میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – علیرضا رأفتی: آدمیزاد عادت میکند و همین عادت کردن یکی از خطرناکترین عادتهای اوست. عادت به وقایع و رفتارهای تکرارشونده و روزمره که دیگر هیچکس به آنها فکر نمیکند. اتفاقهای دلپذیر تکرارشونده کم کم به عادتی تبدیل میشوند که میشود نادیدهشان گرفت و مثلاً دیگر برای هیچکس مهم نباشد که رأس ساعت فلان خورشید طوری در افق قرار میگیرد که غروب سرخرنگ آسمان را میسازد. از طرف دیگر هم فجایع تا وقتی جانکاهاند که تکرار نشوند. فجایعی که هر روز به تکرار بیفتند دیگر میروند لا به لای غمهایی که در برنامه روزانه آدمها جا دارند و مثلاً آمار فوتیهای کرونا میشود عددی شبیه به شاخص بورس که هر روز تغییر میکند و آدمها با دیدنش تنها سر تکان میدهد.
مثلاً همین امروز که در اماکن عمومی ماسک میزنید و دستهایتان را ضد عفونی میکنید و همینطور که به هم میمالیدشان به همه دور و بریها به چشم مظنون نگاه میکنید، آیا خبر دارید که آمار کشتههای تصادفات جادهای از آمار فوتیهای کرونا بیشتر است؟ اخبار تصادفات جادهای اما خیلی پیشتر از کرونا تبدیل به عادت شده است. روز گذشته ۵۹ خودرو در محور بهبهان-رامهرمز با هم تصادف کردند که این حادثه ۵ کشته و چهل و چند زخمی داشت و امروز تیتر یک بعضی از روزنامهها شد. اما جالب است بدانید پیش از آنکه مرگ و میر به دلیل تصادف جادهای تبدیل به عادت شود، نیاز نبود فاجعهای به این گستردگی پیش بیاید که ضریب یک روزنامهها را کسب کند. مرگ یک انسان در تصادف هم فاجعهای بود که تیتر روزنامه میشد و دولت فوراً برایش تصمیم میگرفت.
اولین خبری که در روزنامههای ایران از تصادف خیابانی کار شده مربوط است به سال ۱۳۰۳. «عباسقلی خان باقرزاده در سن سی و سه سالگی در کنار خیابان علاء الدوله مقابل سفارت انگلیس به اتومبیل حاج ناصر السلطنه مصادف و برابر به بی مبالاتی شوفر به وضع دلخراشی مجروح و مقتول شد.»
این خبر گویا قدیمیترین خبری است که از یک تصادف خیابانی در تهران حکایت دارد. کشته شدن بر اثر تصادف که تا آن موقع اتفاق نیفتاده بود و هنوز تبدیل به عادت نشده بود، چنان فاجعهبار بود که روزنامهای که خبر آن را کار کرده چند پاراگراف در مرثیه عباسقلیخان نوشته و لزوم رعایت شوفرهای تازهکار! نظمیه هم بعد از این ماجرا امر کرده که همه، از قبیل اتومبیل و درشکه، از این به بعد باید از بوق استفاده کنند.
دومین تصادف خیابانی تهران برای درویشخان اتفاق میافتد. البته معلوم نیست که دقیقاً این دومین تصادف باشد یا از ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ تصادفهای دیگری هم اتفاق افتاده اما چون قربانی آن، آدم معروفی نبوده تاریخ روی اسمش قلم کشیده است. اما هر چه که هست غلامحسین درویش، معروف به درویشخان که از موسیقیدانان نامدار ایرانی بود، دوم اسفند ۱۳۰۵ وقتی داشت از محفل موسیقی به خانه برمیگشت، یک اتومبیل با درشکهاش تصادف کرد و درویشخان به بیرون پرت شد و ۵ روز بعد جان سپرد.
سالها بعد یکی دیگر از تصادفات جادهای در تهران که در حافظه تاریخ مانده را نیز فروغ فرخزاد با خودروی ابراهیم گلستان رقم زد. ابراهیم گلستان در خاطراتش میگوید که در دفتر فیلمسازیاش در محله دروس که آن زمان خارج تهران بود نشسته بود که فروغ فرخزاد پریشان آمد و گفت کاری دارد در تهران. گلستان هم ماشینش را سپرد به فرخزاد که هم به کارش در تهران برسد و هم فیلمهایی را از فلان دفتر تحویل بگیرد. چند دقیقه بعد از رفتن فروغ فرخزاد خبر میآورند که او با یک سرویس مدرسه تصادف کرده و مجروح شده. ابراهیم گلستان با همان خودرو سعی میکند فروغ فرخزاد را به بیمارستان برساند اما فرخزاد بین راه و در ماشین گلستان نفس آخر را میکشد.
اینها چند نمونه از اخباری بود که در دوره خودشان فاجعهبار تلقی میشدند. دورهای که هنوز خواندن آمار مرگ و میر جادهای برای مردم عادت نشده بود و نیاز نبود ۵۹ خودرو با هم برخورد کنند که روزنامهها تلنگری به مردم و دولت بزنند.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!