میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: نمیدانم اسمش را چه بگذارم. خودشان میگویند «سینمایش»، ولی اسم عجیب غریب و ناآشنایی است. مشخص است که از ترکیب سینما و نمایش درست شده، ولی نکته همینجاست که وقتی این دو را با هم ترکیب میکنیم، معلوم نیست که دقیقاً به چه موجودی دست پیدا میکنیم. هرچه که هست اجرای سینمایش یا تئاتر ۴۱۰ چند روزی است که شروع شده.
وقتی کورش علیانی توصیه میکند نمایش را نبینم!
برای من پرسش درباره این تئاتر، نمایش یا سینمایش از همان اسمش شروع شد. پس دیدنش میتوانست پاسخدهنده سوالاتم باشد. دو شب پیش بود که برای دیدن ۴۱۰ به برج میلاد رفتم. اجرا ساعت ۷ بود، ولی من ۷ و نیم رسیدم. جلوی پارکینگ ۳ پیاده شدم، سوار آسانسور شدم، به محوطه اطراف برج رفتم ولی چیزی دستگیرم نشد. از یک نفر پرسیدم، گفت باید برگردی. برگشتم. ولی در نهایت مشخص شد که باید همین مسیر را بروم. هرطور بود فهمیدم محل اجرای برنامه کجاست. باید از کنار برج میلاد یک مسیر دویست سیصد متری را سرپایینی بروی تا به محل مسطح اجرای نمایش برسی. تا نزدیک محل اجرا شدم، کورش علیانی را دیدم که داشت برمیگشت. چندشب پیش توی برنامه «شیوه» شبکه ۴ دیده بودمش که از جوانها و نوجوانهای کشور دفاع میکرد و یک جورهایی سخنگوی اعتراض آنها شده بود. مشخص بود احساسی شده است و این البته بد نیست. من همیشه طرفدار احساسات بودم. نزدیکش شدم، سلام کردم. نمیدانم چرا اینقدر عصبانی بود؛ مثل اینکه نمایش توقع او را برآورده نکرده بود. بعد از سلام بدون وقفه گفت: «چی بود این؟ میخوای بری نمایش؟ مسخره است! خیلی مسخره است… من حتی سه دقیقه نتوانستم تحمل کنم». آب سردی روی سرم ریخت و نمایش را ندیده با خودم گفتم احتمالاً قرار است یکی از کارهای پر سر و صدا ولی بیفایده را ببینم. تا صحنه نمایش پنجاه متری مانده بود. رفتم و به آقای اسدی روابط عمومی سینمایش ۴۱۰ زنگ زدم. گفتم حتماً اگر هماهنگ کنم جای خوب به من میدهد! زنگ زدم و دیدم پسری است نوجوان. یک لحظه شوکه شدم ولی خوشحال شدم که پسری در سن و سال او مسئول روابط عمومی چنین نمایشی است که هرشب تقریباً بین سه تا چهار هزار نفر بیننده دارد.
۱۰۰ هزار لیتر؛ شبیهسازی اروند در صحنه نمایش
اسدی من را به ردیف سمت را تماشاگران برد و روی دو تا صندلی که خالی بود نشاند. کمی دور از صحنه. با نشستن روی صحنه تازه داشتم نمایش را میدیدم. یک صحنه بزرگ که به فضای جنگ و اروند و نخلها و … شبیهسازی شده. توی خبرها خواندم برای اینکه اروند را شبیهسازی کنند ۱۰۰ هزار لیتر آب به برج میلاد بردهاند. با شنیدن چیزهایی که کورش علیانی گفت احساس میکردم با نمایش به درد نخوری روبرو هستم، ولی تصمیم گرفتم چند دقیقه به نویسندگان و کارگردان و بازیگران وقت بدهم. چند دقیقه گذشت؛ نه، آنقدر که علیانی میگفت بد نبود! بله، انتظارم بیشتر بود. وقتی اینهمه تبلیغات میکنی، وقتی نزدیک ۵ میلیارد هزینه میکنی، وقتی شبی چند هزار نفر را به محل نمایش میکشانی، وقتی اسم حاج قاسم و گردان غواصی لشگر ۴۱ ثارالله را به میان میآوری، باید بهتر از اینها باشی. صحنه میتوانست حرفهایتر و بزرگتر و زیباتر باشد. بازیگران میتوانستند نامآشناتر باشند، اگرچه همه خوب بودند. بالاخره وقتی اسم حاج قاسم وسط است، ما دوست داریم ببینیم که نمایش حاج قاسم بازیگران خوب و مطرح کشور را دور هم جمع کرده است.
مردم با نمایش همراه شدهاند / جای خالی حاج قاسم
ولی در بعد از یک ربع با نظر کورش علیانی چندان موافق نبودم. به نظرم خیلی عجله کرده است. شاید هم سلیقه من خوب نیست… ولی دور و برم را نگاه کردم، جالب بود که به عنوان یکی دو شب اول نمایش تقریباً همه صندلیها پر بود. مردم تهران از نقاط مختلف خودشان را به برج میلاد رسانده بودند تا برداشتی از زندگی حاج قاسم و گردان غواصی تحت فرماندهی او را تماشا کنند. سینمایش ۴۱۰ ویژگیهای خوبی دارد؛ با اینکه روای ماجراهای عجیب و غریب و گاه تلخی است، از شادی و نشاط و خنده خالی نیست. مردم با بازیگران همراه شدهاند. عادت کردم هر چند دقیقه سرم را برگردانم و جمعیت را ببینم. اگر برنامه ضعیف بود الآن نصف جمعیت رفته بود، ولی اینطور نیست. منِ احساسی وسط نمایش مدام گریه میکنم. دست خودم نیست، اسم و یاد شهدای جنگ یا حاج قاسم به میان میآید گریهام میگیرد. به این فکر میکنم چقدر این روزها جایش خالی است…
مردم ما به آثاری نیاز دارند که آنها را مثل خانواده دور هم جمع کند
از هفت و نیم که نمایش شروع شده، تا نه و نیم ادامه دارد. روایت آنچه که در سینمایش ۴۱۰ میگذرد بسیار طولانی است، فقط همینقدر میتوانم بگویم که شما شاهد زندگی برههای از زندگی حاج قاسم در جنگ خواهید بود که این مقطع از جنگ با زنده به گور شدن شهدای غواص به پایان میرسد. سینمایش ۴۱۰ عالی نبود، اما در این روزها و ماهها که کمتر اثر هنری توانسته با عموم جامعه ارتباط برقرار کند، اتفاق خوبی است و قدمی رو به جلو. اصولاً مردم ما نیاز دارند که یک جایی دور هم جمع شوند و با حلقه زدن دور دغدغهها و خاطرات مشترکشان «یکی بودن» و «مردم بودن» شأن را تمرین کنند. یک جایی که همه مثل خانواده دور هم باشند و از یک ظرف غذا بخورند. حالا این ظرف میتواند یک شب شعر باشد، میتواند یک فیلم باشد، یا میتواند یک سینمایش باشد!
اجرای سینمایش ۴۱۰ تا حداقل ده روز دیگر ادامه دارد. توصیه میکنم یکی از شبها دست خانواده را بگیرید و خودتان را به محوطه برج میلاد برسانید. از دو سه ساعتی که در برج میلاد هستید و سینمایش ۴۱۰ را میبینید پشیمان نمیشوید.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!