میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - علیرضا رأفتی: آدمیزاد به فراموشکاریاش زنده است. همین فراموشکاری مثل جراحی که با دقت پنس را داخل شکاف میبرد و گلوله را از بدن انسان میکشد بیرون، پوکه خاطرات غمانگیز را از بدن آدم خارج میکند و بعد از مدتها هم دیگر حتی جای زخم، آن چنان به هم جوش میخورد که انگار نه انگار گلولهای بوده و خاطرهای. اصلاً همین که اگر شما بخواهید یک سفر تفریحی به جزایر جنوبی ایران داشته باشید، مسئول فروش تور با روی خوش و لبخند به شما میگوید: «از جاذبههای گردشگری هرمز و قشم میتونم به چندتا قلعه پرتغالی اشاره کنم که واقعاً دیدنیه…» جوش خوردن جای گلوله باعث میشود به خون در شیشه شده اجدادت و خاک در توبره شده سرزمینت بگویی «جاذبه گردشگری» و تأکید کنی که ارزش دیدن دارد.
از امروز در مجله مهر پروندهای را باز میکنیم که کارش چنگ انداختن به زخمهایی است که جوش خوردهاند و از یاد رفتهاند. چرا که اگر آدم زخمهای قدیمیاش را فراموش کند، تنش را برای خوردن زخمهای تازه آماده کرده است. از امروز تا بیست و دوم بهمن با مطالب پیوسته پرونده «غرب وحشی» مجله مهر به مرور زخمهایی میپردازیم که مردم ایران از قدرتهای استعمارگر غربی خوردهاند.
قلعههایی با معماری اروپایی در جنوب ایران وجود دارند که حالا دیگر به جاذبههای گردشگری این مناطق تبدیل شدهاند اما پشت هر کدامشان قصهای از اشغال و تجاوز هست.
پرتغالیها اولین استعمارگرانی بودند که از غرب راهشان را به خلیج فارس کشیدند. اواخر قرن پانزدهم میلادی از بندری در موازمبیک گذشتند و راه هند و ایران را گرفتند. سال ۱۵۰۷ بود که هرمز توسط پرتغالیها اشغال شد. البته که هرمزی که از آن صحبت میکنیم، تنها جزیره هرمز امروزی نیست. منظور حکومت محلی هرمز زیر پرچم پادشاهی صفویه است که بخش زیادی از هرمزگان امروزی و بخشی از سواحل جنوبی خلیج فارس که امروزه در مرزهای سیاسی امارات و عمان است را شامل میشد. حکومت هرمز از نظر سیاسی و حاکمیتی تحت فرمان حکومت مرکزی ایران بود که تازه پرچم صفویه بالای سر آن به اهتزاز درآمده بود. مردم هرمز اکثراً ایرانی بودند و فارسی حرف میزدند.
حکومت هرمز توسط پرتغالیها فروپاشید و این شروع ظلم صد و چند ساله پرتغالیها بر مردم هرمزگان بود. هر چند سال یکبار مردم که از ظلم و استبداد غربیها به ستوه آمده بودند، میشوریدند و تلاشی در جهت بیرون راندن پرتغالیها میکردند اما به در شیشه کردن بیشتر خونشان میانجامید و دوباره پرتغالیها عرصه را بر مردم تنگتر میکردند. تا اینکه در سال ۱۶۲۲ و امامقلی خان توانست هرمز را از اشغال پرتغالیها خارج کند.
شاید گمان اینکه در آن دوره ایران نیروی دریایی منسجم و توان دفاعی مناسبی نداشته سراغتان بیاید و بگویید این ماجراها برای آن دوره است و از وقتی ایران نیروی نظامی منسجم پیدا کرد دیگر خبری از قلعههای نظامی اجنبیها در سرزمین ما نبود. اما باید گفت که پایگاه نظامی انگلیسیها در جزیره تنب بزرگ صدها سال بعد از قلعه پرتغالیها در هرمز و قشم ساخته شده است. به دلیل اینکه جزیره تنب بزرگ در حال حاضر توریستی نیست، عوام مردم با قلعه انگلیسیهای آن آشنا نیستند اما در واقع انگلیس بعد از آنکه از اواسط قرن نوزدهم میلادی جزایر ایرانی خلیج فارس را اشغال کرد، دست به احداث پایگاههای نظامی در این جزایر زد. دولت انگلیس برای اینکه بتواند راحتتر در این جزایر نفوذ داشته باشد و از طرفی برچسب اشغالگر بودن را برای خود نخرد، پس از اشغال جزایر، جزیره بوموسی را به شیخ شارجه واگذار کرد و جزایر تنب بزرگ و کوچک را به شیخ رأس الخیمه. مسئله مناقشه جزایر سه گانه بین ایران و امارات متحده عربی هم برمیگردد به همان استخوانی که انگلیسیها لای این زخم گذاشتند و رفتند.
در گزارشهای ساواک در دهه چهل شمسی آمده که وقتی مأمور ساواک برای سرکشی به جزیره تنب بزرگ رفت، یک گروه نظامی انگلیسی بر سر لنجشان ریختند و به تحقیرآمیزترین روشها آنها را بازخواست کردند که نامشان چیست و از کجا آمدهاند و به کجا میروند. حتی سربازهای انگلیسی افسر ساواک را خانه به خانه بردند و از اهالی جزیره پرسیدند که آیا او را میشناسند یا خیر و حتی تا مواد غذایی داخل لنج را هم بیرون ریخته و گشتند. این ماجراها برای چند قرن گذشته نیست. در همین قرنی که رو به اتمام است، انگلیسیها افسر ارشد حکومت ایران را در خاک خودش بازخواست میکردند و در قلعهشان در تنب بزرگ لم میدادند و امواج خلیج فارس را تماشا میکردند.
قلعههای تاریخی جنوب ایران، در واقع جای زخمهاییاند که دیگر جوش خوردهاند و عادی جلوه میکنند.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!