میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: حالا چند سالی از پخش فصل هشتم مستندمسابقه «خانه ما» گذشته است که در آن یک خانواده افغانستانی با دو خانواده ایرانی رقابتی جذاب را به نمایش گذاشتند و با آراء بسیار زیاد قهرمان برنامه خانه ما شدند. چندسال گذشته است و «خانواده وفا» که بعد از شرکت در مستندمسابقه خانه ما و قهرمانی در آن محبوبیت زیادی بین مردم ایران و افغانستان به دست آورده بودند دست به یک کار جالب دیگر زدهاند و آن هم افتتاح یک رستوران افغانستانی در مشهد است. رستوران افغانستانی که در عرض چهار پنج ماه به یکی از بهترین پاتوقها برای آشنایی دو ملت ایران و افغانستان تبدیل شده است و همدلی و همزبانی را به معنای واقعی زمینهسازی و اجرا کرده است. به همین بهانه مناسب دیدیم سراغ آقای «عبدالحکیم وفا» برویم و از ایشان درباره تجربه حضور در مستندمسابقه خانه و تأثیرش روی افتتاح رستوران وطندار بپرسیم و بشنویم. صحبتهای آقای وفا که خودشان گوینده و برنامهساز رادیویی هستند و سالهاست در رادیو دری سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی مشغول به کار هستند بسیار شنیدنی است. اگر شما هم بیننده برنامه خانه بودهاید یا دوست دارید با رستوران و غذاهای افغانستانی آشنا شوید، این شما و این آقای وفا:
چه شد که در برنامه خانه ما شرکت کردید؟ حضورتان در یک مستندمسابقه تلویزیونی به عنوان یک خانواده افغانستانی کمی جالب و عجیب و البته مغتنم بود. خوب است که صحبت درباره رستوران را از اینجا شروع کنیم که نقطه آغازین آشنایی مردم ایران با خانواده شما بود.
سازندگان مستندمسابقه خانه ما برای ساخت فصل جدید این برنامه در هر شهری که قصد دارند بروند برای ثبتنام فراخوان میدهند. با این فراخوان تعداد خیلی زیادی از خانوادههای آن شهر ثبتنام میکنند و خانوادههای منتخب از بین آنها گزینش میشوند. مشهد با دیگر شهرها یک تفاوت داشت و آن هم اینکه تعداد زیادی از ساکنین این شهر را مهاجرین افغانستانی تشکیل میدهند. قصه حضور ما در برنامه خانه ما هم به این تصمیم عوامل خانه ما برمیگردد که تصمیم گرفته بودند یک خانواده از مهاجرین را برای حضور در این فصل از برنامه انتخاب کنند. همین شد که ما هم رفتیم و ثبتنام کردیم و شرکت کردیم. دوستان روال کار را توضیح دادند و بعد تصمیم گرفتند از خانه ما به عنوان لوکیشن فیلمبرداری بازدید کنند. ما به این دوستان گفتیم اگر به خانه ما تشریف میآورید بعدازظهر نباشد، بلکه برای شام بیایید. بالاخره با کمی تعارف و بله و نه آمدند و شام در خدمتشان بودیم. جای شما خالی مقداری قابلیپلو و منتو برایشان درست کردیم. فکر میکنم همین قابلی و منتو دوستان را نمک گیر کرد. وقتی غذاها را دیدند و خوردند، گفتند که قابلیپلو و منتو این خانواده باید نمایش داده شود! همین شد که ما با بازدید حضوری خانواده ما انتخاب شد و ما هم در برنامه شرکت کردیم و الحمدلله اتفاقات خوبی رقم خورد. نه فقط به نظر خودمان، بلکه نظر دیگران هم همین بود که اتفاق خوبی افتاده است.
از اینکه چطور قضاوت میشوید نگرانی نداشتید؟
قبل از اینکه برنامه روی آنتن برود شخصاً خیلی استرس داشتم. میگفتم شاید نتوانیم آن چیزی که جامعه مهاجر میخواهد و دوست دارد را ارائه کنیم و ترس داشتیم که یک وقت مهاجرین پس نزنند. با توجه به اینکه دو خانواده دیگر از خانوادههای ایرانی بودند، این نگرانی را هم داشتم که مبادا بعضیها به این رقابت دوستانه حساسیت نشان بدهند. اما الحمدلله وقتی که برنامه قسمت به قسمت روی آنتن رفت متوجه شدیم که با یک استقبال گستردهای مواجه شده است، به حدی که در قسمت سوم ما بیشترین تعداد آرا را به دست آوردیم. خود سازندگان برنامه خانه ما از این اتفاق تعجب کرده بودند و میگفتند هنوز در هفت فصل از برنامه خانه ما در شهرهای مختلف هیچ سابقه نداشته که یک خانواده در یک قسمت ۹۰ درصد آرا را به خودش اختصاص بدهد. قسمت سوم مختص مهمانی ما بود که باید دو تا خانواده رقیبمان را دعوت میکردیم و از آنها پذیرایی میکردیم. ما هم حسابی خودمان را به خرج انداختیم. خیلیها به من میگفتند «بابا تو برای خرج یک ماهت یک میلیون و پانصد هزار تومان گرفتی، هنوز هم که اول مسابقه هستید، بهتر است یک طوری خرج کنی که بتوانی تا آخر ماه خودت را بکشانی». من به این دوستان میگفتم اگر منظورتان رأی دادن است که آدم به خصیص رأی نمیدهد! اگر هم منظورتان این است که کمتر خرج کنیم، اجازه بدهید که ما فرهنگ خودمان را به رخ مردم بکشیم و زندگی خانواده افغانستانی را به مردم معرفی کنیم. ولو اینکه برنده نشویم، باید این فرهنگ را به نمایش بگذاریم.
هدف شما نشان دادن فرهنگ و سبک زندگی خانوادههای افغانستانی بود؟
دقیقاً. من قبلاً هم گفتم اینطور نیست که برنده شدن برای ما مهم نباشد، برای ما مهم است اما اولویت من چیزهای دیگری است. اولویت من این است که فرهنگ و آداب و احوال مردم افغانستان را برای جامعه مخاطب به نمایش بگذارم. الحمدلله نه تنها دوستان مهاجر و افغانستانی ما رأی دادند، که دوستان ایرانی هم با شدت تمام به ما رأی دادند. من حدس میزنم شاید این رأیها پنجاه-پنجاه بود. یعنی دوستان ایرانی رأیهای زیادی به ما رأی دادند و همین است که من همه جا عرض میکنم که ما چه زمانی آمدیم خودمان را خوب نشان دادیم و دوستان ایرانی ما استقبال نکردند؟ مردم ایران مردم بسیار با فرهنگی هستند و فرهنگ را دوست دارند و دنبال آشنایی با تکهای از فرهنگ خودشان هستند که در سدههای اخیر مهجور واقع شده و نادیده گرفته شده است؛ مردم افغانستان را میگویم که دههها از ایران دور و مهجور بوده است. همین که این فرهنگ به نمایش گذاشته میشود تمام مردم متوجه میشوند که ما با این آدمهایی که به عنوان مهاجر میشناسیم، دارای یک فرهنگ هستیم و در یک حوزه تمدنی و فرهنگی و در حوزه خراسان بزرگ رشد کردهایم. حالا این خط مرزی که بین ما واقع شده است، باعث شده این دوریها رقم بخورد. یک نفر باید باشد که با یک رویکرد فرهنگی این نزدیکی و دوستیها را به نمایش بگذارد. کما اینکه نخبگان فرهنگی ما نظیر هنرمندان و نویسندگان و شاعران و دانشگاهیان مهاجر در همین یکی دو دهه اخیر واقعاً درخشیدند و مردم ایران هم متوجه شدند که جامعه مهاجر یک پتانسیل خیلی خوبی دارند.
من در یکی از مصاحبهها خدمت دوستان عرض کردم و گفتم ببین! ما چهل سال است که حضور مهاجرین را در مشهد و سایر شهرهای ایران شاهد هستیم. و من یک گلایه دارم و آن هم اینکه در طول چهل سال اخیر شما قورمه سبزی دادید و ما خوردیم. یک نفر پرسان نکرد که شما خودتان چه غذایی دارید و چه غذایی میخورید!؟ شما یک دفعه قابلیپلو ما را امتحان نکردید، یک دفعه کباب ما را امتحان نکردید، یک دفعه منتو و آشک و بولانی و دوپیازه و کیچیریقروت ما را امتحان نکردید. اما خوشبختانه امروز این رفت و آمد و استقبالی که در رستوران وطندار شاهد هستید اثر استقبال همین دوستان ایرانی ماست. همین الآن شاید چهل درصد از مراجعین و مشتریان ما دوستانی ایرانی ما هستند. ما شاهد بودیم وقتی یکی از دوستان ایرانی به اینجا آمده است، شب قطعاً با خانواده آمدهاند و روزهای دیگر با دوستان و همکاران آمدهاند. به خاطر اینکه ما همانطور که دارای دین و فرهنگ و زبان مشترک هستیم، دارای ذائقههای مشترک هم هستیم و غذا میتواند بهترین معرفِ یک جامعه به جامعه دیگر باشد.
میگویند یکی از راههایی که میتوانی بفهمی یک کشور آیا کشور پیشینهدار و باسابقه و پرقدمتی هست یا نه، غذا و تنوع غذایی آنهاست. از این جهت نزدیکی ذائقه مردم ایران و افغانستان نشان از یک همکیشی و همفرهنگی و همذائقگی غذایی دارد که باید به نمایش گذاشته شود. شما در رستورانتان چهقدر به این مسئله اهمیت میدهید؟
من در ادارهجات مختلف خدمت دوستان عرض کردم اینکه شما به یک افغانستانی حتی اجازه نمیدهید در یک نانوایی کار بکند کار درستی نیست. خود این اتفاق یک حالت سرخوردگی به وجود میآورد و مشکل درست میکند. آن افغانستانی که همینجا متولد شده و بزرگ شده، نمیتواند در یک نانوایی و شیرینیپزی کار کند، چه برسد به اینکه یک رستوران داشته باشد و به مردم ایران خدمت کند و غذاهای خودش را به مردم ایران ارائه کند و دو ملت را با همدیگر آشنا کند. این نکته را به عنوان یک گلایه مطرح کردم. البته الآن که ما این رستوران وطندار را ایجاد کردیم به حمدالله دوستان همکاری کردهاند. با همین رویکرد که فرهنگ افغانستان باید در جامعه ایرانی شناخته شود، با ما همکاری کردهاند و من از این بابت از دوستان ایرانی واقعاً تشکر میکنم. وقتی این آشنایی بیشتر شود معضلات و بحرانها کمتر میشود.
آقای وفا انگیزه شما برای راه اندازی رستوران وطندار چه بود؟
انگیزه تأسیس رستوران وطندار درواقع واکنشهای مردم ایران به غذاهای افغانستان بود. باید بگویم فضا طوری بود که ما ناچار شدیم، چرا که همیشه هرکس ما را میدید به ما میگفت فلان غذا را برای ما طبخ کنید! ما هم با خانواده و فامیل به این نتیجه رسیدیم حالا که مردم اینقدر اشتیاق دارند، بیاییم و یک رستوران ایجاد بکنیم. چهار پنج ماه دنبال مکان مناسب میگشتیم که مکان فعلی را پیدا کردیم. تقریباً اوایل زمستان سال ۱۴۰۰ بود که رستوران را با حضور اساتید گرامی مثل استاد محمدکاظم کاظمی و دیگر اساتید و هنرمندان افغانستانی افتتاح کردیم.
چه جالب! پس مدت زیادی از افتتاح رستوران نمیگذرد و این استقبال خوب از رستوران صورت گرفته است.
بله. ما پنج ماه است که رستوران را افتتاح کردهایم و این شلوغی نتیجه همین پنج ماه است. من به خانواده گفته بودم اگر رستوران را راهاندازی کنیم حداقل تا شش ماه هیچ سودی نداریم؛ همین که بتوانیم خرج خود رستوران را دربیاوریم شاهکار کردهایم. اما آن شش ماهی که من پیشبینی کرده بودم به بیست روز تقلیل پیدا کرد! همه فهمیدند که فلانی رستوران ایجاد کرده و ریختند و وطندار واقعاً شلوغ شد. مثلاً چند تا از دوستان دیروز از آلمان آمده بودند و میگفتند آقای وفا! آوازه شما در سرتاسر دنیا پیچیده. گفتم خب این لطف خداست، ما خاک پای همگی هستیم. وقتی خدا لطف میکند لطفش بی حد و حصر است.
کمی از واکنش ایرانیها به غذاهای افغانستانی بگویید. و اینکه ارتباطتان با مشتریها چطوری است؟
من خارج از رستوران که هستم، به واسطه شغلی که دارم مردم احترام زیادی به من میگذارند؛ چون من بیست و چهار سال است که کارمند رادیو دری سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستم و کار تهیهکنندگی و گویندگی و کارگردانی و اجرا انجام میدهم. اما وقتی که من از در رستوران وارد میشوم خودم را خادم تک تک کسانی میدانم که به رستوران وطندار وارد شدهاند. به همین خاطر هرکسی که وارد رستوران میشود شخصاً سراغش میروم و اجازه نمیدهم که شاگردها و دیگران بروند. شخصاً خودم میروم و از آنها استقبال میکنم و احوالپرسی میکنم و سر سفرهشان میروم و از آنها میپرسم که کم و کسری دارند یا نه. در همین مدت کم وقتی که دوستان وارد رستوران میشوند اکثر دوستان میپرسند که آقای وفا کجاست؟ خداروشکر تعامل خوبی با مردم دارم و سعی میکنم با همه حرف بزنم. من به دوستانی که از راه دور و نزدیک به وطندار میآیند میگویم تا حالا شما بودید که من را میدیدید و صدایم را میشنیدید، حالا من دوست دارم که شما را ببینم. این رستوران بیشتر از اینکه به نفع مشتری باشد به نفع خودم بود. چون من از قدیم دوست داشتم وطنداران ایرانی و افغانستانی و همچنین بینندگان برنامه خانه ما را از نزدیک ببینم که حالا با رستوران وطندار فرصت مناسبش ایجاد شده است.
به عنوان یک انسان فرهنگی برنامهتان برای وطندار چیست؟
پایه کار ما اینجا کار فرهنگی است. همین الآن هم قسمتی از رستوران را به قفسه کتاب اختصاص دادهایم و بعضی از دوستان در اوقات فراغت به اینجا میآیند و مطالعه میکنند. همچنین در فضای رستوران به مناسبتهای مختلف جلسات فرهنگی و ادبی و شب شعرهای مختلفی برگزار میشود و دوست داریم این برنامهها را بهتر از قبل برگزار کنیم؛ چه مناسبت و برنامههای مربوط به ایران مثل ۲۲ بهمن و نیمه خرداد و غیره، چه مناسبتهای مربوط به افغانستان و چه مربوط به هردو کشور و ملت. تصمیم ما این بوده که اینجا باید در کنار رویکرد اقتصادی، کار فرهنگی هم صورت بگیرد. به همین خاطر بنا داریم در کنار برنامههایی که اینجا برگزار میشود گوشهای از رستوران را به اکران هنرهای تجسمی هنرمندان افغانستان اختصاص بدهیم تا مردم با هنر مهاجران بیشتر آشنا شوند.
و کلام نهاییتان به عنوان کسی که مردم ایران از شما خاطره خوبی دارند، چیست؟
من معتقدم هرچقدر شناخت دو ملت از همدیگر بیشتر شود افتراقها و دوریها و مشکلات کمتر میشود. اینکه یک رفتار اشتباه از سمت یک مهاجر به تمام مهاجرین تعمیم داده میشود ماحصل ناشناخته بودن جامعه مهاجر است. به هر اندازهای که ما بتوانیم جامعه مهاجر و فرهنگ مردم افغانستان را بیشتر به جامعه ایرانی معرفی کنیم، اتفاقات بهتری میافتد. ما در رستوران وطندار سعی میکنیم چنین اتفاقی را رقم بزنیم و مژدهبخش دوستی مردم ایران و افغانستان باشیم.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!