میرنیوز

استرسی که نسل ما کشید جزء آمار جنگ به حساب نمی‌آید

استرسی که نسل ما کشید جزء آمار جنگ به حساب نمی‌آید 2021-09-23T08:35:14+03:30

خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: «تازه انقلاب شده بود و داشتیم برای خودمان دنیای جدید می‌ساختیم. با اینکه هنوز اوضاع کشور به قاعده نشده بود، اما حس و حال‌مان از انقلاب و رفتن شاه خوش بود. اوایل مهر ماه ۱۳۵۹ بود که شنیدن صدای سوت هواپیمای جنگی که در آسمان و زمین محشر به پا کرده بود، دوباره رعب و وحشت انداخت به جان‌مان…»

با اینکه هرچقدر هم از جبهه و خط مقدم بنویسیم و بشنویم، بازهم لابلای خاطرات، چیزهایی هست که قد علم کند و با گذشت ۴۱ سال، همچنان خنج به جان آدم بکشد! اما از حال و هوای شهروندانی که فرسنگ‌ها با خط مقدم و توپ و تانک و خمپاره فاصله داشتند، کم‌تر شنیده‌ایم.

با صدیقه قاسمعلی و فهیمه عباسی گپ و گفتی داشتیم که از سال ۵۹ به بعد خاطرات تلخی برای گفتن دارند.

القصه اینکه جنگ آوار شد روی سرمان

فهیمه که سال ۵۹، ۱۶ سال بیشتر نداشت خاطرات را با جزئیات مرور می‌کند و به قول خودش حافظه خوب داشتن همیشه هم خوب نیست، چون یادآوری جز به جز بعضی خاطرات، آدم را به مرور زمان از پا درمی‌آورد: «ساعت ۳ بعد از ظهر ۳۱ شهریور بود. داشتم مانتوی مدرسه‌ام را برای صبح اول مهر اتو می‌کردم که یک دفعه صدای وحشتناکی مثل ترکیدن کپسول گاز، برق از سرم پراند. یک لحظه دست‌پاچه شدم و سر از پا نمی‌شناختم. به خودم آمدم و گفتم «نه این صدای انفجار کپسول گاز نبود!» بچه‌تر که بودم از این صداها زیاد شنیده بودم؛ من کودکی‌ام با انقلاب گذشته بود (و نوجوانی و جوانی‌ام انگار قرار بود با جنگ رقم بخورد…) صدای انفجار بود!

استرسی که نسل ما کشید جزء آمار جنگ به حساب نمی‌آید

راستش از سال قبلش که امام خمینی (ره) گفته بود ۲۰ میلیون جمعیت داریم و باید ۲۰ میلیون بسیجی داشته باشیم، با خواهرم در دفتر سپاه منطقه ۹ خیابان بهشت در دوره‌های مختلف آموزشی شرکت کرده بودیم. عضو حزب جمهوری اسلامی هم شده بودیم. در جلسات سپاه به هرکدام‌مان مسئولیتی داده بودند؛ قرار شد من خبرهای عراق را در روزنامه کیهان رصد کنم و خواهرم در روزنامه اطلاعات. خبرها پر بود از تعدی بعثی‌ها به مرزهای ایران. تقریباً هر هفته ۴ تا خبر بد داشتیم؛ از حمله هواپیماهای بعثی به مرزنشینان گرفته تا ربوده شدن بعضی عشایر.

از همان موقع‌ها بود که متوجه شدم اتفاق‌های بدی در کمین کشور نشسته! احتمال جنگ را نمی‌دادم و اصلاً سنم به این چیزها قد نمی‌داد، ولی حس می‌کردم اوضاع خوب نیست...

خلاصه اینکه بعد از شنیدن صدای انفجار، سریع اتو را از برق کشیدم و رفتم سر خیابان. همه مردم ریخته بودند بیرون. حیران و سرگردان بودند. حتی پرنده‌ها هم در آسمان راه گم کرده بودند. ساعت ۵ که شد تلویزیون اعلام کرد هواپیماهای متجاوز بعثی به شهرهای ایران حمله کردند و این‌ها بی‌پاسخ نمی‌ماند.

فردا صبح که رفتم مدرسه، فقط حرف از اتفاقات جدیدی بود که در حال رخ دادن بود.

سرتان را درد نیاورم. القصه اینکه جنگ آوار شد روی سرمان…»

جنگی که رنج و گنجش توأمان بود

صدیقه خانم هم همان اولین انفجار که کابوسش از سال ۱۳۵۹ شروع شد و ۸ سال طول کشید را از زاویه کوچه و محله خودشان تعریف کرد: «آن موقع پسرم رضا ۴ ساله بود و مهدی هم ۲ ساله. وقتی صدای هواپیمای جنگی را شنیدم، نفهمیدم چطوری دست بچه‌ها را گرفتم و از خانه زدم بیرون. یک راکت نزدیک خانه‌مان افتاده بود روی ماسه‌ها. خدا به ما و همه اهالی رحم کرد که عمل نکرد و منفجر نشد.

وقتی طبل آغاز جنگ زده شد، فکر می‌کردیم یکی دو هفته یا نهایتاً چند ماه طول بکشد اما ۸ سال شد!

با همه سختی‌ها و خاطرات دردآوری که هنوز از به یاد آوردنش جانم آتش می‌گیرد، خیلی خوشحالم که بچه‌ها به خاطر دفاع از خاک و ناموس و وطنشان، به خاطر اسلام و ایران قشنگ دفاع کردند.

با اینکه ایران فقط با عراق جنگ نداشت و تقریباً کل دنیا به جز چند کشور، مخالفش بودند اما ایران جلوی همه آن‌ها ایستاد.»

بغض کم‌کم راه گلوی فهیمه عباسی را می‌بندد: «۲۴ مهر که خرمشهر سقوط کرد، کل تهران عزادار شد. با اینکه هنوز تعداد شهدا زیاد نشده بود و تعدادی رزمنده به صورت مردمی و خودجوش رفته بودند برای دفاع، اما همه تهران را ماتم گرفته بود.

بعد از آن فراخوان زده شد و خیلی‌ها رفتند منطقه.

ساختمان قبلی مجلس شورای اسلامی نزدیک خانه پدری‌ام بود. پایگاه خبرها انگار آن‌جا بود. وقتی مارش نظامی پخش می‌کردند، شال و کلاه می‌کردم و می‌رفتم جلوی ساختمان. چه صحنه‌هایی که آن‌جا ندیدیم! پاره‌های تن مردم از آنجا به منطقه اعزام می‌شدند. پیکر شهدا را آنجا می‌آوردند. ماشین‌های اعزام که حرکت می‌کردند، دیدن چهره و چشمان مادران و خانواده‌های رزمنده‌ها جگر آدم را می‌سوزاند.

استرسی که نسل ما کشید جزء آمار جنگ به حساب نمی‌آید

اما از آن بدتر وقتی بود که پیکر شهدا را از خط برمی‌گرداندند. خودتان فکرش را بکنید که وقتی جوان‌شان را صحیح و سالم از آنجا راهی می‌کردند، وقتی به استقبال تحویل پیکرشان دوباره به آن‌جا می‌آمدند، چه حالی می‌شدند؟

صدایش گرفته‌تر می‌شود: «ما جنگ را با تمام وجود حس کردیم. کابوس‌های آن روزها، رهایمان نمی‌کند.

استرسی که نسل ما کشید، از آن آسیب‌هایی است که هیچ وقت جز آمار جنگ به حساب نمی‌آید. خیلی‌ها دچار ضعف اعصاب شدند، خیلی از خانم‌های باردار دچار سقط جنین شدند و بعضی‌ها دیگر نتوانستند طعم مادر شدن را بچشند.»

تصویرهایی که شاید آلزایمر هم توان فراموشی‌اش را نداشته باشد

در گزارشی از روایت زنان اهل خوزستان در پشت جبهه‌ها و داستان‌هایی که مو به تن آدم سیخ می‌کند، قبلاً گفته‌ام؛ از قطعه‌های جامانده بدن شهدا در لباس‌های خونی که برای شستشو آورده می‌شد، اما تصور اینکه زنانی در تهران هم از این دست تصاویر در ذهن‌شان ثبت کرده باشند برایم عجیب بود، ولی وقتی فهیمه از مادرش می‌گوید، الگوهای ذهنی‌ام را عوض می‌کند: «مادرم آن سال‌ها ناظم مدرسه رسالت بود. به حدی از لحاظ روحی به هم ریخته بود که تصمیم گرفت مدتی مرخصی بگیرد و مدرسه نرود. اما این مرخصی خیلی پایدار نبود.

استرسی که نسل ما کشید جزء آمار جنگ به حساب نمی‌آید

از طرف ستاد پشتیبانی مادر شهید مهدی عالم‌بیگی فراخوان زدند و از خانم‌ها خواستند برای کمک‌رسانی بروند. مادرم با ۱۵ خانم دیگر راهی شدند. مکان کجا بود؟ دوباره همان مدرسه رسالت! مأموریت چه بود؟ شستن پوتین و لباس‌های خونی شهدا و تعمیر و رفو کردن‌شان برای ارسال مجدد به جبهه که رزمنده‌ها از آن‌ها استفاده کنند. برایتان نگویم که مادرم هر روزی که به خانه برمی‌گشت چه حالی داشت و چندبار تشنج کردنش را به چشم دیدم. هنوز هم که هنوز است، آن کابوس‌ها دست از سرش برنمی‌دارد! دیدن قطعه‌های بدن شهدا در آن لباس‌ها و پوتین‌ها چیزی نیست که به راحتی فراموش شود…»

چه می‌دانستم قرار است چه داغی بر دلم بنشیند!

جنگی را که صدیقه قاسمعلی فکر می‌کرد چند هفته بعد یا نهایتاً چند ماه بعد تمام می‌شود نه تنها سال‌ها طول کشید، بلکه ۱۳ جوان شهید از دور و اطرافیانش گرفت. آهی سوزان می‌کشد: «شهید شدن پسر خواهرم از همه بیشتر من را سوزاند. سال ۶۵ دخترم مریم را باردار بودم. یادم نمی‌آید چطوری خبر شهادت را شنیدم و اصلاً چه کسی بود که این خبر را به من داد. حتی نفهمیدم چطوری من را از تهران بردند کرج منزل خواهرم. فقط در آن اوضاع آشفته‌ای که داشتم چیزهای محوی در خاطرم است که همسایه‌ها آمدند خانه‌مان و در کمد دنبال پیراهن مشکی بودند که لباسم را عوض کنند!

حال و روزم دست خودم نبود، کارم فقط شده بود گریه کردن.»

اشکی می‌شود و صدایش لا به لای بغض و اشک درست به گوش نمی‌رسد: «خواهرم کوه صبر بود. گریه نمی‌کرد، ولی معلوم بود داغون شده. اصلاً این بچه آدم خاصی بود. البته همه شهدا همین بودند. چون خواهرزاده‌ام است این‌ها را نمی‌گویم. این پسر برای کل خانواده و فامیل عطر و بوی خاصی داشت.

از بعد شهادتش هر سربازی که می‌دیدم یادش می‌کردم و حال و روزم خراب می‌شد. می‌گفتم خواهرزاده من هم همین‌طوری بود. هر پسر جوان قد بلندی که می‌دیدم، قد و بالای رشیدش می‌آمد جلوی چشمم...

چند سال بعد از شهادتش به من گفتند که اسیر شده بود و با دست بسته به شهادت رسید. با شنیدنش دوباره خانه خراب شدم… وای به دل خواهرم!»

این مردم دیگر طاقت ندارند

برای ما جنگ ندیده‌ها، تصور کردن روزهایی که صدای آژیر قرمز ترس و دلهره به جانت بیندازد و در خانه‌ای که مردش به جبهه رفته و دل توی دلت نیست که خبر زنده بودنش را می‌شنوی یا خبر شهادتش را، سخت است بفهمیم چه‌طور می‌شود دست دو دختر کوچک را گرفت و از طبقه سوم به پناهگاهی که در زیرزمین ساختمان است، پناه برد. سخت است خودت دلت پر از آشوب باشد و مجبور باشی به کودکانت آرامش بدهی که نترسند. سخت است مدام حجله جوان‌های کوچه و فامیل را ببینی و غم قبلی با غم جدید تازه شود. به قول عباسی: «خدا کند هیچ وقت دیگر این کشور رنگ جنگ به خود نگیرد که این مردم دیگر طاقت ندارند.»

منبع : خبرگزاری مهر


کلمات کلیدی :
اشتراک گذاری :

آخرین اخبار مجازی

اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت

اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
2024-10-28T12:14:11+03:30
همدان- روایت امروز از حرکت بزرگ بانوانی است که یک کار اثرگذار را به صورت خودجوش در راستای کمک به جبهه مقاومت رقم زده‌اند.

معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل ام‌یاسر!

معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل ام‌یاسر!
2024-10-24T22:34:05+03:30
ظهر چهارشنبه دوم آبان‌ماه، خانواده‌ شهید معصومه کرباسی و همسر لبنانی ایشان با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.

پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد

پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
2024-10-06T12:51:53+03:30
شیراز- پنج سال بیشتر نداشت اما از دوچرخه تازه نفسش دل کند تا لبخند شادی را بر چهره یک کودک فلسطینی بنشاند و این لبخند بشود دلخوشی‌ کودکانه اش.

صف طلا در بازار خیابان جهاد

صف طلا در بازار خیابان جهاد
2024-10-03T16:38:26+03:30
همراهش کیفی بود که سفت آن را به خودش چسبانده بود. او را «حاج خانم» صدا می‌کنیم. دست‌پاچه بود.

شوخی‌های موشکی!

شوخی‌های موشکی!
2024-10-02T11:38:32+03:30
عملیات وعده صادق ۲ در شبکه‌های اجتماعی بسیار بحث‌برانگیز بوده است. بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی با احساسی از شعف و غرور، اظهارات طنزآمیزی را در این بار...

اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل

اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
2024-10-01T14:11:50+03:30
بانوان ایرانی در حرکتی جهادی و خودجوش زیورآلات گران‌قیمت خود را برای کمک به لبنان اهدا می‌کنند.

اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل

اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
2024-10-01T13:58:31+03:30
بانوان ایرانی در حرکتی جهادی زیورآلات گران‌قیمت خود را برای کمک به لبنان می فروشند.

معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش 

معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش 
2024-08-20T12:37:15+03:30
اینجا کربلاست، خیابان های منتهی به بین الحرمین، اینجا افراد هر کدام سعی دارند در حد توان و بضاعتشان به آقا، خودی نشان دهند و مزدی بیش از آنچه کرده اند، دریاف...

خادمی که در کربلا  مرگ خود را پیش بینی کرده بود

خادمی که در کربلا  مرگ خود را پیش بینی کرده بود
2024-08-20T12:10:26+03:30
مرگ هر کسی را یک جور و یک زمان فرا میگیرد اما آقا رحیم خادمی بود که در کربلا مرگ خودش را پیش بینی کرده بود.

موکب‌داری عاشقانه شهربابکی‌ها در عمارت ماری خانم فرانسوی

موکب‌داری عاشقانه شهربابکی‌ها در عمارت ماری خانم فرانسوی
2024-08-20T11:57:07+03:30
شهر بابکی ها موکب خود را در عمارت خانم ماری پیروالکمن فرانسوی برپا کرده اند.

توصیه‌های طب ایرانی برای پیاده‌روی اربعین

توصیه‌های طب ایرانی برای پیاده‌روی اربعین
2024-08-19T14:17:15+03:30
متخصصین طب ایرانی معتقدند؛ با چند روش ساده می توان عوارض پباده روی طولانی را کاهش داد.

یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون‌ عرش

یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون‌ عرش
2024-07-22T19:16:24+03:30
شب هفتم امام حسین(ع) است؛ کسی که مادرش در قیامت لباسی خونین همراه دارد و یکی از ستون‌های عرش را گرفته و از خدا می‌خواهد میان او قاتلان فرزندش حکم کند.

عکسی که هیچ‌وقت نگرفتیم...

عکسی که هیچ‌وقت نگرفتیم...
2024-07-08T16:03:06+03:30
بهادری جهرمی بعد از دیدار با رهبر انقلاب درباره جای خالی «شهیدجمهور» نوشت: عکسی که بیشتر از همه دوست داشتم عکسی بود که هیچ وقت نگرفتم، کنار مردی خستگی ناپذیر...

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
2023-09-07T17:16:53+03:30
«هر چه داریم از امام حسین(ع) داریم. زندگی‌مان مال امام حسین(ع) است. این کار هم بساط هر سال است، این مغازه پدرمان است که خادم و عاشق امام حسین (ع) بود. ما هم ...

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!
2023-09-04T15:36:59+03:30
فیلتر کردن بسترهای مختلف فضای مجازی در سطح جهان مسئله تازه‌ای نیست؛ از جنوب غرب آسیا که شدت فیلترینگ در آن بیشتر است گرفته تا چند قاره آن طرف‌تر در کشور کانادا.

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!
2023-09-03T13:30:14+03:30
هنگام تماشای اعزام زائران افغانستانی اشک می‌ریختند؛ گویا دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند و انگار بدرقه اربعینی‌ها، به مناسک جاماندگان تبدیل شده باشد، جاماندگ...

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
2023-08-26T10:01:16+03:30
«مشکل زائران افغانستانی ارتباط چندانی به ایران ندارد؛ مربوط به دولت افغانستان است که اربعین برایش در اولویت نیست و متولی دولتی برای زیارت اربعین ندارد، بنابر...

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
2023-08-15T14:21:28+03:30
حبیب‌الله حاجی‌زاده، سال‌ها است بدون اینکه کسی از او بخواهد یا حقوقی دریافت کند از جنگل‌ها مراقبت می‌کند: «ما نه می‌گذاریم آتش به جان جنگل بیفتد، نه می‌گذاری...

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
2023-08-14T13:07:53+03:30
شبکه‌های اجتماعی این روزها چالش‌هایی را رواج می‌دهند که مبنای علمی ندارند، دنبال جذب مخاطب هستند و سعی دارند القا کنند: «شما تنها با شرکت در چالش‌ها، به یک ا...

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!
2023-08-12T13:01:13+03:30
همسایگان زندان «رجایی شهر» بعد از تخلیه از این ندامتگاه، بیش از آنکه از سال‌ها همجواری با آن شکایت کنند، به فکر آینده بودند: «ما از مسئولان پارک و هتل نمی‌خو...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی
2023-08-07T20:23:55+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!
2023-08-07T15:57:38+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر
2023-08-01T14:43:59+03:30
روزنامه «جوان» در گزارشی به ماجرای جر و بحث اخیر نماینده مردم تربت‌جام در مجلس با کاربران توئیتری پرداخت.

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-29T00:24:02+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-26T10:37:22+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»
2023-07-26T09:43:56+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید که نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!
2023-07-23T11:03:54+03:30
«مجید دستانی» از 12سال ماشین‌نویسی در محرم می‌گوید که با رفقایش، خودروها را با خط خوش مزین به نام اباعبدالله(ع) می‌کنند،خودروهایی که تا مدت‌ها مثل بیلبوردهای...

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!
2023-07-20T12:18:55+03:30
روزنامه «همشهری» در گزارشی به تبلیغات اخیر برخی شرکت‌ها برای اعطای وام بدون ضامن پرداخت و ابعاد غیرقانونی بودن آن را شفاف کرد، این گزارش همچنین توضیحاتی دربا...

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 
2023-07-20T11:38:56+03:30
خودرو را پارک کردم و به محل گودبرداری برگشتم و پرسیدم اینجا قبلاً پمپ بنزین نبود؟ جوابشان حافظه تصویری‌ام را تأیید کرد: «پمپ بنزین بود! دیگر نیست؛ حالا قرار ...

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
2023-07-19T13:19:04+03:30
می‌گویند نوشیدن چای داغ در لیوان‌های پلاستیکی احتمال ابتلاء به سرطان را افزایش می‌دهد؛ اعتراضی نیست! فقط ای کاش طعم چای بعد از روضه را عوض نکند. کافی است چای...
X فیلم جدید فیلم جدید دانلود فیلم و سریال تبلیغات شما (پیام به تلگرام)