میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ سودابه علیمحمدی: شب بود و باران شدیدی میبارید...
هر شب به یکی از مناطق حاشیهای تهران میآمدیم تا به زنان آسیبدیده کمک کنیم. من، خانم زهره رستمافشار، ماما؛ مددکار تیم و البته راننده.
به خاطر باران هر کسی گوشهای پیدا کرده بود که خیس نشود. نیلوفر هم یک گوشه با چند مرد ایستاده بود که آنها را دوستانش میخواند. کارتن خواب بود. حدوداً ۳۵ سالی داشت. لاغر و نحیف شده بود. حال و روز خوبی نداشت. خیلی وقتها پرخاشگری میکرد. هر بار که ما به این منطقه میآمدیم میگفت: «من به کمک هیچکس احتیاج ندارم. چرا اینجا میاین؟ ولمون کنین! بزارین بمیریم! هر سری یکیتون میاد بعد ولمون میکنین میرین.»
مددکار بار چندم بود که پیشش میرفت و حاضر نبود که بیاید و خدمات بگیرد. یا حتی تستی انجام شود. این بار من سراغش رفتم، جز سلام چیزی نگفتم و فقط نزدیکش ایستادم. سرتا پا خیس شدم… گفت: «اگر چندشت نمیشه بیا کنار من وایسا کلاً خیس شدی.»
گفتم: «ما خیلی نگرانتیم. مطمئنم با توجه به شرایطی که داری به سلامتیت اهمیت نمیدی. حتی اگر ما یه دورهای هم اینجا بیایم برامون مهمه کار و وظیفه مون رو در قبال تک تک تون انجام بدیم.»
نیلوفر گفت: «من کارتن خوابم یه ماهه حموم نرفتم، بو میدم، کثیفم، میفهمی. حوصله ناز و افاده ماماتون رو ندارم.»
-تو شکمت برآمده ست. بارداری؟
-باردار بودم تازه سقط کردم و خونریزی دارم.
-خانم افشار کمکت میکنه. برای یک بار هم که شده اعتماد کن.
-حالا سری بعد که اومدین، حموم نمره میرم. میام پیشتون.
من میدانستم که او دفعه بعد هم نمیآید. جریان را برای خانم افشار تعریف کردم. حرف من تموم نشده بود که رفت دنبالش. یهو نگاه کردم دستاشو گرفته و دارن میان. معاینهاش کرد. عفونت زیادی داشت و باید حتماً سونوگرافی انجام میداد. خانم افشار مثل همیشه هماهنگیها رو انجام داد.
نیلوفر راست میگفت که بیشتر زنان کارتنخواب به خاطر وضعیتشون نمیتونستن به خودشون برسند. من در تمام طول همکاریم یکبار ندیدم خانم افشار، مامای تیممان شکایتی کند یا نخواهد کسی را معاینه کند. همیشه پیگیرشان هست… با تمام وجود کارهایشان را پیگیری میکند...
چند ماه گذشت و نیلوفر هر بار که ما میرفتیم میآمد پیش ما. البته تنها نمیآمد و کلی از خانمهای دیگر را میآورد. همه خانم افشار رو دوست دارند چون فقط یک ماما نیست. همدل است و بوی انسانیتش فضای ارتباط را معطر میکند. ماماها وقتی دلشان برای کارشان بتپد، اعتماد افراد را جلب میکنند و این باعث میشود که آسیبهای بعدی در جامعه ما کم شود.
*سودابه علیمحمدی، روانشناس پروژه کلینیک سیار زنان آسیبپذیر است. استاد مینو محرز مسئولیت این پروژه را بر عهده دارد و مدیریت آن با زهرا بیات جوزانی، ماما و مدیر مرکز تحقیقات ایدز است.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!