میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: در فضای مجازی گفته میشد که هیچ نیروی امدادی در متروپل نیست و مردم با کاسه و بشقاب درحال آواربرداری هستند. طبیعی بود که هرکس با خواندن این خبر خونش به جوش آید و نیروهای امدادی را متهم به کمکاری کند. اما واقعیت چیزی جز این بود. برای اینکه از واقعیت و چند و چون حادثه متروپل و آواربرداری و امدادرسانی در آن مطلع شویم باید پای صحبت کسانی بنشینیم که خود از اولین لحظات مشاهدهگر اتفاقات متروپل بودند. «رضا عابدینی» و «محمدرضا آشناگر» دو تن از آتشنشانانی هستند که در متروپل حضور داشتند و شبانهروزی برای آواربرداری تلاش کردند. بعد از گذشت چهل روز از وقوع حادثه متروپل سراغ آنها رفتیم تا از تجربیات و دیدههایشان در متروپل صحبت کنیم و ادعاهای فضای مجازی را با روایت کسانی بسنجیم که بارها و بارها خودشان را برای شهادت در راه خدمت مردممان آماده کردند و دل به آوار زدند.
رضا عابدینی درباره روز حادثه و اولین تصاویری که از متروپل دیده، میگوید: روز حادثه من شیفت نبودم و خانه بودم. فکر کنم حدود ساعت یازده و خوردهای بود که ساختمان متروپل فرو ریخت. معمولاً روال این است که وقتی اتفاقات سنگین در سطح شهر میافتد از ایستگاه مرکزی آتشنشانی با اکثر بچهها تماس گرفته میشود تا خودشان را به منطقه برسانند. با من هم تماس گرفتند و گفتند که متروپل فروریخته. پیش خودم میگفتم شاید یک آجری، سنگی یا یک قسمتی از ساختمان به صورت جزئی فروریخته باشد. اصلاً تصور نمیکردم حجم تخریب اینقدر زیاد باشد. لباس عوض کردم و راه افتادم. توی مسیر هرچه به محل حادثه نزدیکتر میشدم میدیدم تراکم جمعیت بیشتر میشود. وقتی نزدیک شدم دیدم فاجعه خیلی بیشتر از تصور من است. شرایط خیلی بدی بود. چند ضلع ساختمان کاملاً ریخته بود؛ تقریباً یازده طبقه به علاوه زیر زمین. این آوار به صورت کیکی روی هم ریخته بود. قسمتی از آوار هم توی کوچه و خیابان اصلی ریخته بود که به همین خاطر افراد و ماشینهایی که در حال تردد بودند رفته بودند زیر آوار.
معلمم را بین کشتهشدگان متروپل پیدا کردم
او ادامه میدهد: چون اول حادثه بود و هنوز هیچ چیزی معلوم نبود، جو مقداری متشنج بود. ما سعی کردیم در همان لحظات اول بچهها را تقسیم کنیم و به نقاط مختلف بفرستیم. از داخل ساختمان هم درست خبر نداشتیم و استرس ریزش بقیه ساختمان هم وجود داشت. بچهها را تقسیم کردیم و هر کس در یک بخش از ساختمان و خیابان شروع به امدادرسانی و بیرون کشیدن جنازهها از زیر آوار کردند. متأسفانه یکی از کسانی که توی خیابان زیر آوار جان داده بود معلم خود من بود. همان لحظه که رسیدم شک کردم و گفتم نکند آقای فلانی باشد، اما بعد که اعلامیهاش درآمد مطمئن شدم که معلم خودم بوده است. ایشان جزو اولین کشتههایی بود که از زیر آوار درآوردیم، چون توی خیابان بودند و موقع عبور از جلوی متروپل کشته شده بودند.
رضا درباره تنها کسی که از زیر آوار زنده بیرون آمد، میگوید: همان دقایق اولیه بود که ما خانمی را پیدا کردیم که تقریباً تا گردن زیر آوار بود، ولی خوشبختانه به هوش بود و وقتی صحبت میکردیم متوجه میشد. برای درآوردن هر کسی از زیر آوار باید مقدمات زیادی انجام میشد تا عملیات امن و موفقیتآمیز باشد. بنابراین تیمهای زیادی برای پیدا شدن تک تک افراد و اجساد کمک میکردند ولی کسانی که در مرحله آخر آنها را از زیر آوار بیرون میآوردند ما بودیم. درباره خانم قاسمی هم من، آقای شعیبی و آقای لطفی بودیم که رفتیم دور و برش را خالی کردیم و بیرونش آوردیم. ایشان جزو معدود کسانی بود که زنده ماند. اگر اشتباه نکنم یک کارگر دیگر هم بود که پایش قطع شده بود. من این دو نفر را دیدم. چند تا مجروح هم داشتیم که از نزدیک ندیدمشان. پیدا شدن و سالم ماندن ایشان واقعاً کار خدا بود. چون یازده طبقه فرو ریخته بود و با وجود این حجم از آوار ایشان زنده ماند.
میتوانستیم وارد ساختمان و آواربرداری نشویم، اما به خاطر مردم رفتیم
عابدینی درباره پیدا کردن اجسادی که هنگام حادثه در طبقات مختلف بودند، تعریف میکند: با اینکه ریسک رفتن به داخل ساختمان بالا بود، بچههای ما رفتند و طبقات مختلف را چک کردند. هر لحظه هم ممکن بود بقیه ساختمان بریزد، به خصوص که سقف و کف تمام طبقات رو به پایین شیب پیدا کرده بود و تمام ستونها ترک خورده بود. بچهها در کل این مدت با ریسک صد در صد کار میکردند. این هم حرف من نیست، حرف تمام فرماندهانی است که در میدان بودند. خب این کار بزرگی بود. خوب است بدانید که قوانین شغل ما میگوید اول جان خودت در اولویت است، دوم جان همکارت، سوم جان کسی که داری به او امدادرسانی میکنی و بعد مال و اموال طرف. ما در متروپل دلایل زیادی برای عدم ورود به ساختمان داشتیم، چون جان نیروها صد در صد در خطر بود. موردهای اینطوری در کشورهای خارجی هم داشتهایم که به خاطر ریسک بالا هیچ نیروی آتشنشانی وارد ساختمان نشده است. اگر اشتباه نکنم دو سه سال پیش در آمریکا بود که یک ساختمان آتش گرفته بود و آتشنشانها نرفتند داخل. آن ساختمان چندهفته در آتش میسوخت و تمام کسانی که در آن ساختمان بودند خاکستر شدند، ولی کسی وارد نشد. این عِرق و غیرت و مردانگی آتشنشانان ایرانی است که آنها را با دیگران متفاوت میکند. بچهها با وجود همه خطراتی که بود به دل آوار میزدند و اجساد را بیرون میآوردند. خداراشکر آخرین پیکر هم بیرون آورده شد و چشمانتظاری خانوادهها پاسخ داده شد. این تنها کاری بود که ما میتوانستیم انجام بدهیم. اینکه خانوادهها را از انتظار در بیاوریم. استرس بیشتر بچهها هم درباره همین بود. یعنی تنها نگرانی بچهها تحویل دادن همه پیکرها به خانوادههایشان بود.
رضا عابدینی، از فرماندهان آتشنشانی آبادان و نایب قهرمان آتشنشانان جهان در رشته فنون رزمی
شایعات فضای مجازی کار ما را سختتر میکردند
رضا عابدینی که خود از فرماندهان آتشنشانی آبادان است، درباره سختیهای عملیات متروپل میگوید: متأسفانه درباره متروپل و افراد حاضر در آن هیچ اطلاعاتی نبود. گاهی شایعاتی پخش میشد که کار ما را سخت میکرد. مثلاً شایعهای پخش میشد یکی از کسانی که زیر آوار است با گوشی تلفن به خانوادهاش زنگ زده و گفته فلانجای ساختمان است. یا گفته میشد که تعدادی از افراد در فلان قسمت از ساختمان زنده هستند. با آنکه ما میدانستیم اینطور نیست ولی برای احترام به خانوادهها و مردم به سختی راه کوچکی پیدا میکردیم تا به آن نقطه برویم. تونل که نه، ولی همان آوارهایی که ریخته بود یک مسیر تونلمانندی درست کرده بود که ما از آن برای تردد استفاده میکردیم. تونلی که بسیار ناپایدار بود و شرایط سختی داشت. واقعاً اگر ریسکی بالاتر از صددرصد وجود میداشت میگفتم ریسک این کار بالاتر از صددرصد بود. شرایط ساختمان و آوارها آنقدر ناپایدار بود که به تمام دستگاهها گفتیم کار را متوقف کنند. چون هرلحظه امکان داشت با یک ضربه چکش یا بیل بقیه آوار هم فرو بریزد. خلاصه در چنین شرایطی میرفتیم و میدیدیم که در آن نقطه کسی نیست یا کسی زنده نیست.
نایب قهرمان آتشنشانان جهان در فنون رزمی ادامه میدهد: من عقیدهام این است که به عنوان یک فرمانده باید جاهایی که خطر دارد پیشقدم شوم. بنابراین در یکی از همین موردهایی که احتمال وجود افراد زنده بود، با آقای لطفی داوطلب شدیم و رفتیم تا صحنه را بررسی کنیم. از تونل بسیار کوچکی که آوارها و میلگردها به وجود آورده بودند داخل شدیم و خدا رحم کرد که این آوارها بر سر ما و بچهها نریختند. سعی میکردیم با کمترین ریسک حرکت کنیم. تقریباً سی چهل ثانیه مسیرِ ۲۰ متری L مانندی را رفتیم و دیدیم نه، کسی آن پایین نیست. اجساد را آنجا ندیدیم، ولی از بویی که میآمد توانستیم جای آنها را پیدا کنیم. بعد از مسیری دیگر آنها را پیدا کردیم و درآوردیم. شرایط سخت اینطوری زیاد داشتیم. مثلاً یکی از کارهایی که ریسک بالایی داشت انتقال ماشینهای مردم از طبقه پنجم ساختمان به پایین بود. برای اینکه ماشینها را بیرون بیاورند باید قسمتی از دیوار را تخریب میکردند و برای عبور انتقال ماشینها پایین معبری باز میکردند. با وجود ریسک بالا این کار انجام شد و خیال مردم از ماشینهایشان راحت شد.
هجده روز از خانواده دور بودیم
از رضا عابدینی میپرسم «واکنش خانواده به حضور شما در متروپل چه بود؟ به خصوص که همه میدانستند ساختمان چقدر متزلزل است و هر لحظه امکان فرو ریختنش وجود دارد. ضمن اینکه ما حادثه پلاسکو را هم پیش چشم داشتیم که تعدادی از آتشنشانها در آن به شهادت رسیدند. توضیح میدهی؟». جواب میدهد: سخت بود. خودتان میدانید دختر داشتن چقدر شیرین و دوستداشتنی است. شما فرض کن هجده روز از حادثه گذشته و تو نمیتوانی درست و حسابی خانوادهات را ببینی. با اینکه ما بچهها را شیفتبندی کرده بودیم، اما بچههای ما از روز اول تا آخر به صورت ۲۴ ساعته اینجا بودند. بعضی از روزها فقط یکی دو ساعت میتوانستیم بیرون برویم و اکثر اوقات اینجا بودیم. با این حال وقتی به بعضی بچهها میگفتم برو استراحت کن، با اینکه خستگی از چشمهایش مشخص بود، حاضر نبود برود و میگفت خوبم. نمیخواست همکارش را بیدار کند تا خودش بتواند استراحت کند. بچههایی که متأهل بودند کارشان سختتر هم بود. من خودم وقتی برای یکی دو ساعت به خانه میرفتم، باز دلم اینجا بود و باید دوباره برمیگشتم. چون تمام فکر و ذهنمان درگیر اینجا بود نمیتوانستیم بخوابیم و برمیگشتیم. خانواده هم واقعاً همکاری کردند و به آنها هم سخت گذشت، اما چون میدانستند شغل ما چه شرایطی دارد راه میآمدند. شغل ما طوری است که وقتی همه دارند از یک نقطهای فرار میکنند، شما باید به آنجا بروی...
تمام ظرفیت آتشنشانی شهرهای اطراف به متروپل آمدند
یادم میآید که روزهای اول حادثه در فضای مجازی پخش شده بود که هیچکس اینجا نیست که کار امدادرسانی را شروع کند. از رضا درباره حضور نیروهای امدادی میپرسم و پاسخ میدهد: متأسفانه فضای مجازی به صورت گزینشی به مسائل میپردازد. به غیر از بچههای ما که دو سه دقیقه بعد از حادثه به متروپل رسیدند، تیمهای دیگری هم از دیگر شهرها آمدند. یعنی به جز ما نیروهای آتشنشانی تهران، پالایشگاه، هلال احمر، پتروشیمی، بندر، خرمشهر، شلمچه، مسجد سلیمان، ماهشهر و … حضور پیدا کردند. بنابراین حرفهایی که زده میشد واقعیت نبود. منتها اگر دقت کرده باشید کوچههای اطراف متروپل کوچک بودند و آوار هم کوچه و خیابانها را بسته بود. یعنی ماشینهای امدادرسان نمیتوانستند به اندازه کافی به ساختمان نزدیک شوند. برای همین بچهها با دست خالی شروع کردند به آواربرداری. یعنی ما از همان لحظات اولیه آواربرداری را شروع کردیم ولی چون ریسک کار زیاد بود و باید با دقت انجام میشد عدهای مینوشتند که خبری نیست.
دوست دارم مدال نایب قهرمانی آتشنشانان جهان را به آستان قدس هدیه دهم
رضا عابدینی که به تازگی نایب قهرمان آتشنشانان جهان شده و قصد دارد مدالش را به موزه آستان قدس رضوی اهدا کند، درباره چالشهای شغل آتشنشانی میگوید: شاید بعضیها فکر کنند چون کار ما آتشنشانی است و اجساد زیادی دیدهایم، این دست اتفاقات دیگر برای ما عادی و تکراری شده است، ولی من به عنوان یک آتشنشان به شما میگویم که تک تک این تصاویر و این اتفاقات در ذهن بچهها حک میشود و با آنها میماند. من حاضرم با شما شرط ببندم که اگر به یکی از بچهها بگویی فلان سال در فلان حادثه چه اتفاقی افتاد، دقیق و یا جزئیات کامل برائت تعریف میکند، ولی اگر یک خاطره شخصی را از او بپرسی یادش نمیآید. این اتفاقات روی بچهها تأثیرات منفی میگذارد. یک چیز جالب درباره مرگ و میر آتشنشانها بگویم. همه فکر میکنند آتشنشانها در حوادث فوت میکنند ولی جالب است بدانید که بیشترین دلیل مرگ آتشنشانها سکتههای قلبی است. فشاری که در طول مدت خدمت به آتشنشانها وارد میشود آنقدر زیاد است که تأثیرش را روی روح و جسم آنها میگذارد. تو واقعاً باید این شغل را دوست داشته باشی تا بتوانی در آن ادامه بدهی و موفق بشوی.
محمدرضا آشناگر آتشنشان آبادانی
بعضی بچهها شبها خواب اجساد را میبینند
محمدرضا آشناگر از دیگر آتشنشانهایی است که در حادثه متروپل حضور داشته. او در ادامه صحبتهای رضا عابدینی درباره سختیهای کار آتشنشانی و حضور در متروپل بیان میکند: وقتی وارد این شغل میشوی، باید آماده مرگ باشی. ما از زمانی که از خانه بیرون میزنیم تا به سر کار برویم، باید وصیتمان توی جیبمان باشد. هیچ ترسی هم نداریم. بالاخره مرگ حق است. خدا شاهد است که هر بار سوت میزدند برای تخلیه اطراف متروپل، و مردم از ترس فروریزی ساختمان با سرعت فرار میکردند، تنها دغدغه ما این بود که برای مردم اتفاقی پیش نیاید. اصلاً فکر خودمان نبودیم. چون کار و وظیفهمان همین است. عشق به کاری که داریم باعث میشود ادامه بدهیم. مثلاً درباره همین متروپل کاش میشد که خاطراتش از حافظهها پاک شود. بعضی از بچهها شبها که خواب هستند خواب اجساد را میبینند.
آشناگر ادامه میدهد: کسانی که زیر آوار مانده بودند مثل خانوادههای خودمان بودند. عرقی که به بچههای همشهری داشتیم و داریم، غیرتی که روی کارمان داریم، باعث میشد که چشمت را روی همه چیز ببندی و به دل ساختمان بزنی. البته چیزی که خیلی به ما کمک کرد همدلی مردم آبادان و ایران بود. اگر کمک همه مردم و اقشار مختلف نبود، کار برای ما سخت میشد. یک عده دور از ساختمان ایستاده بودند، لایو میگرفتند و چیزهایی میگفتند که دروغ بود. مثلاً میگفتند فلان خانواده در بغل همدیگر مردهاند! در صورتی که چنین چیزی نبود. فضا را احساسی میکردند و با احساسات مردم بازی میکردند. این کار انساندوستانهای نبود. با این کار روی مردم تأثیر میگذاشتند و فشار هم روی ما بیشتر میشد. به خاطر اینکه فالور جمع کنند طوری اطلاعرسانی میکردند که روی روحیه بچههای ما هم تأثیر میگذاشت. بچهها وقتی وسط آوار این دروغها را میشنیدند بهم میریختند. چون با این اخبار طوری وانمود میشد که انگار نیروهای امدادی تلاشی برای پیدا کردن اجساد نمیکنند. ولی در کنار این افراد حمایت و همدلی همه مردم بود که ما را سرپا نگه میداشت و برای ادامه کار به ما روحیه میداد.
مسئولان بچههای آتشنشان را برای تجدید روحیه به مسافرت بفرستد
او در پایان درباره لزوم تغییر روحیه آتشنشانان آبادان و حمایت مسئولین از کسانی که بیست روز در متروپل حضور داشتند، میگوید: اگر بشود که مسئولان بچههای آتشنشان را سفر تفریحی ببرند و روی روح و روان آنها کار کنند خوب میشود. اگر این کار را برای بچهها بکنند یک تجدید روحیه برای آنها میشود. به نظر من حق بچههای آتشنشان است که بعد از چندهفته کار سخت در متروپل چند روزی همراه با خانواده به مسافرت بروند و خودشان را برای ادامه کار آماده کنند.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!