میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ زهره رستمافشار: با شور و اشتیاق همیشگی همراه همتیمیهای خوبم کار آن شب را از ساعت ۶ عصر در یکی از مناطق پرخطر شروع کردیم. زمستان بود… هوا روشن بود و اینجا مثل همیشه شلوغ. دستفروشها بساطشان پهن بود و مشغول فروش. ماشینی که از طرف شهرداری آمده بود تا کارتنخواب ها را ببرد برای خوابگاه جای ما ایستاده بود و ما یک ربع معطل شدیم تا جای همیشگی پارک کنیم. از بین دست فروشها که رد میشدیم چیزهای خیلی بیارزش و دست دوم را میدیدیم که شاید اگر شما چشمتان به آنها میافتاد با خودتان فکر میکردین کی اینها را میخرد؟! البته به خوبی میشد فهمید که آدمهای خیلی فقیر تو تاریکی میآیند برای خرید... تعداد خانمهای آسیب دیده با تاریک شدن هوا بیشتر میشد... سپیده خانمی بود که ۴ تا بچه داشت و سه بار هم سقط انجام داده بود... زنی بسیار رنجکشیده و اما سختگیر. هر بار به هم تیمیها پرخاشگری میکرد و نسبت به استفاده از وسایل کاهش آسیب و بهداشت و سلامتیاش مقاوم بود. هر بار که با افرادی مثل سپیده مواجه میشوم بیشتر از اینکه آزردهخاطر بشوم صبورتر میشوم و مصممتر به اینکه تمام تلاشم را برای کمک به آنها بکنم. آن شب نمیدانم چه اتفاقی افتاد که در حال تمیزکردن تخت ژنیکو بودم که سپیده یهو آمده بود و میخواست با من حرف بزند. خوشحال شدم از اینکه کسی که بارها من میرفتم سمتش تا بیاد خدمتی بگیرد، این بار خودش آمده بود پیشم. یهو زد زیر گریه و گفت: «حالم خوب نیست. تو واقعاً میخوای به من کمک بکنی؟!»
من گفتم: «از صمیم قلب هرکاری که در توانم باشه حتماً.»
سپیده تعریف کرد: «وقتی پول خرید لباس زیر ندارم و از آشغالدونی لباس زیر کهنه مردم رو پیدا میکنم و میپوشم… زندگی من داغونه... با این وسیلههای کاهش آسیبی که میگی، مگه قراره چه اتفاقی بیفته. تو اصن نمیتونی منو درک کنی. شماها یه مدت هستین و بعدش میرین.»
نشستم پای درددلهایش… برایش دل نسوزاندم اما حرفهایش روی من اثر گذاشت.
فردای آن روز، اولین کاری که کردم این بود که از افراد خیرخواه کمک بگیریم و بستههای بهداشتی تهیه کنیم. شاید نتوانیم کل زندگیشان را عوض کنیم ولی حداقل تا آن زمانی که هستیم، میتوانیم آنها را ببینیم.
دفعه بعد که با پکهای بهداشتی رفتیم، خودم رفتم سراغش. یهو بغلم کرد و زد زیر گریه. بعد گفت: «ببخش بغلت کردم خانم افشار، حواسم نیس شما شاید بدتون بیاد…» این بار من خودم بغلش کردم و گفتم: «همه ما انسانیم و هیچ فرقی نداریم با هم... فقط باید مراقب همدیگه باشیم.»
*زهره رستم افشار، مامای پروژه کلینیک سیار زنان آسیبپذیر است. استاد مینو محرز مسئولیت این پروژه را بر عهده دارد و مدیریت آن با زهرا بیات جوزانی، ماما و مدیر مرکز تحقیقات ایدز است.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!