میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: راست میگویند که انسان هیچ حد و مرزی ندارد و موفقیت یا شکستش در دست خود اوست. انسان صاحب اختیار خلق شده است و تنها خودش میتواند برای زندگیاش تصمیم بگیرد. درواقع سرنوشت ما را تصمیمهای کوچک و بزرگ روزمرهمان مشخص میکند. امروز سراغ کسی رفتهایم که به معنای واقعی صاحب اختیار بودن و تلاشگر بودن و ناامید نشدن را در زندگیاش جلوهگر ساخته و از پس موانع کوچک و بزرگ رد شده و یک شگفتی را رقم زده است. زینب حافظی ناشنوایی است که علی رغم ناشنوا بودن در مدارس عادی درس خوانده و تنها با لبخوانی درسها را یاد گرفته است. او تحصیل را تا مقطع دکترا ادامه داده و با وجود همه موانع در کنکور دکترا رتبه ۳ را به دست آورده است.
این روزها بعضی ویدئوهای او در صفحه شخصی اینستاگرامش زیاد دیده میشود. ویدئوهای کوتاهی که او از خودش میگیرد و به مخاطبانش توصیههایی درباره زندگی و تمرین حال خوب دارد. وقتی پیشنهاد گفت و گو را به او ارائه کردیم، دوست داشتیم این گفت و گو حضوری باشد اما خانم حافظی به خاطر اینکه صحبت کردن ممکن است کمی اذیتشان کند، پیشنهاد دادند به سوالات ما مکتوب جواب بدهند. در دقیق بودن این مصاحبه کوتاه همین قدر بدانید که وقتی هنگام صحبت با خانم حافظی از کلمات «خسته نباشید» و «انشاالله» استفاده کردم، خانم حافظی پیشنهاد دادند به جای خسته نباشید از «خداقوت» استفاده کنم، چون به تعبیر او حال بهتری منتقل میکند، و در هنگام نوشتن انشالله صورت درست آن یعنی «انشاءالله» را بنویسم، چون این کلمه کلمهای قرآنی است و با اشتباه نوشتن معنای آن فرق میکند! این ریزبینی برایم جالب بود. جالبتر اینکه شنیدم که خانم حافظی درباره به کارگیری درست کلمات در زندگی به دیگران مشاوره میدهند. این یعنی کسی که خودش به سختی میشنود و حرف میزند از ما که راحت میشنویم و حرف میزنیم توجه بیشتری به کلمات و بار معنایی آنها و جایگاه استفاده از آنها دارد.
خانم حافظی، ناشنوایی شما از کی شروع شد؟ مادرزادی است یا نه؟
مسئلهی شنواییِ من از بدوِ تولدم شروع شد. بله مادرزادی است.
بیشترِ دکترها گفتند که به علتِ شیمیاییِ بودنِ پدرم بوده، من و خواهرم هم بعد از شیمیاییِ پدرمان به دنیا آمدیم و احتمال اینکه به دلیل شیمیایی بودن پدرم باشد وجود دارد. خواهرم نیمه هستند، یعنی بهراحتی میتوانند با تلفن صحبت کنند، اما من عمیق هستم، یعنی قادر نخواهم بود که با تلفن صحبت کنم و ارتباطم تنها از طریقِ پیامک است.
چطور با ناشنوایی کنار آمدید؟ مثلاً وقتی کودک بودید، بگویید چه تجربیات و سختیهایی داشت؟
من تا سالِ اولِ ابتدایی در مدرسه «باغچهبان» بودم، بعد به دلیلِ اینکه نمونه بودم به مدرسه عادی منتقل شدم. وقتی به مدرسه عادی رفتم، مسائل بیشتر شد، یعنی در هر پایهای تنها من بودم که ویژگیِ شنوایی داشتم. زمانهایی که املا داشتیم، دوست نداشتم، چون برای هر کلمهای میبایستی سرم را جهتِ اینکه لبخوانی کنم، بالا میآوردم. در این مواقع بیشتر مسئله شنواییام پررنگ جلوه میکرد، چون به خودم میگفتم بقیه چقدر راحت مینویسند، اما من برای هر کلمهای میبایستی سرم را بالا بیاورم. وقتی به دبیرستان رسیدم، بسیار خوشحال شدم که دیگر املا نداریم!
در ادامه بگویم که الحمدلله معلمانِ دلسوز و دوستانِ مهربانی داشتم که بر خود لازم میدانم از سرکار خانم شهناز اردوخانی که دبیرِ ریاضی در مقطعِ راهنماییام بودند تشکرِ ویژه بکنم، چونکه راه را به من نشان دادند و من همیشه در قلبم از ایشان یاد میکنم.
خانواده چطور با این مسأله رفتار میکردند؟ در خانواده کسی دیگر هم هست که ناشنوایی داشته باشد؟
من دستِ پدر و مادرِ عزیزم را میبوسم، چونکه بینهایت لطف کردند و همیشه حمایت کردند تا به مدارجِ عالی برسیم. اکنون که در این جایگاه هستم، به لطفِ بی انتهای خدای مهربان و پدر و مادرم بوده و بس. بله، دخترعمهام ویژگیِ شنوایی دارند که البته ایشان سرخک گرفتند و خواهر و برادرهایشان سالم هستند الحمدلله.
شما در صحبتهایتان تأکید زیادی دارید که آدمها از کلمات مناسب در تعاملاتشان استفاده کنند. ناشنوایی و معلولیت را چطور تعریف میکنید؟ آنها را ضعف حساب میکنید یا ویژگی؟
بله درست است. کسی که قادر به شنیدن نیست، یک مسئله است، چون راهکارهایی برای آن وجود دارد.
راهکارها را خدمتتان میگویم:
راهکارِ اول: استفاده از سمعکها
راهکارِ دوم: انجامِ کاشتِ حلزون
راهکارِ سوم: لبخوانی کردن (یعنی از چشمها استفاده کردن)
راهکارِ چهارم: استفاده از زبانِ اشاره
پس خواهید دید که «مشکل» یا «ضعف» نیست، چون ما زمانی میتوانیم از واژهی «مشکل» استفاده کنیم که حلشدنی نباشد.
همانطور که میدانید خیلی از معلولان از جمله ناشنوایان به خاطر معلولیتی که دارند درس را ادامه نمیدهند و تا مقاطع بالا تحصیل نمیکنند. چه شد که شما علی رغم اینکه ناشنوا بودید درستان خوب بود؟
من بیشتر بر روی علاقهام که ریاضی بود، هست و خواهد بود و توانمندیهایم تمرکز میکردم، میکنم و خواهم کرد. انسانی که به چیزی یا کسی علاقهمند باشد، تا نفس میکشد، به دنبالش میرود در هر شرایطی که باشد.
چقدر مهم است که معلولین فعالیتهای اجتماعی مثل تحصیل را جدی بگیرند و خودشان را در خانه حبس نکنند؟ چقدر به روحیه و شادی و آرامش آنها کمک میکند؟
بسیار مهم است، چونکه بهراحتی میتوانند شغلی که دوست دارند را پیدا کنند. من چون از راهنمایی به بعد علاقه داشتم به ریاضی، اکنون دبیرِ ریاضی هستم. بسیار کمک میکند، چونکه طبیعتاً کسی که به استقلال برسد در هر زمینهای، میتواند هم به آسایش برسد و هم به آرامش.
در کلاسهای عادی چطور با دیگر دانش آموزان و معلم تعامل میکردید؟ لبخوانی کار را برایتان مشکل نکرده بود؟
با معلمان و دانشآموزان هم راحت تعامل میکردم. مسئلهای ایجاد نمیشد، چون من همیشه در ردیفِ اول مینشستم و معلمانِ دلسوز و دوستانِ مهربانم بسیار مرا درک میکردند.
وقتی فهمیدید رتبه ۳ کنکور دکترا شدید چه احساسی داشتید؟ خانواده و دوستان چه واکنشی داشتند؟ باورش برای کسانی که میشنیدند سخت نبود؟
من در تمامِ مقاطع (ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان) یا نفرِ اول بودم یا دوم و یا سوم، لذا درکِ این رتبه هم برای خودم، هم برای خانوادهام و هم برای دوستانم راحت بود.
به عنوان یک ناشنوای مستعد و نخبه آیا امکان کار کردن دارید یا نه؟ چه انتظاری از نهادها و ارگانها درباره کار و فعالیت اجتماعی و شغلتان دارید؟
بله هم در مدرسه تدریس میکنم و هم در دانشگاه.
اگر وزیر رفاه یا رئیس سازمان بهزیستی کشور بودید چه خدماتی برای معلولین به خصوص ناشنوایان ارائه میکردید؟!
خودم شخصاً دوره برگزار میکردم و آموزش میدادم که خود را باور کنند، چون باور از همه چیز مهمتر است. ثانیاً آموزش میدادم که بدانند کسانی که قادر نیستند بشنوند، یک مسئله یا ویژگی است که راهکارهایی برای این مسئله وجود دارد، ثالثاً آموزش میدادم که به دنبالِ «چرا» نباشند، به دنبالِ این باشند که «چگونه» یا «چطور» میتوانند خود را به نسخه بهتری از خود تبدیل کنند.
ظاهراً مدتی است مشاوره هم میدهید. به چه کسانی و درباره چه چیزی مشاوره میدهید؟ با توجه به اینکه رشته شما ریاضی و کامپیوتر است، آیا مشاوره هم درباره این رشتههاست یا درباره ناشنوایی و راههای مواجهه با آن؟
به همه مشاوره میدهم و درباره خانوادگی، تحصیلی و کاری. بیشتر در زمینهی بهکارگیریِ کلمات هست.
رشتههای ریاضی و کامپیوتر مناسب ناشنوایان است؟ اصولاً میتوان چنین دسته بندی داشت و رشتههای مناسب ناشنوایان را نام برد؟
افرادی که ویژگیِ شنوایی دارند، در تمامِ رشتهها میتوانند تحصیل کنند.
نکتهای هست که بخواهید بگویید؟
نکته این است که اگر ما بیاموزیم چگونه مهارتمان را بالا ببریم در اینکه چه کلماتی را به کار ببریم، میتوانم به جرأت بگویم که صددرصد مسئلهای باقی نمیماند، چه برسد به اینکه بخواهد حل شود.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!