میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخالاسلامی: یک زن و شوهر فعال و با روحیه و پرانگیزه را تصور کنید که ۱۲۰ روز از خانه و زندگیشان زدهاند و عین ۱۲۰ روز را در مرز به مهاجران افغانستانی خدماترسانی کردهاند. این زوج که در قالب خیریه جهت فعالیتهای زیادی در مرز میلک انجام دادند، چند روز پیش بر سر فعالیتهای چندماهه خودشان یک نقطه گذاشتند و با انتشار یک پست اینستاگرامی از مرز خداحافظی کردند. حالا ما به سراغ آنها رفتهایم تا از تجربه حضورشان در مرز بشنویم. از اینکه چرا رفتند؟ چه کار کردند؟ حرف دل مهاجران چه بود؟ و و و…
روایت مسعود نیکدل از ۱۲۰ روز زندگی و فعالیت در مرز را بخوانید:
من و همسرم ۱۲۰ روز در مرز بودیم
من مسعود نیکدل هستم. بنده و همسرم، سرکار خانم شیما رئیسی، بیش از یک سال است که در قالب یک خانواده گردشگر طرفدار محیط زیست، در حال سفر در سیستان و بلوچستان هستیم و روستا به روستا سفر میکنیم تا با ریشههای واقعی بحران محیط زیست استان آشنا شویم. تکیه اصلی ما در این سفرها بر یک جمله استوار است، «ما ایرانیم». یعنی ایران، ملت ایران هستند و همه موفقیتها و راه حل همه مشکلات، به مردم بستگی دارد. شغل اصلی من هم طراحی و ایدهپردازی هنری و تدریس در دانشگاه است. نخبگان خیریه جهت که در حوزه محرومیتزدایی پایدار در سیستان و بلوچستان فعالیت دارند و با حیطه فعالیتهای من هم آشنا بودند، برای رسیدگی به وضعیت بحران پناهجویان افغانستانی از ما درخواست همکاری و همراهی کردند، ما هم به عنوان وظیفه خود وارد جریان شدیم. کار ما طراحی اصول اولیه و پایههای تفکری این پویش بود و به همین جهت، در این مدت به عنوان مسئول رسانهای پویش نیز فعال بودیم تا بتوانیم تمام اهداف پویش را محقق کنیم. این کار، نیاز به حضور دائمی در منطقه مرزی را طلب میکرد، به همین دلیل خانواده ما به مدت ۱۲۰ روز از ۱۳۰ روز پویش را در منطقه مرزی حضور داشت تا همه جوانب کار را مدیریت و کنترل کنیم.
خیریه جهت، خادم مردم سیستان و بلوچستان
خیریه جهت، روی کاغذ، در تاریخ ۱۱/۰۷/۹۷ به ثبت رسید. اما خیریه جهت یک خیریه ساده نبود که به این سادگی شکل بگیرد. این خیریه مدتها بود که توی قلب بچههای دانشگاه سیستان و بلوچستان شکل گرفته بود و مدتها بود که برای شکلگیری دقیق و قرار گرفتن در مسیر درست، در حال آماده شدن. سال ۱۳۸۲، وقتی دانشجوهای دانشگاه سیستان و بلوچستان در زاهدان به سالن غذاخوری میرفتند، بعد تحویل گرفتن غذا با دو قابلمه بزرگ روبرو میشدند که میتوانستند قبل از خوردن غذا اضافه آن را در آن دو قابلمه بریزند؛ یک قابلمه برنج و یک قابلمه هم خورشت. حالا تصور کنید که این چند هزار قاشق برنج و خورش تجمیع میشد، در حالی که هیچ دانشجویی با یک قاشق غذای کمتر، آسیب نمیدید. آن غذاهای دستنخورده، بستهبندی میشد تا به مناطق کم بهره مثل زاهدان برود. این اولین قدم جمعی از دانشجوهای نخبه دانشگاه ما بود، اما حالا این حرکت خیلی بیش از پیش متفکرانه شده و در سطوح بالاتری به فعالیت ادامه میدهد. حالا برای رسیدگی به چنین حرکتهای عمومی که به ما به آنها فعالیتهای اورژانسی میگوئیم، فقط به طراحی و نظارت به فرایند میپردازد. چرا؟ چون کمکهای اورژانسی، بنا به اسمشان، فقط جوامع را از بحران اولیه خارج میکنند. برای از بین بردن بحران، باید فکر و عمل اساسی کرد و بچهنخبههای جهت، اهل این کار بودند. حالا جهتیها ایجاد کننده مشاغل پایدار در مناطق مختلف سیستان و بلوچستان و ایجاد چرخههای دقیق آموزش، ایجاد شرایط برای تولید مواد اولیه در منطقه، صنایع تبدیلی محلی، ایجاد بازار فروش و رساندن نان به سفره مردم هستند. این کار باید به روشی انجام میشد که عزت مردم را حفظ کند و استقلال آنها را خدشه دار نکند. این وسط شاید لازم بود پلهایی ساخته شود، مدارسی ایجاد بشود یا مساجدی به پا گردد. هر زیرساخت اجتماعی، فرهنگی، شهری، روستایی و صنعتی لازم باشد، بچههای جهت، مسیر را هموار میکنند و با همراهی مردم همان منطقه، سنگها را برمیدارند.
گروه جهادی انقلاب بدون مرز
وقتی یاد مرز میافتم لبخند به لبم میآید، در عین حال این کلمه درد هم دارد. وقتی بدانیم که این خطچینهای روی نقشه را چه کسانی کشیدهاند، بیشتر هم درد خواهید کشید، اما در عین حال مرزها واقعیتهای روی نقشه هستند و حفاظت از آنها وظیفه هر ملتی است. اما شرایط آن روزهای مرز متفاوت بود. حالا دیگر بحث فقط در مورد مواد مخدر و تروریستها نبود. بلکه این مردم عادی بودند که تلاش میکردند از مرز عبور کنند. باید در این منطقه حضور داشته باشید و باید آفتاب سوزان و طوفان شن در تابستانهای سیستان و بلوچستان را لمس کنید تا بدانید با سر و چشم و مجرای تنفسی شما چه میکند. باید هزاران سوزن از سرمای خشک سیستان و بلوچستان به تن شما فرو رفته باشد تا درک کنید که سرمای جانسوز چیست. من نمیخواهم صحنههای دردناک این جریان را برای شما تصویر کنم. از شما یک درخواست ساده دارم. با این چند کلمه جمله بسازید: آفتاب سوزان، دمای ۴۸ درجه، بیآبی، گرسنگی، طوفان شن، مادر و فرزند شیرخوار، دیوار ۴ متری، ۵ روز گرسنگی، ۱۰ روز راهپیمایی و… اگر میتوانید برای این کلمات تصویری به ذهن بیاورید، شما هم به مرز میآمدید. اما عذر شما پذیرفته است. شما نیامدید، چون ما این دردها و رنجها و تصاویر را منعکس نکردیم. بچههای جهت همیشه متفاوت فکر کردهاند و متفاوت عمل کردهاند. تجمیع کمکهایی پر از حس ترحم خیلی ساده است. مواد لازمه ایجاد این فرصت، همه جای مرز را پوشانده بود. اما آیا با کمکهایی از جنس ترحم میتوان درد را تسکین داد؟ میشود با ترحم، محبت کرد؟ میشود مادری را که شیرش خشک شده و نوزادش در حال تلف شدن است، آرام کرد؟ مادری که دستگیر شده و حالا باید دوباره به همان جایی بازگردانده شود که از آن گریخته است. ما عقیده داریم، اصلاً و ابداً. ما به عشق و محبت عمیق نیاز داشتیم و تلاش ما بر تجمیع قطره قطره این عصاره متمرکز شد. کیفیت را جایگزین کمیت کردیم و موفق شدیم. برای اولین بار در ایران، فقط شعار محبت ندادیم. از ریشه، کار را اصلاح کردیم و این سخت بود. اما امکان داشت. باید به تربیت جامعه هم فکر میکردیم. به آرامش روانی جامعه هم اهمیت میدادیم. باید آرامش را به افغانستانیهای مقیم ایران هم تزریق میکردیم تا همه چیز در آرامش به کار گرفته شود. رفتن به مرز، برای ما، فقط یک پویش کمکرسانی و امدادی به پناهجویان نبود. یک پروژه کامل انسانی، ملی، دینی، اجتماعی، سیاسی، روانشناختی و یک آموزش جهانی بود. این پروژهها از آن جنسی است که خیریه جهت، پای آن میایستد. حالا برای اجرایی کردن این پروژه به همراهی بچههای جهادی هم نیاز بود تا در مراحل مختلف و حتی در تسهیل مسیرهای دسترسی به مرز، ما را همراهی کنند. پس یک گروه جهادی ویژه این کار نیز ثبت شد که به نام «گروه جهادی انقلاب بدون مرز» شناخته میشود. این گروه جهادی، تمام زحمات بخش اجرایی و ساماندهی نیروهای آن را به عده گرفت و ثبات فعالیت را تضمین نمود.
سپردن کارها به مردم بهترین تصمیم ما بود
برایتان از پیچیدگی این پویش گفتم. چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید اجرای پروژهای با این همه پیچیدگی، با چه میزان موافقت و مخالفت روبرو شود؟ همیشه و در همه مسیرها، مشکلاتی وجود دارد، اما وجود مشکلات دردناک در مسیرهای درست، بیش از دیگر مسیرها، درد دارد. اما ما دیگر در این مسیرها آبدیده شدیم. همیشه مسیرهای جایگزین برای انجام هر کاری وجود دارد. اگر نمیتوانیم از کوه بالا برویم، لازم نیست متوقف شویم یا آن را سوراخ کنیم، شاید بتوانیم از مسیرهای درست دیگری، آن را دور بزنیم. اما شاید بهترین و کلیدیترین راه حل ما برای حل تمام موانع، خارج کردن سیستم دولتی از این پویش، و سپردن آن به مردم و نیروهای جهادی بود. از منابع مالی گرفته تا نیروی اجرایی و خبری و … همه و همه.
پناهجویان چه نیازهایی داشتند؟
پاسخ این سوال خیلی ساده است و در پاسخ به یک سوال خلاصه میشود. شما برای زنده ماندن در یک بیابان بی آب و علف به چه چیزهایی نیاز دارید؟ اگر یک خانواده باشید که نوزاد به همراه دارید، چه؟
اما اقلامی که ما فراهم کردیم، شامل موارد زیر بود:
- آب آشامیدنی
- غذای گرم
- نان
- شیر خشک
- شیشه شیر کودک
- پوشک بچه
- اقلام بهداشتی بانوان
- لباس زیر
- کفش در همه سایزها
- پتو
- لباس نو و دسته دوم تمیز
- امداد اورژانسی بانداژ زخم
- داروهای ویتامین برای کودکان
- داروهای بیماریهای ساده
- توشه خوراکی ساده برای مسیر بازگشت
تکثر مهاجران؛ از اساتید دانشگاه تا کشاورزان و کارگران
وقتی نا امنی به کشوری هجوم میآورد، همه اقشار جامعه احساس خطر میکنند و تلاش میکنند تا خود و خانواده خود را به محل امنی برسانند. پس در این شرایط شما با همه اقشار یک جامعه سر و کار دارید. از اساتید دانشگاه و افرادی با مقامهای دولتی، تا کشاورزان و کارگران روزمزد. اما همه این افراد در یک چیز باهم اشتراک دارد؛ آنها مادر خود را از دست دادهاند. بله. کشور یک انسان، نقش مادری را دارد که در آغوش آن رشد کردهاند و از آن همه چیز را آموختهاند. آنها باید در این شرایط تصمیم بگیرند که آیا مادر خود را رها کنند یا خیر. شرایط بسیار پیچیدهای است. اگر آمادگی فدا کردن جان خود را برای وطن نداشته باشی، آن را رها میکنی. اما این نکته به این معنی نیست که دیگر کشورت را دوست نداری. به این معنی است که ریشهات در خاک، آنقدر محکم نبوده است. در این حالت نمیتوان از پناهجویان انتظار یک تفکر سطح بالا و قدرت قضاوت شرایط و قوانین را داشت. اما باید با هوشمندی آن را مدیریت کرد. به عنوان مثال: آنها در نگاه اول گمان میکردند که ما از طرف سازمان ملل آمدهایم. پس به هر ترفندی مبادرت میکنند تا خود را از این شرایط نجات دهند. از دیوار افتادهاند اما ادعا میکنند که مورد ضرب شتم قرار گرفتهاند. دستشان با سیمهای تیغدار بریده است اما برایش داستان میسرایند. به علت ازدیاد جمعیت و فراهم نبودن شرایط نگهداری آنها در یک ساختمان، آنها را در شرایط طوفان و بارندگی در قسمت بار تریلرهای خالی تاجران پناه دادهاند اما آنها اظهار میکنند که به عمد و برای شکنجه در پشت تریلی محبوس شدهاند. اما همه میدانیم که آنجا مرز است و آن طرف مرز شدت نا امنی حتی برای نیروهای نظامی هم بسیار بالاست و این هم یک بحران است. در بحران، نمیتوان انتظاری بیش از این داشت. مهاجران مدام به ما ابراز میکردند که اسلام مرز ندارد، اما به این نکته اهمیت نمیدادند که کشور مرز دارد، مرزبان دارد، در و دروازه ورود دارد و قانون همیشه قانون است. شاید این نوع نگاه به پناهجو، بی رحمی به نظر برسد اما این نکته هم بخشی از ماجراست که باید در این پویش به تعادل میرسید و قوانین و مقررات و امنیت منطقه هم در نظر گرفته میشد. به همین دلایل، ما این پویش را بسیار پیچیده میدانیم.
۸۵ درصد کمکها از سمت ایرانیها ارسال میشد
این پویش، یک پویش مردمی بود. در زمان آغاز پویش نمیتوانستیم از دولت ایران که تازه به عرصهای بسیار سخت وارد شده بود انتظار کمک داشته باشیم و یا این ذهنیت را برای جامعه ایجاد کنیم که بودجه دولت و مالیات مردم در این شرایط، صرف مردم افغانستان میشود. البته این وظیفه دولت است که در این موارد ورود کند، اما خارج کردن دولت از عرصه این حاشیه، وظیفهای بود که ما برای خود در نظر گرفتیم. از نظر ما، دستور این کار از مقام معظم رهبری و در یک سخنرانی عمومی صادر شده بود. پس هر ایرانی، باید نقش خود را در این دستور کار پیدا میکرد و ما هم در این جایگاه، از تمام توان خود برای اجرا دستور عمومی رهبر کشورمان استفاده کردیم. شاید جالب باشد بدانید که بیش از ۸۵ درصد کمکهایی که دست به دست شد تا به پناهجویان برسد، توسط ایرانیها ارسال شد. این یعنی مردم ایران به نقش خود در کشورداری آگاه هستند. این نکته هم در این بخش بسیار زیباست که بدانید، عدهای از این همراهان و همدلان انسانیت، با این بحران برخوردهای متفاوتی داشتند، اما این مشکلات، آنها را از کمک رساندن باز نداشت. مثلاً یکی از همدلان ما به طور کلی با افراد مجرد و حتی مردانی که برای پناهجویی آمدهاند مشکل داشت و آنها را ترسو و بزدل میخواند، پس کمکهایش را به بانوان و کودکان اختصاص میداد. تکفیک کردن و به کار بردن کمکها با امانتداری در نیت، هم یک پروسه خاص است.
برای مهاجران مثل یک لیوان آب خنک و گوارا در بیابان بودیم
حضور ما همان قدر در مرز تأثیر داشت که یک لیوان آب خنک و گوارا در بیابان، روی یک انسان خسته و تشنه تأثیر میگذارد. این یک توصیف نبود، این یک کار و عمل واقعی بود. هر روز قبل از ورود ما به جمع پناهجویان، جو بین آنها به شدت عصبی و متشنج بود. این را به خوبی در همه رفتارها و ریز رفتارهای آنها میشد مشاهده کرد. اما وقتی به آنها اعلام میکردیم که ما از طرف ملت ایران و افغانستانیهای مقیم ایران و اروپا و حتی ایرانیان مقیم خارج ایران، برای شما محبت و همدلی آوردهایم، میشد به زمین ریختن همه تنشها را حس کرد. میشد لبخند را دید، شکرگذاری نسبت به خدا را حس کرد. میشد دید که خون تازه به صورتها میدود و جان تازه در صدای پناهجویان، دمیده میشود. این توصیفها شاعرانه نیست. اینها را همه ما حس کردیم.
درباره عملکرد دولت در مرز
بیایید همه انتظاراتمان را روی دولت متمرکز نکنیم. ما ایران هستیم. همه ما. همه مردم این دیار، باهم ایران هستیم. دولت هم بخشی از خود ماست. پس چرا بار را به دوش دیگران بیاندازیم؟ آن هم در این شرایط که کشور ما به همدلی و همراهی همه ما نیاز دارد و وظیفه ماست که هر یک، نقش خود را در زمان و مکان مناسب اجرا کنیم. بحران پناهجویان افغانستانی یک بحران بین المللی و جهانی بود و همه ما و حتی پناهجویان هم انتظار دیدن سازمانها و نهادهای بینالمللی را در این بحران داشتیم، اما دریغ از یک کمک کوچک و یک همراهی ساده. نکته مهم این است که ما این مسئولیت را به عنوان یک انجام وظیفه انسانی قبول کردیم و از نهادهای ایرانی فقط انتظار تسهیل در روند انجام پویش را داشتیم و این انتظار برآورده شد.
بی دریغ، بی منت، بی انتظار؛ شعار خدمترسانی ما
ما فقط سعی داریم از این فرصتهای پیش رو برای نزدیک شدن به مقام انسانیت استفاده بهینه کنیم. میگویم نزدیک شدن به مقام انسانیت، به این دلیل که ما عقیده داریم، انسانیت یک مقام است و باید آنرا به دست آورد. عقیده داریم مسلمانی و طی مسیر در اسلام، سادهترین مسیر برای رسیدن به انسانیت است. پس با هم همدل شدیم تا این مسیر را طی کنیم. بگذارید ساده بگویم: اگر ما دروغ نگوییم، به حقوق دیگران احترام بگذاریم، عزت مردم را حفظ کنیم، با همه چیز به عدالت رفتار کنیم و بسیاری از خوبیهای دیگر را انجام دهیم و از بدیها دوری کنیم، تازه در شأن و مقام انسان بودن قرار میگیریم. به عبارتی، حالا داریم به وظیفه خود به عنوان انسان، عمل میکنیم. حالا اگر قبول کردیم که انجام همه این خوبیها و پرهیز از همه این بدیها، وظیفه انسانی ما بوده، از بندهای زیادی رها میشویم. اولین بندی که گسسته میشود این است که «بی دریغ» عمل میکنیم، چون میخواهیم به بهترین حالت به وظیفه عمل کنیم. دومین بند این است که «بی منت» خواهیم بود. زیرا ما فقط وظیفه خودمان را انجام دادهایم و برای انجام وظیفه، منتی بر کسی نداریم. سومین بند از همه زیباتر گسسته میشود. اینکه «بی انتظار» میشویم. چرا باید انتظار داشته باشیم، برای انجام وظیفه، به ما توجه خاصی شود و یا حتی از ما تشکر شود؟ ما فقط و فقط انجام وظیفه کردهایم. این راز همدلی ماست که در سه مفهوم خلاصه شده، بی دریغ و بی منت و بی انتظار.
تجربه شیرین همراهی و همکاری با همسر
به طور کلی حضور بانوان در چنین پویشهایی تأثیر انکارناپذیری دارد. خانم شیما رئیسی در این پویش نقش پررنگی داشتند که میتوان گفت، «کوچکترین نقش ایشان، نقش همسری بود». بگذارید با یک مثال ظاهراً بی ربط این جریان را توضیح دهم. آیا میدانید که در هواپیماهای جنگی، تمام اخطارها و پیامها، با صدای یک بانو ضبط و برای خلبان پخش میشود؟ به عنوان مثال، هواپیما در حال کاهش ارتفاع است و صدای یک بانو به خلبان هشدار میدهد که کاهش ارتفاع در حال رخ دادن است. مهمترین نتیجه این صدا، ایجاد آرامش نسبی و حس حضور در شرایط به نسبت آرام و هدیه کردن اعتماد به نفس بیشتر به خلبان در شرایط بحرانی است. این یک تأثیر مهندسی شده روانی است. حالا میدانیم که حضور بانوان در بین نیروهایی که برای امداد و کمکرسانی به پناهجویانی که شامل خانوادهها و کودکان هم میشود، چه تأثیر مهمی دارد. این تأثیر حتی در میزان مشارکت اجتماعی در تجمیع کمکها نیز بسیار قابل مشاهده است. حضور یک خانواده در بین امدادگران، اعتماد پناهجویان و جامعه را به پویش بالا برد و جو امدادرسانی را نیز بسیار مثبت نمود. بانویی را در نظر بگیرید که به خانواده پناهجویان میپیوندد و به دیگر بانوان و نیازهای ویژه بهداشتی آنها رسیدگی میکند، یا به کودکان میپردازد و با آنها مادرانه برخورد میکنند و نیازهای آنها را چه از لحاظ روانی و چه بهداشتی، برطرف میکند. البته سرکار خانم رئیسی، با توجه به روحیات خاص خود، به پرستاری و رسیدگی به مردان نیز میپرداختند که این نکته نیز به ایجاد جو روانی مثبت در آنها بسیار کمک میکرد. شاید برایتان جالب باشد که در هنگام خروج از جمع پناهجویان، خانم رئیسی تنها فردی بودند که همه پناهجویان، با تمام وجود، از ایشان تشکر میکردند و برای گفتن خدانگهدار، از جایشان بلند میشدند و این یعنی، تأثیر مثبت و پایدار محبت یک بانوی ایرانی بر روی پناهجویان.
در تکههای خردشده پناهجویان بذر محبت کاشتیم
وقتی مسیری را شروع میکنید، اگر مسیر شما به سمت درستی و راستی باشد، سیلی خواهید خورد. اما با هربار که مشکلات به شما سیلی میزنند، اگر محکم باشید، راه به سوی شما گشوده میشود و ما بارها و بارها این نکته را در این مدت دیده و چشیدهایم. اما همیشه اصول اولیه و ساده انسانی و اسلامی، معیار تصمیمگیری نهایی ما بود و ما را محکمتر و مقاومتر به جلو برد. وقتی وارد بحرانی میشوید، خُرد میشوید و باز باید خود را جمع کنید و تازه و نو شوید و این فرصت را دارید تا بهتر از قبل خود را بسازید و این درباره پناهجویان هم صدق میکند. ما تلاش کردیم تا در این فرصت و وعده دیدار کوتاه، همین تأثیر را بر روی پناهجویانی بگذاریم که خرد شدهاند و باید از نو ساخته شوند. تلاش کردیم تا در این میانه این بحران، «بذر محبت» را در میان تکههای خرد شده پناهجویان، جانمایی کنیم. بذر محبتی بین دو ملت و انسانیت. حالا جا دارد در اینجا از تمامی ملت ایران که بازهم باعث سربلندی ایران در عرصه جهانی شدند، تشکر کنیم. از تمام ایرانیانی که حتی از آن سوی این کره خاکی برای ما محبت ارسال کردند. از افغانستانیهای مقیم ایران که با ارسال کمک و نیروی انسانی به پناهجویان نشان دادند که با اینکه خودشان در سایه امنیت ایران حضور دارند، اما به یاد هموطن خود نیز خواهند بود. حتی عدهای از این عزیزان از اروپا نیز برای ما محبت ارسال نمودند و این جای قدردانی دارد. تشکر ویژه داریم از گروه جهادی انقلاب بدون مرز و همه عزیزان ایرانی و افغانستانی که در قالب این گروه جهادی قرار گرفتند تا نشان دهند که خدمت به انسانیت، مرز نمیشناسد و همیشه و حتی میشود با تکیه بر انسانیت، دست به دست هم داد و تغییر ایجاد کرد.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!