میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - علیرضا رأفتی: کسانی که مدعی خانه و زمین در این محلهاند، شاید اصلاً وجه تسمیه آن را ندانند. شاید هم بدانند و مثل خیلی چیزهای دیگر که میدانند و زیر بارش نمیروند، نخواهند بپذیرند که اصلاً صلاح الدینی بوده و شیخ جراحی که او را مداوا میکرده و مسلمانانی که از دیرباز در این سرزمین ساکن بودهاند.
یهودیها در همه جای دنیا به زرنگی و سیاستمداری شهرهاند و صهیونیستها، آن دسته از یهودیانی که باور به بازگشت به سرزمین مقدس را دارند، لابد خودشان را زرنگتر هم میدانند. بگذریم که گاهی این زرنگی شاید پارچهای زیبا باشد که روی سری بریده کشیده میشود و غرب دنیا از دور که نگاه میکند یک منظره زیبای طرح شده روی پارچه را میبینید و نه سر را. از این طرف که نزدیکتریم اما همیشه سر به ناحق بریده است که پیداست و خونی جاری که هیچ پارچه تافته از سیاستی نمیتواند آن را بپوشاند. نمونه این دست زرنگیهای صهیونیستی را میشود در به نام خود زدن غذاهای عربی و فلسطینی دانست. غذاهایی مثل فلافل و حمص که حتی نامشان عربی است اما مخاطب اروپایی و آمریکایی اگر میخواست به این چیزها فکر کند که پیشتر به موجودیت این رژیم فکر میکرد. پس گردشگران مو بور و چشم آبی وقتی دانههای نخود سرخ شده را زیر دندان خرد میکنند با همدیگر میگویند این اسرائیلیها هم چه فرهنگ و غذاهای اصیلی دارند، فلافل!
بگذریم، مسئله این بود که دانستن و فهمیدن بین صهیونیستها امری انتخابی است. آنچه را که بخواهند میفهمند و از آنچه نخواهند هیچ اطلاعی ندارند. مثلاً اینکه میتوانند مکانهای مقدس جعلی در محلهای تازه تأسیس بنا کنند و ادعا کنند این سرزمین از قدیم محلی مقدس برای یهودیان بوده است و در عین حال میتوانند حتی به این فکر هم نکنند که منطقه «شیخ جراح» وجه تسمیهاش برمیگردد به «امیر حسام الدین جراحی» پزشک مخصوص صلاح الدین ایوبی، فرمانده هزاران مسلمانی که روزگاری سرزمینهای از دست رفتهشان را از اروپاییها پس گرفتند.
شعله آخرین درگیری بزرگ بین غزه و سرزمینهای اشغالی از محله شیخ جراح بلند شد و از آن به بعد هم هر چند وقت یک بار خبری از این محله میرسد و صهیونیستها هر جا که زورشان بچربد پنجهشان را بر گلوی مردم شیخ جراح محکمتر میکنند. روز گذشته هم تصاویری دلخراش از این محله در شبکههای اجتماعی و برخی رسانهها منتشر شد که نشان میداد پلیس رژیم اشغالگر به دنبال چند دستگیری، دوباره به جان مردم این محله افتاده و به صغیر و کبیر در کوچه و خیابان رحم نمیکند.
محله «شیخ جراح» به شکلی که امروز هست سال ۱۹۵۶ شکل گرفت. البته همانطور که از اسمش پیداست و درباره وجه تسمیهاش صحبت کردیم، منطقهای قدیمی است که تاریخچه خودش را دارد اما هیچ وقت محلهای به این وسعت در آن نبوده است. بعد از اشغال سرزمینهای فلسطینی توسط صهیونیستها و به کمک بریتانیا و بعد از آن سنگ تمام گذاشتن سازمان ملل متحد در اعطای سرزمینهای فلسطینی به صهیونیستها، بسیاری از بومیان فلسطینی از مناطق مختلف این سرزمین آواره شدند. آن روزها «اونروا» تشکیل شده بود که وظیفه امدادرسانی، اعطای سکونتگاه و کاریابی را برای آوارگان فلسطینی به دوش بکشد. سال ۱۹۵۶ توافقنامهای بین اونروا و پادشاهی اردن بسته شد که این منطقه در شرق بیت المقدس بشود پناهگاه ۴۸ خانواده فلسطینی که از خانه و زندگی خودشان رانده شده بودند.
محله شیخ جراح به شکل امروزی با ورود ۴۸ خانواده آواره فلسطینی شکل گرفت و بعداً شد بخشی از ایالت قدس که یک سر کار و بار اداریاش به رژیم اشغالگر قدس گره میخورد. در همین اثنا و بعدتر صهیونیستها شروع به ایجاد برخی مکانهای دینی در این منطقه کردند که ادعا کنند اینجا مکانی دینی و تاریخی برای یهودیان است. البته که ماجرا همان پارچه زیبا و سر بریده بود.
بعد از اینکه دنیای غرب منظره طرح شده روی پارچه سیاست صهیونیستها را باور کرد، نوبت سندسازی و بیرون کردن خانوادههای فلسطینی فرا رسیده بود. صهیونیستها یکی یکی با اسناد جعلی سراغ خانههای فلسطینی میرفتند و میخواستند آنان را به زور از خانه و زندگیشان جدا و اخراج کنند. چند بار ارتکاب چنین جنایتی شروع درگیریها در شیخ جراح بود.
خوشبختانه جنگ رسانهای در این محله باعث شد بیشتر مردم دنیا خون جاری شده از زیر پارچه زیبا را ببینند و ورق کمی به نفع فلسطینیها برگردد و صهیونیستها نتوانند به طور کامل مردم را از این محله بیرون کنند اما اتفاق فاجعهباری که افتاد این بود که شرایط زندگی برای مردم این محله سخت شد و روز به روز هم سختتر میشود. پس از درگیری بزرگ با غزه، نیروهای اشغالگر به طور کامل شیخ جراح را به جولانگاهی نظامی تبدیل کردند که هر کسی به راحتی اجازه ورود و خروج را در آن ندارد و ساکنان هم در شرایطی شبیه به شرایط جنگی صبح را شب و شب را صبح میکنند. هر چند وقت یک بار هم نیروهای اشغالگر کمی در این آتش میدمند که ببینند آیا هنوز نگاه رسانهای دنیا روی این محله است یا دیگر آبها از آسیاب افتاده و میشود کار بیرون کردن فلسطینیها را از سر گرفت.
از جمله طرحهای دستگیری که در خلال آن مردم غیر نظامی را کتک میزنند و شهر را به منطقه نظامی تبدیل میکنند با این تفاوت که یک طرف این نظامیگری سربازان اشغالگر با لباس نظامی و اسلحهاند و طرف دیگر مردم شیخ جراح با زندگی ساده غیرنظامیشان.
درگیریهای روز گذشته پلیس اشغالگر در این محله نیز نمونهای دیگر از همین آزمون و خطای صهیونیستها بود.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!