میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: همیشه «اهدای عضو» نشان فداکاری را به سینه خانوادهای میدرخشاند که داغدار عزیزشان هستند. این بار نیز فداکار دیگری نشان خدمت را بر لوح دل خانوادهاش کوباند، با یک تفاوت!
معلم نمونهای که خودش در دوران زندگی مفهوم «فداکاری» را در مدرسه و کلاسهای درس به دانشآموزانش میآموخت، با اهدای اعضا بدنش مدال دیگری به افتخارات دنیایی و عقبایی خود افزود. معلمی که حین خدمت در ساعت حضور در مدرسه دچار عارضه میشود و تا رسیدن به بیمارستان متأسفانه کار از کار گذشته است و در نهایت با اهدا اعضایش، جان چند نفر دیگر را تازه کرد، در روز جمعه در مراسمی در مدرسه خود، با دانشآموزانش خداحافظی کرد. رسانه «فارس» از این مراسم تلخ، مملو از شیرینی «ایثار» گزارشی ارائه داده که در اینجا آوردهایم.
روز جمعه است. ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱؛ اما درهای هنرستان لیلی موفقیان در منطقه ۱۸ تهران باز است و پارچه مشکی جلوی درب، خبر از غمی سنگین میدهد.
حیاط مدرسه کمکم شلوغ میشود؛ فضای سنگینی در مدرسه حکمفرماست؛ کسی حوصله ندارد حرف بزند؛ اکثراً کنار دیوارها تکیه دادهاند. خبری از محافل آموزشی نیست انگار کسی دل و دماغ ندارد.
صدای قرآن از بلندگوی مدرسه شنیده میشود و کمکم تعدادی از همسایهها هم وارد مدرسه میشوند؛ صدای هقهق گریه از گوشه و کنار مدرسه، فضای حزنانگیز را بیشتر کرده است.
«عکس خانم رحمتی توی قاب چقدر خوشحال است» این جمله را یکی از دانشآموزان به همکلاسیاش میگوید و اجازه میدهد قطرات اشک همچنان مهمان چشمانش باشند. یکی دیگر از بچهها روی زمین نشسته است و گریه میکند، مدام میگوید: «یعنی خانم رحمتی واقعاً رفت؟».
دقایقی بعد پیکر خانم رحمتی روی دست همکاران آموزش و پرورش و خانواده، وارد حیاط مدرسه میشود؛ آخرین جایی که خانم مدیر سرزنده بود و فعالیت میکرد و آخرین جایی که چشمانش را برای همیشه بست.
صدای گریههای بلند از گوشه گوشه مدرسه شنیده میشود؛ و خانم رحمتی امروز آمد تا باز به بچهها سر بزند؛ برای بار آخر. حواسش به همکارانش هم هست. مثل همیشه لبخند بر لب دارد و خستگی، راهی در درونش نمییابد.
اهدای اعضای بدن خانم مدیر
زینب رحمتی مدیر هنرستان کاردانش لیلی موفقیان بود که چند روز پیش هنگام فعالیت در مدرسه دچار عارضه مغزی شد؛ به سرعت، او را به بیمارستان رساندند اما تلاش تیم پزشکان نتیجه نداد، چرا که او به مرگ مغزی دچار شده بود.
خانم رحمتی مدیر مهربانی بود که امسال یعنی سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۰ به عنوان مدیر نمونه منطقه انتخاب شده بود؛ چه زیبا که نقطه شروع پروازش از میعادگاه عشق و ایمان، مدرسه آغاز شد و در آخرین کلاس درسش، با اهدای عضو، درس مهرورزی و ایثار را به نمایش گذاشت و جانی دوباره به چندین هموطن بخشید و امید به زندگی را در دلهای چندین نفر جاری ساخت.
بعضی انسانها متولد میشوند که پروانه باشند و بگردند به دور شمع و دلسوز باشد؛ آری، همان اندازه لطیف، دلسوز و عاشق؛ سوختن برای روشنی مسیر راه انسانها، هنر معلمان عاشق است.
معلم فداکار با عمل خیراندیشانه خویش مشعل انسانیت و مهربانی را برافروخت
علیرضا کریمیان مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران با حضور در مراسم پرشور بدرقه این بانوی ایثارگر ضمن ادای احترام به مقام شامخ تمام معلمان به ویژه شهدای عرصه تعلیم و تربیت و همچنین روح مرحومه زینب رحمتی، ایشان را نمونه بارزی از معنای حقیقی معلم معرفی کرد که تا پای جان وفادار به عهد خویش بود و ذرهای از مسؤولیت خطیر انسان سازی فروگذار نکرد.
وی، اقدام خانواده این معلم فداکار را فرصتی دوباره برای زیستن و نویدبخش ضرب آهنگ خوش زندگی به بیماران و خانوادههایی دانست که چشم انتظار امکان زندگی بودهاند و اکنون با سخاوت این بانوی بزرگوار، امید به فردایی بهتر را در وجود خود حس میکنند.
کریمیان با بیان اینکه خوشا آنان که با جسم سردشان گرمای هستی به دیگران میبخشند، برای این معلم فرهیخته آرزوی آرامش روح و رحمت الهی داشت.
تا آخرین لحظه زندگی فداکارانه و مجاهدانه در راه علم و آگاهی پیش رفت
در آخرین روزهای اردیبهشت ماه، پیکر معلم نمونه و فداکاری را به خاک سپردیم که تا آخرین لحظه زندگی فداکارانه و مجاهدانه در راه علم و آگاهی پیش رفت و با اهدا اعضا خود پس مرگ، با درس عشق و ایثار، در اذهان دانش آموزان و جامعه فرهنگیان جاودان شد.
زینب رحمتی مدیر نمونه منطقه ١٨ تهران که سالها در نظام مقدس تعلیم و تربیت روشنی بخش مسیر دانشآموزان بود، اکنون با عمل خیراندیشانه خویش مشعل انسانیت و مهربانی را برافروخت تا روشنی بخش مسیر همگان باشد.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!