میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - محمدعلی صمدی: چند ماهی از شروع جنگ گذشته بود و بعد از چند شکستی که ما در جبههها خورده بودیم، اصطلاحاً در جبههها وضعیت رکود حاکم شده بود. فرماندهی نیروهای مسلح با بنی صدر بود و او هم اجازه نمیداد که ماجرا مسیر طبیعی خودش را طی کند و اقداماتی در جهت بازسازی نیروهای مسلح و آزادی مناطق اشغالی انجام شود.
داریم درباره زمانی صحبت میکنیم که ۲۰ هزار کیلومتر مربع از کشور اشغال شده بود. یعنی چیزی بیشتر از مساحت تهران آن دوران. همان پاییز و زمستان ۵۹ چند عملیات در جهت بازپسگیری این مناطق اشغالی انجام شده بود و هیچکدام نتوانسته بودند به موفقیت برسند اما به هر حال باید فکری به حال این اشغال میشد. هر چه که بود، بنی صدر مانع بود تا اینکه به هر حال با رأی اکثریت مجلس معزول شد و تازه بعد از این عزل مسیر آزادسازی این ۲۰ هزار کیلومتر مربع در پیش گرفته شد.
دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ بعد از اینکه حدود ۳ هزار کیلومتر از مناطق اشغالی آزاد شده بود، بالاخره نوبت رسید به فتح خرمشهر. شهری که چهارم آبان ۱۳۵۹ بعد از ۳۴ روز مقاومت در مقابل ارتش بعثی، اشغال شده بود و حدود یک سال و نیم بود که در اشغال به سر میبرد.
دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات شروع شد و در طی ۲۱ روز نبرد، حدود ۶ هزار شهید تقدیم این خاک شد. اتفاق شگفتانگیزی که در فتح خرمشهر افتاد تسلیم شدن حدود ۱۹ هزار نفر از سربازان و افسران ارتش عراق بود. اتفاقی که در روز بیست و یکم نبرد خرمشهر، یک غافلگیری به حساب میآمد. چرا که نیروهای ما در محاسبات خودشان گمان میکردند که باید حدود یک ماه دیگر باید این نبرد ادامه پیدا کند تا پیروزی حاصل شود. به هر حال ۱۹ هزار نیروی عراقی داخل شهر بود و این اصلاً عدد کمی نیست. کسی نمیتواند باور کند که شهری که با ۱۹ هزار نفر نیروی نظامی دارد مقاومت میکند، ناگهان شکست بخورد. ماجرا اما از این قرار بود که به لطف خدا مجموعهای از حوادث دست به دست هم دادند تا نیروهای عراقی حاضر در شهر، روحیهشان را به طور کامل ببازند. اولین و مهمترین علت اینکه فشار و آتش نیروهای ایرانی از ابتدای شروع عملیات بسیار سنگین و غیر قابل پیشبینی بود و این ارتش عراق را شوکه کرده بود. علت بعدی اینکه نیروهای ایرانی توانستند پلی را که از روی رودخانه اروند به عقبه سپاه عراق میرسید منهدم کنند. با انهدام این پل ارتباط نیروهای عراقی با عقبهشان قطع شد و علت بعدی هم اینکه در همین وانفسا یکی از فرماندهان اصلی عراقی در خرمشهر نیز، به اشتباه در میدان مین خودشان، روی مین رفت و کشته شد. این موارد و علتهای دیگر از این دست، همه دست به دست هم دادند که نیروهای عراقی روحیهشان را ببازند و تصمیم بگیرند که همه با هم تسلیم شوند. به این ترتیب ۱۹ هزار نفر نیروی عراقی دست روی سر گذاشتند و مثل کاروان پشت سر هم از شهر زدند بیرون و فتح خرمشهر در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ رقم خورد.
البته حالا که سالها از جنگ فاصله گرفتهایم و تاریخ آن را بررسی میکنیم، بد نیست به این نکته هم توجه داشته باشیم که خرمشهر هیچ وقت به طور کامل سقوط نکرد. بخشی از خرمشهر، چیزی حدود یک پنجم آن، در جنوب رودخانه کارون قرار گرفته بود که نیروهای عراقی هیچ وقت نتوانستند به آنجا دست پیدا کنند. نیروهای بعثی قسمت بزرگتر شهر را گرفتند و دیگر از رودخانه رد نشدند و در واقع بخشی از خرمشهر که در جنوب رود کارون بود، دست نیروهای ایرانی باقی ماند.
مسئله قابل تأمل و دردآور دیگری که درباره خرمشهر وجود دارد، کوچ اجباری ساکنان آن زمان آن است. مردم خرمشهر در دوران سقوط شهر مجبور شدند شهرشان که پیش از جنگ رونق خاصی داشت و زندگی در آن جریان داشت را رها کنند و به شهرهای دیگر بروند. بعد از جنگ هم بسیاریشان دیگر به خرمشهر برنگشتند. بعد از آزادسازی خرمشهر، در واقع چیزی از شهر باقی نمانده بود که بشود در آن زندگی کرد. خرمشهر عملاً یک منطقه نظامی باقی ماند تا پایان جنگ. بعد از جنگ هم خیلی از مردمی که ۸ سال در جای دیگری زندگی کرده بودند، دیگر با زندگی جدیدشان مأنوس شده بودند و ترجیح دادند دوباره تن به کوچی دیگر ندهند. از طرفی، برگشت به خرمشهر رو به رو شدن با یک زندگی از دست رفته بود. چیزی از خانه و زندگیشان نمانده بود و تصمیم به برگشت مساوی بود با تصمیم به از صفر ساختن زندگی. اگر بخواهم نگاهی آماری به این ماجرا داشته باشم باید بگویم که در حال حاضر جمعیت خرمشهر چیزی حدود ۱۵۰، ۱۶۰ هزار نفر است، در حالی که در دوران شروع جنگ جمعیت این شهر حدود ۱۴۰ هزار نفر بود. یعنی اگر بخواهیم به نسبت رشد جمعیت کشور محاسبه کنیم، این شهر اگر روی جنگ را به خود نمیدید و شهروندانش آواره نمیشدند الان باید حدود ۲ میلیون نفر جمعیت داشت. به هر حال این هم سرنوشتی بود که در دوران جنگ برای این شهر سربلند رقم خورد.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!