میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: حتماً بارها شده که تصمیم گرفتهایم از امروز، این هفته یا ماه آینده ورزش کنیم، تفریح کنیم، کوهنوردی کنیم ولی همه این قول و قرارهای شخصی به در بسته تنبلی خورده و هیچ اتفاقی نیفتاده است. کم تحرکی یک بیماری پنهان و بسیار شایع در میان ما ایرانیهاست. آمارها میگویند بین ۵۰ تا ۶۵ درصد از ایرانیها بیماری کم تحرکی دارند. این بیماری که خود عامل بسیاری از بیماریها و مشکلات دیگر است، هیچ دارویی ندارد جز فعالیت و تحرک و نشاط فردی و اجتماعی. حالا تصور کنید در شرایطی که اغلب ما آدمهای سالم دچار کم تحرکی هستیم، فردی وجود دارد که با وجود معلولیت شدید جسمی حرکتی یکی از ماجراجوترین افراد ایران و جهان باشد. «سعید ضروری» همان کسی است که از او حرف میزنیم. ضروری فارغالتحصیل زبان انگلیسی، مؤسس و مدیر دارالترجمه ۲۴، عضو کمیته پارارفتینگ فدراسیون بین المللی رفتینگ و بسیار عناوین دیگری است که از گفتن آنها درمیگذریم.
سعید ضروری از آدمهای ویژه کشور ماست. وقتی به سایت و صفحه اینستاگرامی او مراجعه میکنید، با انواع حسها و تجربیات روبرو میشوید که روح و جسم شما را قلقلک میدهند. خود او میگوید ماجراجوییهایش «از اوج آسمان تا قعر دریا» را در برگرفتهاند و کمتر ماجراجویی است که انجام نداده باشد. این تجربیات وقتی ارزشمندتر و عجیبتر میشوند که بدانید او دچار معلولیت شدید عضلانی است و چالشهای زیادی برای فعالیت و تحرک و ماجراجویی دارد. در این گفتگو به تفصیل درباره تجربههای ماجراجویانه و نیز مسائل معلولین صحبت کردیم که با توجه به تجربیات و آشنایی او با این مسائل برای همه ما بسیار خواندنی و جذاب هستند، چرا که کمک میکنند زندگی را از دریچهای دیگر ببینیم و با ضعفها، کمبودها و موانع به نحو دیگری مواجه شویم.
سعید درباره معلولیتش میگوید: معلولیت من دیستروفی عضلانی است که مربوط به عضله است و ژنتیکی است. این بیماری تحلیلرونده است و باعث میشود ماهیچهها به تدریج ضعیف شوند و تحلیل پیدا کنند. بنابراین من از اول این طوری نبودم، بلکه به تدریج اینطور شدم. من ابتدا راه میرفتم، بعد از عصا استفاده میکردم، بعد روی ویلچر دستی نشستم و الآن هم با ویلچر برقی کارهایم را انجام میدهم. در بچگی میتوانستم راه بروم، شاید میتوانستم حتی بدوم، میخواهم بگویم من راه رفتن را تجربه کردهام و تا پنجم دبستان این تجربه را داشتم، ولی همان موقع هم نمیتوانستم کیفم را خودم ببرم.
ماجراجویی از اوج آسمان تا قعر دریا!
به سعید میگویم حتماً «وقتی این بیماری شدت گرفت، ناامید شده بودی». میگوید: این حسها همیشه هست. کسانی که اینطور مشکلات برایشان رخ میدهد معمولاً از این نوع احساسات دارند و من هم مستثنی نبودم. اینها را در کتاب خودم کاملاً توضیح دادهام که اگر کسی بخواهد به صورت دقیق از حال و هوای من در آن سالها مطلع شود باید کتابم را بخواند. اما باید بگویم که من به صورت کلی روحیه ماجراجویی را از ابتدا در خودم داشتم، با این تفاوت که آن موقع شکلش فرق میکرد. من آن موقعها همیشه دنبال کشف و اکتشاف در سطح متفاوتی بودم؛ دنبال علم بودم و پیگیر کتابهای علمی و علوم زیستشناسی و فیلمهای مستند و اینطور چیزها. بعد که وارد دانشگاه شدم، ادبیات انگلیسی و آموزش زبان خواندم، و بعد از این که وارد فضای کار شدم و استقلال مالی و حرکتی پیدا کردم، دنبال این نوع سبک زندگیای رفتم که الآن میبینید. الآن میتوانم به شما بگویم که از اوج آسمان تا قعر دریا ماجراجویی و سفر میکنم.
از سعید ضروری درباره کلمات «استقلال مالی و حرکتی» میپرسم و پاسخ میدهد: جابجا شدن یعنی پیدا کردن ارتباطات و دوستان جدید. همه اینها با جابجایی اتفاق میافتد. وقتی ما نتوانیم جابجا شویم نمیتوانیم ارتباط بگیریم، بنابراین منزوی میشویم و خیلی اتفاقات دیگر. من در دوران لیسانسم، یعنی زمانی که وارد دانشگاه شدم، از همان روزهای اول به چهار سال بعدش فکر کردم و گفتم وقتی که فارغالتحصیل شوم باید کار کنم و کار داشته باشم. با توجه به فضای آموزشگاهها هم میدانستم که نمیتوانم آنجا به عنوان مدرس کار بکنم. من آن سال یعنی سال ۸۵ دنبال این بودم که خوداشتغالی داشته باشم و آن موقع بود که من روی آموزش مجازی فکر میکردم. چون تازه اینترنت پرسرعت آمده بود و فضای مجازی داشت شکل میگرفت. فکر میکردم باید دانشگاه مجازی داشته باشم و تدریس بکنم و کار بکنم و غیره. در همان دوران تحصیلم نیز سعی میکردم با امکاناتی مثل چت و ویس کال و … با افرادی که دارای معلولیت بودند کار کنم و آموزششان دهم تا برای خودم تمرین بشود. همان موقع هم شاگرد خصوصی گرفتم و درآمد داشتم. درآمدم طوری که من ویلچرم را با پولهایی که از تدریسم درآوردم خریدم.
«با توجه به اهمیت تحرک و ارتباطات زیاد برای معلولین، آیا استفاده از ویلچر برقی را به همه توصیه میکنید؟». جواب میدهد: ویلچر برقی مال افرادی است که معلولیتهای خیلی شدید دارند. یعنی دستهایشان هم درگیر است و نمیتوانند از ویلچر دستی استفاده کنند. وگرنه کسی که مثلاً ضایعه نخاعی است، دستهایش سالم است و میتواند از آنها استفاده کند ویلچر برقی برایش مناسب نیست، چون ضعیفتر میشود. چون وقتی معلولیتی پیش میآید هرچقدر تحرکمان پایین بیاید ممکن است بیماریهای زمینهای بیشتری به وجود آیند. حالا اگر شما با استفاده از ویلچر برقی همان تحرک نسبی را هم پایین بیاورید، قدرت و قوت دستها هم تحلیل میرود و بدن ضعیفتر میشود. چون هیچ کاری نمیکنید و همه تحرکات خودتان را به دست ویلچر برقی سپردهاید. میخواهم بگویم که هر کاری باید طبق یک اصولی باشد.
ماجراجویی در شهر سختتر از ماجراجویی در آسمان و دریاست!
ضروری ادامه میدهد: به نظر من تنها کسانی باید از ویلچر برقی استفاده کنند که معلولیتهای شدید دارند و برای آنها حتی واجب است، چون باعث میشود سرکار بروند، ارتباطاتشان بیشتر میشود و غیره. ویلچر برقی یک مسافت هفت هشت کیلومتری به شما میدهد. شما میتوانی با ویلچر برقی هفت هشت کیلومتر حرکت کنی و برگردی. شما هر جای تهران که باشی با سه چهار کیلومتر مسافت میتوانی به یک ایستگاه مترو برسی. به شرطی که آن ایستگاه مترو درست باشد. به بیآرتی برسی، به شرطی که آن ایستگاه مناسبسازی شده باشد و تو بتوانی سوار اتوبوس شوی. یک ویلچر برقی عملاً، اگر شهرهای ما آماده باشد، خیلی از مسائل معلولین را حل میکند. اگرچه به خاطر افزایش قیمت خیلیها توانایی خریدش را ندارند. الآن قیمت یک ویلچر برقی از ۳۵ میلیون تومان شروع میشود و تا پنجاه شصت میلیون تومان میرسد که سازمانهای مربوطه حتماً باید در خرید ویلچر برقی برای کسانی که به آن نیاز دارند کمک کند.
سعید ضروری به عنوان کسی که با ویلچر خود انوع ماجراجوییها و چالشها را تجربه کرده، سختترین ماجراجویی با ویلچر را ماجراجویی در شهر میداند و میگوید: من یک چالشی دارم که میگویم به ویلچر بچسب؛ یعنی از ویلچرت جدا نشو. یعنی شهرها و همه امکانات ما باید طوری باشد که وقتی من روی ویلچرم هستم بتوانم از آنها استفاده کنم. یعنی من با همین ویلچر وارد اتوبوس شوم، وارد تاکسی شوم، کارهای اداریام را انجام دهم و … دقیقاً مثل جزیره کیش. ما در کیش تاکسیهایی داریم که میتوانی با ویلچر سوار آنها شوی و هرجایی که میخواهی از جمله اداره و موزه و هتل و رستوران و… بروی. در هیچ کدام از این مکانها من نباید از ویلچرم جدا بشوم. نباید وقتی من به پله میرسم یک عده من را بغل کنند و از پله رد کنند. من هم طبق همین چالشی که دارم و آن را به عنوان مانیفست خودم معرفی میکنم، آمدم و همه ماجراجوییهای خودم را روی یلچرم انجام دادم. من با ویلچر غواصی کردم، پرواز کردم، از ارتفاع پریدم و غیره. من کسی هستم که میگویم همه کار با ویلچرم انجام دادهام، ولی نمیتوانم در شهر سوار اتوبوس بشوم. من سختترین ماجراجوییها را ماجراجویی در شهر میبینم! ما در طبیعت هر کاری دلمان بخواهد انجام میدهیم، چون مدیریتش دست خود ماست، ولی در شهر متأسفانه بسیاری از استانداردها رعایت نشده و ما نمیتوانیم از آنها استفاده کنیم.
شش سال طول کشید تا غواصی کنم!
از سعید میپرسم «رمز و راز این همه تحرک و فعالیت و ماجراجویی چیست؟ با اینکه ما آدمهای بدون معلولیت هیچ بهانهای برای انجام ندادن این تجربیات نداریم. چه چیزی به تو انگیزه میدهد؟» جواب میدهد: من خیلی تدریجی وارد این تجربیات شدم و همه چیز برایم به مرور شکل گرفت. این طور نبود که من امروز تصمیم بگیرم که ماجراجویی کنم و فردا شروع کنم. بله، من یک بار تصمیم گرفتم که دنبال علاقههایم بروم و رفتم. علاقه من سفر بود و من برای این که به سفر برسم سالها برایش برنامهریزی کردم. یعنی این طوری نبود که همه چیز برایش مهیا باشد و من یک پدر پولدار داشته باشم یا خودم پولدار باشم که از روی شکمسیری این کارها را انجام بدهم و همه چیز برای خواستههای من در اختیارم باشد. اصلاً این طور نبود و خیلی از آدمها هم اشتباه برداشت میکنند. یعنی وقتی ظاهر را میبینند، وقتی نوک قله یخ را میبینند، فکر میکنند همهاش همین است؛ این آدم حتماً زمان خیلی آزادی دارد، پول خیلی زیادی دارد، دوستان خیلی خفن و شرایط خیلی فراهمی دارد و به این کارها رسیدگی میکند. در حالی که نمیدانند چند سال طول کشید تا من به این نقطه رسیدم. مثلاً از زمانی که من به غواصی فکر کردم تا زمانی که آن را انجام دادم شش سال طول کشید! یعنی از وقتی که من به این مسأله فکر کردم تا زمانی که شرایطش برای من مهیا شد، شش سال طول کشید. چون من باید میتوانستم سفر کنم، با خودم کنار میآمدم، با معلولیت خیلی شدیدی که داشتم باید میتوانستم خودم را برای این کار آماده کنم. الآن اینها برای من خیلی روتین و معمولی شده و من حتی برای بچههایی که معلولیت دارند تور برگزار میکنم و آنها را به غواصی میبرم، ولی زمانی بود که همه اینها برای خود من چالشهای بزرگی بودند. ضمن اینکه اولین سفر من در زندگیام، که در سال ۲۰۰۹ انجام دادم، خیلی در مسیر من مؤثر بود. ماجرای سفر هم این بود که من باید در کنفرانسی شرکت میکردم که محل برگزاریاش هند بود. من تا آن موقع هیچ سفری را تنها نرفته بودم، ویلچرم هم دستی بود و آن یک هفته برای من امتحان خیلی سختی بود تا بتوانم این اعتماد به نفس را پیدا کنم.
۵ دقیقه و ۳۵ ثانیه غواصی بدون اکسیژن!
از سعید درباره ماجراجوییهایش میپرسم. جواب میدهد: بیشتر فعالیت من در حوزه طبیعتگردی و ماجراجویی است. مثلاً من خودم اسکی درست کردم و اسکی را هم تجربه کردم. یک سری چیزها به تجربه کردن برمیگردد. مثلاً من پرواز را تجربه کردم. خودم به تنهایی پرواز نکردم ولی آن را تجربه کردم. ضمن این که زمانی که من پرواز میکردم خیلیها نمیدانستند پاراگلایدر چیست! سه بار از هلیکوپتر و هواپیما و ارتفاع چهار کیلومتر سقوط آزاد را تجربه کردم. زیپلاین با ویلچر داشتهام. هرچیزی که ما در حوزه ماجراجویی آن را دستهبندی کنیم من تجربه کردهام. کارهای زیادی کردهام که بیان کردن همه آنها حوصله و وقت میخواهد. رکورد ۲۲ متر غواصی عمیق داشتم، غواصی آزاد یعنی غواصی بدون کپسول داشتم، رکورد شخصی غواصی آزاد و بدون کپسول من ۵ دقیقه و سی و پنج ثانیه است. یعنی من میتوانم پنج دقیقه و نیم نفسم را نگه دارم که ویدئوی آن در صفحه خودم هست. میزان نگهداری نفس در آدمهای معمولی حدود شصت هفتاد ثانیه است ولی من در دوران کرونا روی این کار تمرکز کردم، تمرین کردم و به این رکورد رسیدم. این هم یک نوع مهارت است دیگر. البته رشته تخصصی خودم هم غواصی آزاد است که میتوانم بگویم در آن حرف برای گفتن زیاد دارم.
سعید درباره چگونگی غواصی با شرایط ویژهای که دارد توضیح میدهد: اولاً بگویم من مدرک غواصی هم دارم که مختص به غواصی معلولین است. غواصی معلولین استاندارد خاص خودش را دارد. یعنی من باید بادی داشته باشم، همراه داشته باشم، تعداد همراهانم مشخص است، اینکه چطور پایین بروم مشخص است، اینکه چطور بالا بیایم مشخص است، و با کمک میروم؛ این طور نیست که خودم پا بزنم، چون پاهای من که کار نمیکند. در غواصی معلولین ما شنا لازم نداریم. آن سیستم و جلیقهای که ما میپوشیم باد میشود و بادش خالی میشود و به خاطر وزنهای که داریم حرکتمان بالانس میشود. موضوعی که در غواصی معلولین مهم است تسلط به ذهن خود است و این که نترسی. مثلاً وقتی من بدون هوا و اکسیژن توی یک وانت نشستم، توی آب رفتم و پشت فرمان وانت از خودم فیلم گرفتم، اینجا مهمتر از غواصی باید به ذهن و خودم باور داشته باشم. خود این روند از وقتی که ما پایین برویم، من بنشینم، فیلم بگیریم و من دوباره بالا بیایم، سه چهار دقیقه طول کشید. ویدئو خیلی با حالی هم شد. یک ویدئو دیگر از غواصی و شنا هم اوایل کرونا درست کردیم که من و سروش صلواتیان زیر آب ماسک زدهایم و روی صندلی نشستهایم و داریم مثلاً کارهایمان را میکنیم. در آن ویدئو میخواستیم به مردم بگوییم همه جا ماسک بزنیم!
با معلولیت خودت در صلح باش تا دیگران هم دوستت بدارند
یکی از داراییهای ارزشمند سعید دوستان خوب او هستند که در مسیر فعالیتها و ماجراجوییهای او همراهش هستند. سعید درباره این دوستیها میگوید: زمانی که ما از محدوده امنمان خارج میشویم، یکسری سختیها را تحمل میکنیم و انجام میدهیم، با آدمهایی آشنا میشویم که با تو همفکر و همسو هستند. اگر من در خانه میماندم هیچوقت با هیچکسی دوست نمیشدم. این یک قانون است که شما باید نود درصد راه را رفته باشی تا آدمها به تو کمک کنند و در کنارت قرار بگیرند. من این مسیر را رفتهام. من روزهای اول تنها سفر میکردم، بعد کم کم در همین سفرها با آدمهای دیگر آشنا شدم. مثلاً در سفری که سه گروه کمپ کردیم، تنها با یک نفر از بین سی نفر آشنا شدم و همان یک نفر دوست صمیمی من شده است. خیلی وقتها به ظرفیتهای درونی خود ما ربط دارد. چون باید یک بده بستانی باشد که آدمها به سمت همدیگر جذب شوند. هیچ آدمی همینطوری به تو جلب نمیشود، چون عاشق چشم و ابروی ما نیست که بخواهند کنارمان قرار بگیرند و کمکمان کنند. این قانون است. زمانی که ظرفیتهای درونی ما پایین است و معاشرت بلد نیستیم، خودمان با خودمان مشکل داریم، با خودمان در صلح نیستیم، بلد نیستیم با خودمان و دیگران ارتباط برقرار بکنیم، مهارتهای ارتباطی را بلد نباشیم، خب معلوم است که دوستی هم پیدا نمیکنیم. ولی وقتی بلد باشیم که خودمان باشیم، آن کسی که مناسب ماست با ما دوست میشود. خیلیها همین را بلد نیستند. فکر میکنند دوستان من از آسمان به زمین آمدهاند و همینطوری کنار من قرار گرفتهاند. من یک کولهپشتی مخصوص دارم که دوستانم با استفاده از آن من را گاهی بالای صد کیلومتر، مثلاً از اسالم به خلخال و جاهای دیگر، کول کردهاند. مسیرهایی که نه ماشین و نه موتور به آنها راه داشته را، من به همین شکل با دوستانم سفر کردهام. ضمن اینکه من خودم از قصد وزنم را کم نگه میدارم تا در فعالیتها به مشکل نخورم. بعضیها با دیدن این رفاقتها از من میپرسند دوستانت چقدر پول میگیرند تا کمکت کنند؟ یعنی نگاههای این مدلی هم هست. ذهنشان مسائل را اینطوری میبینید. اصلاً باورشان نمیشود که میشود خیلی چیزها را رفاقتی و دوستانه پیش برد. چون خودشان در خودشان نمیبینند. وقتی خودشان با خودشان در گارد هستند، با معلولیت خودشان در صلح نیستند و محدودیتهای خودشان را نپذیرفتهاند، معلوم است که دیگران هم آنها را پس میزنند. اگر هم کسی به این افراد نزدیک شود میگوید آخی، گناه دارد! همین رابطهها هم کوتاهمدت است و بعد از مدتی از بین میرود، چرا که عمق ندارد و بر اساس ترحم شکل گرفتهاند.
برگزاری تورهای طبیعتگردی وماجراجویی برای معلولین
یکی از تجربیات ارزشمند سعید ضروری کمک به دیگر معلولین برای ماجراجویی است. خود او درباره این اتفاق میگوید: من دیدم که تجربههای زیادی دارم. خیلی دوستان حرفهای و خوبی پیدا کردهام و از آن طرف دوستانی که معلولیت داشتند میگفتند ما هم دوست داریم پرواز کنیمِ، غواصی کنیم، اسکی روی آب انجام بدهیم و غیره. من به این فکر رسیدم که بیایم و این کار را برایشان تسهیل کنم و سفرهای طبیعتگردی و ماجراجویی را برای آنها طراحی و اجرا کنم. البته این کار خیلی سختی است. یعنی بردن افرادی که معلولیت دارند به سفرهای این مدلی واقعاً کار سختی است. یک کار کاملاً تخصصی است و آدم خاص خودش را میخواهد. چرا که هرکسی نمیتواند در این سفرها شرکت کند. خیلی وقتها باید توی کیسه خواب بخوابیم. خیلی جاها باید یکسری سختیها را تحمل کنیم. مثلاً من یادم است وقتی تور کویر گذاشتیم، من خودم اول با یک تیم حرفهای رد شدم، بعدش این تور را برای کسانی که معلولیت دارند گذاشتم. ما صد کیلومتر آفرود کردیم. یعنی از اولین آبادی دویست سیصد کیلومتر فاصله داشتیم و این اتفاق خیلی عجیب غریبی بود. خب هر کسی نمیتواند در این سفر شرکت کند. دوستان من به من کمک میکنند که این سفرها کمهزینه دربیاید. این تورها برای من هیچ سود مالی ندارد. خیلی وقتها هم به کمک دوست خودم حمید محدودی برنامههای پرواز رایگان میگذاریم که مدتی است به خاطر کرونا برگزار نشده است. بعضی تیمهای دیگر هم کنار من قرار میگیرند و خدماتشان را رایگان ارائه میکنند. البته من خودم خیلی با برنامههای رایگان موافق نیستم، چون کار تبدیل به خیریه میشود و من آدم خیریهای نیستم. چون میدانم کسی که معلولیت دارد به این معنا نیست که باید به او ترحم شود و در چنین برنامههایی از آنها پولی نگیریم. میتوانیم تخفیف بدهیم، میتوانیم بخشی از هزینه را نگیریم، ولی باید این برنامهها باشد و آدمها انگیزه پیدا کنند که با ترسهایشان مواجه شوند.
ضروری لزوم توجه اقامتگاهها و مکانهای گردشگری به نیازهای معلولین را مهم میداند، اما نظر جالبی دارد: من از منظر اقتصاد وارد میشوم. من نمیگویم ما معلولین نیاز داریم، کمک کنید که دل بچهها باز شود و … نه! اصلاً اینطوری نیست. معادله خیلی روشن است. ببینید، ۲۵ درصد از جمعیت کشور ما نیازهای ویژه دارند که ده درصد سالمندان و پانزده درصد کسانی که معلولیت دارند هستند. این بیست و پنج درصد بازاری است که اصطلاحاً به آن اقیانوس آبی میگویند، یعنی جایی که کسی در آن کار نکرده است. بنابراین وقتی یک اقامتگاه به این جمعیت توجه میکند دامنه مشتریان خودش را بیشتر کرده است. مثلاً الآن اگر یک معلول بخواهد به کردستان برود نمیتواند، چون هیچ امکاناتی برای گردشگری او فراهم نیست، ولی اگر به کیش بروند میتوانند از وسایل استفاده کنند و همه جا تردد کنند. بنابراین اگر یک اقامتگاه امکاناتی برای معلولین فراهم کرد به مشتریان خودش افزوده است. چنان که یکی از دوستان چنین کاری کرد و من هم از آن پس برایش تور گردشگری میبردم. من سعی میکنم اگر کسی قدمی برای امثال من برمیدارد من هم یک کار اقتصادی برای او انجام بدهم. باید کمک کنیم که این اقتصاد راه بیفتد. وقتی یک چیزی اقتصادی شود پایدار میشود و میماند، وگرنه میشود دلسوزی و کار از روی ترحم، و یک جایی متوقف میشود.
ضروری ادامه میدهد: نگاهی که من به زندگی دارم میتواند به همه کمک کند، اگرچه افراد دارای معلولیت نیاز بیشتری به این روحیه و نگاه دارند. من در انجمن جهانی «ماجراجوییدرمانی» عضو هستم و تنها ایرانیام که در این انجمن حضور دارم. در این انجمن آدمها را وارد فضاهای طبیعی و فضاهای چالشی میکنند و فعالیتهای مختلفی انجام میدهد. بخشی از این کارها روانشناسی است بخشی روانشناختی و بحث خودآگاهی است. آدمها در این انجمن وقتی با چالشهایشان مواجه میشوند، قدرت بیشتری برای رفع دیگر موانع پیدا میکنند. مثلاً وقتی من کمپ برفی کردم و در دمای چند درجه زیر صفر روی برف خوابیدم، سرما دیگر برای من آزاردهنده نمیشود. چون من خیلی بدتر از سرما را تجربه کردهام. این اتفاقات باعث میشود که ما با چالشهای عادی زندگیمان بهتر مواجه شویم. این یک قانون است. این کار تأثیر میگذارد و باعث میشود آدمها ترسهایشان را بشناسند و با آنها مواجه شوند. من خودم آدمی بودم که هر غذایی نمیخوردم ولی وقتی به یک سفر پنج شش روزه رفتم، دیگر هر چیزی که گیرم میآمد را میخوردم. تابآوری و تحملم بالا میرود و باعث میشود در زندگی اجتماعی هم راحتتر زندگی کنم.
در کتاب «زندگی ضروری» درباره روبرویی با ترسها و چالشهای خودم نوشتم
«زندگی ضروری» عنوان کتاب خاطرات سعید ضروری است. او درباره کتاب خاطراتش میگوید: سال نود و پنج بود که تصمیم گرفتم خاطرات زندگیام را بنویسم ولی نمیدانستم چطور. انگار خودم برای خودم ترجمه نشده بودم، به همین دلیل هی مینوشتم و باز ول میکردم. تا این که در دوران کرونا فکر کردم خودم را بهتر میشناسم و این خاطرات را از دوران کودکی نوشتم. کتاب من یک کتاب انگیزشی نیست، یک کتاب واقعی است و یک مقدار بیس و پایه روانشناسی دارد و داستان کسی است که با چالشها و موانع بیشماری مواجه میشود و در نهایت همه اینها را کنار میزند، به بزرگترین ترسهای زندگیاش غلبه میکند و کارهایی میکند که حتی توجه کمیته پاراالمپیک جهانی هم به او جلب میشود. میدانید که کمیته پاراالمپیک معمولاً فقط با کسانی که مدال طلا دارند مصاحبه میکند، ولی من این افتخار را داشتهام که پیدایم کردهاند و با من هم مصاحبه کردهاند و یک گزارش مفصل از من کار کردهاند.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!