میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله*: زبان اشاره دنیای خاص خودش را دارد. علیرغم همه محدودیتها و سختیهایی که ناشنوایان به خاطر ناشنوایی و سر و کار داشتن اجباری با زبان اشاره با آن مواجهاند و نباید آنها را نادیده گرفت، زبان اشاره برای ما آدمهای شنوا نوعی از آرامش و زیبایی و معصومیت را هم داراست. زبان اشاره زبان رمز و راز است و میتوان با اشاره بسیاری معانی را بدون لب گشودن بیان کرد و شنید. همین مسأله زبان اشاره را قدری رازآمیز و جالب میکند، به خصوص که در فواید سکوت و به «یک اشاره راز فهمیدن» و حرف دل را شنیدن، بسیار گفته و شنیده شده است. اولین زبانی که آدمیان نخستین با آن حرف میزدند زبان اشاره بود و از این رهگذر که بعضی فلاسفه و اندیشمندان میگویند «والاترین چیزها برگشت به ابتداییترین آنهاست»، توجه به زبان اشاره و اندیشیدن درباره آن میتواند نکات نغز و جالبی به همراه داشته باشد.
به بهانه سالروز درگذشت جبار باغچهبان، کسی که خدمات بزرگی به آموزش نوین ناشنوایان در ایران کرد، پای صحبت خانم طاهره بشیر، مترجم زبان اشاره نشستهایم، تا از زوایای پنهان زندگی با زبان اشاره برایمان بگوید.
چه شد که به زبان اشاره علاقهمند شدید؟ آیا اجباری در کار بود؟
من سالهای زیادی مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم. سال ۱۳۸۰ بود که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با همکاری یونیسف، بهزیستی، آموزش و پروش استثنایی و شورای کتاب کودک یکی از کتابخانههای خودش در استان تهران را تبدیل به «کتابخانه فراگیر» کرد. یعنی کتابخانه را به وسایل و کتابهایی که برای بچههای نابینا و ناشنوا مناسب است، تجهیز کرد. زمانی که آن کتابخانه تبدیل به کتابخانه فراگیر شد، معنیاش این بود که بچههای نابینا، ناشنوا و معلول جسمی و حرکتی هم از این به بعد میتوانند در کنار دیگر بچهها از خدمات کتابخانه استفاده کنند. حضور در آن فضا باعث شد من هم در آن چرخه قرار بگیرم. ما معلمان و مربیان و کسانی که با این بچهها در ارتباط بودیم باید آموزشهایی میدیدیم تا بتوانیم با این بچهها بهتر کار بکنیم. از جمله آن آموزشها آموزش زبان اشاره بود که من اسمش را اجبار نمیگذارم. درواقع این برای من فرصتی بود تا بتوانم زبان تازهای را یاد بگیرم و با دنیای وسیعتری از بچهها ارتباط بگیرم.
پس بیست سالی هست که به زبان اشاره مسلط هستید.
بله. از سال ۸۰ تا امروز. البته من نمیگویم به زبان اشاره مسلط هستم ولی بیست سال است که با این زبان سر و کار دارم و استفاده میکنم. در این بیست سال کانون ۴۵ مرکز خودش در سراسر کشور را فراگیر کرده و همکاران ما در این مراکز در کنار بچههای عادی به بچههای با نیازهای ویژه هم خدمات میدهند.
سرانه مترجمان زبان اشاره در کشور ما چطور است؟ آیا پاسخگوی نیازی که داریم هست؟
از سرانه اطلاع دقیق ندارم و آمار آن به راحتی قابل دستیابی است، ولی حتماً نیاز به توجه بیشتر داریم. تعداد کم مترجمان زبان اشاره در کشور، برای ناشنوایان مثل این است شما که به یک کشور غریبهای بروید که زبانشان را بلد نیستید. طبیعتاً آنجا احساس غربت و تنهایی میکنیم و اگر به یکباره با یک همزبان مواجه بشویم احساس بهتری پیدا میکنیم. درباره ناشنوایان هم همینطور است. خیلی پیش آمده و من از دور و بریهایم میشنوم و حتماً خودتان هم تجربه کردهاید که ناشنوایی از شما یا دیگران سوالی بپرسد و نتوانید راهنماییاش کنید. این نشاندهنده این است که آدمهای زیادی با زبان اشاره آشنا نیستند. فقط هم این نیست، بلکه در آشنایی با روشهای ارتباط با افراد ناشنوا که زبان اشاره هم یکی از آنهاست، اوضاع خوبی نداریم. کلاً اگر آدمها احساس تنهایی و غربت میکنند، این دیگران هستند که مسئولیت اجتماعی خودشان را آنطور که باید انجام ندادهاند و تلاش نکردهاند یاد بگیرند و با افرادی که تفاوت دارند تعامل داشته باشند.
ادارات و نهادها خدمات مناسب را ارائه میدهند؟
خیلی کم. اصولاً در اقلیت واقع شدن برای آدم محدودیت و تنگنا به وجود میآورد. این اقلیت میتواند قومی، مذهبی، زبانی یا هرچیز دیگری باشد. وقتی که گروهی در اقلیت قرار میگیرند در سیاستهای کلان کشور یا دیده نمیشوند یا کمتر دیده میشوند. در یک کشور آنقدر مسائل مختلف وجود دارد که باعث میشود مطالبات اکثریت در اولویت قرار میگیرند و اقلیتها در اولویتهای آخر قرار میگیرند. ناشنواها هم همینطور. به خصوص اینکه ناشنوایی معلولیتی است که خیلی بروز بیرونی ندارد. ما جامعه نابیناها را هم از روی ظاهرشان و هم از روی عصای سپیدشان تشخیص میدهیم، یا کسی که روی ویلچر نشسته و انواع معلولیتهایی که بروز بیرونی دارد را به نحوی متوجه میشویم و با او بهتر برخورد میکنیم، ولی به این دلیل که ناشنوایی با چشم دیده نمیشود معمولاً افراد ناشنوا آسیبها و مسائل و مشکلات زیادی در سطح شهر دارند. من به چشم خودم دیدهام که رانندهای بوق زده و فرد ناشنوا کنار نرفته و به همین دلیل مورد هجوم بد و بیراه راننده دیگر قرار گرفته است. چرا؟ چون ناشنوایی من دیده نمیشود.
لازم نیست یکسری کلمات کلی در برنامههای پربینندهای مثل خندوانه آموزش داده شود تا همه مردم ایران با یادگیری آن بیست سی کلمه بدانند در مواجهه با یک فرد ناشنوا باید چه کار کنند؟
این اتفاق خوبی است ولی نه از این جهت که همه مردم زبان اشاره را یاد بگیرند. این خیلی ایده آل است که در جامعهای این اتفاق بیفتد. ولی خوب است این فرهنگ در جامعه اشاعه پیدا کند و مردم بدانند که افرادی با این ویژگی هم وجود دارند و باید حق و حقوق آنها رعایت شود. این خیلی مهم است. برنامههایی که پربیننده هستند، به خصوص در تلویزیون، این رسالت را به دوش دارند. آنها باید به مردم بگویند یک درصد احتمال بدهید آن کسی که صدای بوق ماشین شما را نمیشنود ناشنوا باشد. واقعاً ما چقدر در فیلم و سریالها و در رسانههای جمعیمان میبینیم که مسائل این قشر مطرح شود و از حضور این افراد استفاده درست شود؟ اتفاقاً اوضاع برعکس است، یعنی صداوسیما به جامعه کلیشههای غلط میدهد. مثلاً در یک سریال نشان میدهد انسانی که کلاهبرداری کرده در نهایت خدا به کمرش میزند و ویلچرنشین میشود! یعنی ویلچرنشینی را عقوبت گناهی نشان میدهد که آن فرد مرتکب شده است.
جذابیت زبان اشاره برای شما چیست؟
زبان اشاره جذابیتهای خیلی زیادی دارد. اولاً اینکه جنبههای نمایشی دارد. خود ما آدمهای شنوا هم خیلی وقتها بدون اینکه نیت داشته باشیم داریم از زبان اشاره استفاده میکنیم. شما میتوانید در پنجاه متری من بایستید و دستتان را طوری بگیرید که من بفهمم منظورتان تلفن است. یعنی یک نفر زنگ میزند یا باید به کسی تلفن کنم. همه اینها زبان اشاره است ولی خودمان نمیدانیم که داریم از آن استفاده میکنیم. برای من این جذابیت هم وجود دارد که میتوانم با یکسری آدمهای جدید ارتباط برقرار کنم و در من احساس خوبی به وجود میآورد. خیلی وقتها پیش میآید که وقتی در کتابخانه خودمان میخواستم برای بچههای شنوا قصه بگویم، بازهم قصهام را به زبان اشاره گفتهام. بچهها هم این را دوست دارند. یعنی یک عالمه از بچههای شنوای مرکز ما دوست دارند که قصه را به زبان اشاره بشنوند و خودشان هم با علاقه زبان اشاره را یاد میگیرند. یک جاهایی هم من و همکارانم میتوانیم یواشکی به زبان اشاره صحبت کنیم تا دیگران متوجه نشوند که ما درباره چه چیزی حرف میزنیم! میخواهم بگویم بازیها و جذابیتهای اینطوری هم هست که برای ما جذاب است.
برای من یکی از جذابیتهای زبان اشاره این است که انسان را به یک نوع سکوت درونی میبرد. اینکه انسان با سکوت خودش و بدون هیاهو حرف خودش را بزند برایم جذاب است. برای شما هم همینطور است؟
اگر به من اجازه بدهید میخواهم به قضیه حال و هوای شاعری و احساسی ندهم! خیلی واقعی به مسأله نگاه کنیم. چون اینها هم جزو کلیشههای غلطی است که رسانه و جامعه و.. تولید و منتشرش میکنند. مثلاً میگویند «بابا بهتر که نمیشوند. اینهمه بوق و سر و صدا و فلان!». اینجوری نیست. به نظر من حتی شنیدن آلودگیهای صوتی هم بعضی وقتها خوب و جذاب است. یکی دیگر از کلیشههای بسیار غلط این است که میگویند اگر خدا شنوایی را از این گرفته حتماً چیزهای دیگری به او داده یا حسهای دیگرش را قویتر کرده که بازهم ز این خبرها نیست، بلکه او چون شنوایی ندارد خودش حواس دیگرش را تقویت کرده تا خلأ را پر کند.
کودکان ناشنوا تنها زبان اشاره را میآموزند؟
بچهها در مدارس ناشنوان به صورت رسمی از زبان اشاره استفاده نمیکنند. تأکید بیشتر روی لبخوانی بچههاست. توجیه این کار هم این است که این بچهها قرار است بعداً در جامعه زندگی کنند و چون افراد جامعه بلد نیستند با زبان اشاره با آنها صحبت کنند، بهتر است که ناشنوایان بتوانند خوب لبخوانی کنند و با حرکت لبهاشان منظورشان را برسانند. ولی زبان اشاره به عنوان یک وسیله کمک آموزشی همیشه استفاده میشود. ما برای آموزش کودکان ناشنوا روشی به اسم «ارتباط کلی» داریم که شامل زبان اشاره، لبخوانی و میمیک صورت و حرکات بدن است. مجموعه اینها را یک معلم به کار میگیرد تا اهداف آموزشیاش را جلو ببرد. یک تفاوت که درباره بچههای شنوا و ناشنوا وجود دارد این است که ما افرد شنوا لغات را از طریق شنیدار یاد میگیریم و چون کودکان ناشنوا این قابلیت را ندارند، دایره لغاتشان محدود است. یعنی اگر یک بچه سه ساله شنوا ۷۰۰ تا کلمه بلد است، همان بچه سه ساله ناشنوا ۲۵۰ تا کلمه بلد است. در نتیجه یکی از چیزهایی که معلم بچههای ناشنوا باید حواسش باشد این است که قصهای نگوید که کودک ناشنوا به خوبی آن را متوجه نشود. کسانی که با ناشنوایان سر و کار دارند باید به این نکات دقت کنند. اگر ما به این مسائل دقت کنیم ناشنوایان دیگر تنها نخواهند بود.
خود کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چقدر توانسته در تولید و آمادهسازی کتابها، بازیها، محصولات و آموزشهای مناسب برای ناشنوایان موفق باشد؟
واقعیت این است که کانون هم هنوز خیلی جای کار دارد ولی این روند در کانون شروع شده و چندسال است که کانون دارد کتابهای بریل برای بچههای نابینا چاپ میکند و کتابآواها را تولید میکند که کتابهای صوتی مناسب بچههای نابینا است. همچنین یکسری وسایل بازی و سرگرمی هست که کانون درحال مناسبسازی و تولید آنها برای بچههای معلول است. یک کار مهم کانون هم این است که مدام نیروهایی که با این بچهها کار میکنند را آموزش میدهد و آنها را به روز نگه میدارد تا بتوانند راحتتر و بهتر با این بچهها ارتباط بگیرند.
به عنوان سوال آخر اگر کسی بخواهد زبان اشاره را یاد بگیرد، جایی برای آموزش وجود دارد؟
بله. فکر میکنم بهزیستی این کار را برای علاقهمندان انجام میدهد و دورههای آموزشی برای یادگیری زبان اشاره دارد.
*نویسنده: جواد شیخ الاسلامی
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!