین کامرانی، جوان دغدغه مند ۲۶ ساله همراه با تیمی از بچههای دلسوز و پای کار که تمام وقت و فکرشان را شبانه روز صرف بچههای کار کردهاند، از برخورد نابجای برخی ارگانها گله میکنند. ارگانهایی که اگر از حق نگذریم وظیفه خودشان است که در مسیر کودکان کار گام بردارند یا حداقل مسیر را برای ارفک که نهادی مردمی و خودجوش است هموار کنند.
اما با تمام گله مندی ها، ارفک از سال ۹۵ از ساختمانی قدیمی و مخروبه در پس کوچههای منطقه ۱۲ فراموش شده که در حال نابودی بود، اکنون به بنایی استوار و وسیع و پر از رنگهای شاد روح بخش و امیدوار کننده به زندگی تبدیل شده که از هر گوشهاش صدای خنده امید بچهها به گوش میرسد، ولی همچنان برای ادامه فعالیت انسان دوستانه خود نیازمند کمکهای حمایتی هستند تا محکمتر و پایدارتر گام بردارند و در این راه بمانند.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!