میرنیوز
به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا پناهیان در سحرهای ماه مبارک رمضان با حضور در برنامه سحر شبکه افق، درباره بستر ظهور پیامبر (ص) و ارتباط آن با عصر ظهور و مقدمات فرج به گفتگو میپردازد. در ادامه، فرازهایی از جلسه دهم این گفتگو را میخوانید:
مجری: شبهای قبل گفتید، مردم جاهلیت با اینکه خصوصیتهای اخلاقی و معنوی داشتند و پیامبر هم آراسته بود به همه خصوصیتهای اخلاقی و معنوی، ولی باز هم با ایشان مخالفت کردند. درحالیکه آنها باید آمادهتر میبودند چون اصلاً منتظر هم بودند، ولی به دشمنی با پیامبر پرداختند. علّتاش چه بود؟
پناهیان: در همین تعارضهاست که خیلی از حرفها خودشان را نشان میدهند. یعنی اگر ما به یکباره جاهلیت را سیاه ببینیم آن دشمنیها را هم طبیعی میدانیم و از کنارش عبور میکنیم. اما وقتی انسان به این تعارضها-که شما در یک جمعبندی بیان فرمودید- توجه میکند، به این سؤالها میرسد. و اگر انسان به جواب این سؤالها-که مربوط به آن زمان است- برسد، جواب برخی از سؤالهای زمان خودش را هم پیدا میکند.
ما در این بحث، هنوز آنچنان به زمان خودمان نرسیدهایم، ولی این سوال مطرح است که با اینهمه آدمهای خوب، چرا حضرت ظهور نمیکنند؟ ما کم آدمهای خوب نداریم، کم مسجدها و هیئتهای با رونق نداریم، آدمهای خوب خیلی داریم الحمدلله، خوبیها خیلی در جامعۀ ما نشر پیدا کرده است. خب چرا حضرت ظهور نمیکنند؟ جواب این سوال، به همان مطلب ربط دارد. لذا ما عنوان گفتگوی خودمان را «تاریخ بعثت و عصر ظهور» قرار دادیم و به نوعی داریم این دو تا را با هم مقایسه میکنیم.
شما فرمودید که زمینههایی برای ایمانآوردن به پیغمبر، در آن جامعه وجود داشته است؛ زمینههایی مثل خودِ خانۀ کعبه، عبادتها و اخلاقیاتی که بین مردم رواج داشته است. این خوبیها وجود داشته و آنها هم برای آخرین پیامبر انتظار میکشیدند و این زمینهها باید علیالقاعده زمینۀ دشمنی با پیامبر را از بین میبرد. بعضی از اخلاقیات خوبِ آدمهای خاص و شعرهای آنها را برای شما میخوانم تا وقتی گفتیم که اینها در جنگ بدر بهدست امیرالمؤمنین و حمزۀ سیدالشهدا کشته میشوند، خیلی بحث ما داغتر خواهد شد.
ارزش مسلمانان صدر اسلام به ایمانآوردن آنها نبود؛ به امتحانات سخت بعد از ایمان بود
همینجا میخواهم این را عرض کنم که هر کسی به پیامبر ایمان آورد، خیلی هنر نکرد. چون وقتی طرف یک خوبیهایی دارد و میبیند این خوبیها دارد تکمیل میشود، و میبیند که این خوبیها دارد تأیید میشود، و میبیند که این خوبیهایی که در ذهنش هست دارد در یک فرد (رسولخدا) تجسّم پیدا میکند، طبیعتاً اگر به او ایمان بیاورد، خیلی هنر نکرده است.
شاید برخی بگویند: «وقتی شما میگویی، آنها هنر نکردند یعنی ارزش چندانی هم نداشتند؟» نه، ارزش آنها خیلی بالاتر از این حرفها بود اما نه به دلیل ایمانآوردن؛ به دلیل اینکه هر کسی در آن زمان به پیامبر ایمان آورد، خداوند متعال ابتلائاتی بر سرش آورد و مقاومتی باید میکرد که واقعاً هر کسی امروز به آن فکر کند، به سادگی نمیتواند آمادگی خودش را برای آن شرایط اعلام کند. مثلاً برای آن شرایط سخت، شاید یک تعبیرش این باشد که فامیلکُشی رواج پیدا کرده بود. هرچند ممکن است بعضیها از این کلمه «رواج» خوششان نیاید. همچنین مسائلی مثل هجرت و آوارگی و دستکشیدن از اموال و در راه خدا اموال فراواندادن، برای آنها پیش آمد. بنده معتقدم ارزش مسلمانان صدر اسلام به این نبود که ایمان بیاورند، به امتحانات بعد از ایمان بود که امتحانات بسیار سنگینی بود.
اگر ایمانآوردن اینقدر سهل بود، پس چرا اینقدر با پیامبر (ص) دشمنی کردند؟
حالا این سوال شما بیشتر جا پیدا میکند که اگر ایمان آوردن خیلی هنر نبود و اینقدر سهل بود، پس چرا اینقدر با پیامبر (ص) دشمنی کردند؟ اگر کسی ایمان آورد، چه اتفاقی برایش افتاد که ایمان آورد؟ او دید آنچه خودش از خوبیها داشته، دارد توسط رسولخدا اولاً تأیید میشود و ثانیاً زیباترش را دارد میشنود و این خوبیها دارد تکمیل میشود. این خیلی به آدم احساس خوبی میدهد؛ اینکه ببیند آن خوبیهایی که داشته (مثلاً آن عبادات و اخلاقیاتی که داشت) الان از جانب خداوند دارد تأیید میشود. احکامی که مردم در دوران جاهلیت رعایت میکردند و اسلام تأیید فرموده است، تعدادشان کم نیست؛ در عبادات و در معاملات.
ماجرای ایمانآوردن حمزه سیدالشهدا و دفاع او از رسولخدا در برابر ابوجهل
میخواهم یادی کنم از حمزۀ سیدالشهدا قهرمان بزرگ صدر اسلام. ایشان در آن زمانی که هنوز ایمان نیاورده بود، یک روز بعد از شکار به مکّه آمد، به او گفتند که ابوجهل با پیامبر (ص) برخورد خیلی زشتی داشته است. حمزه آمد و به سختی با ابوجهل برخورد کرد، کمان خودش را بر سر ابوجهل زد و دعوایی راه افتاد، ابوجهل دیگران را نگه داشت، چون میدانست کسی از پسِ حمزه برنمیآید. ابوجهل همانجا پرسید: مگر تو به برادرزادۀ خودت ایمان آوردی؟ فرمود بله که ایمان آوردم! و همانجا شهادتین را بر زبانش جاری کرد. آنجا از سر تعصّب این را گفت، و فردایش خدمت رسول خدا آمد و فرمود «این چیزی که شما میگویی چیست؟ به من بگو». رسول خدا برای او توضیح دادند و قرآن برای او خواندند. ایشان هم گفت که من ایمان میآورم. (کَانَ أَبُوجَهْلٍ تَعَرَّضَ لِرَسُولِاللَّهِ ص وَ آذَاهُ بِالْکَلَامِ وَ اجْتَمَعَتْ بَنُو هَاشِمٍ فَأَقْبَلَ حَمْزَةُ وَ کَانَ فِی الصَّیْدِ فَنَظَرَ إِلَی اجْتِمَاعِ النَّاسِ… فَغَدَا عَلَی رَسُولِاللَّهِ ص فَقَالَ یَا ابْنَ أَخِ أَ حَقٌّ مَا تَقُولُ؟ فَقَرَأَ عَلَیْهِ رَسُولُاللَّهِ ص سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ فَاسْتَبْصَرَ حَمْزَةُ وَ ثَبَتَ عَلَی دِینِ الْإِسْلَامِ؛ اعلامالوری / ص ۴۸)
عظمت ایمان حمزۀ سیدالشهدا را ببینید؛ میخواهم بگویم که این ایمان عمیق بود و در جان او نشسته بود. مثل حضرت خدیجه (س) که رسول خدا دربارۀ حضرت خدیجه (س) فرمود «هَذِهِ صَدِیقَةٌ أُمَّتِی» (البدایه والنهایه / ج ۲/ ص ۶۲) او صدّیقۀ امّت من است. یعنی از عمق جان و صادقانه به من ایمان آورده است. ایمان حضرت حمزۀ سیدالشهدا هم از سر فامیلی نبود، ابولهب هم فامیل بود و اصلاً آن قریشی که در بدر، اولین جنگ را علیه پیامبر راه انداختند اکثراً فامیلِ پیامبر بودند البته برخی دورتر و برخی نزدیکتر.
رسول خدا-سالها بعد و در یک جای دیگری- به حمزۀ سیدالشهدا میفرماید: برای اینکه ایمان تو کامل بشود، باید دوباره بیعت کنی. گفت من که بیعت کردم. فرمود با علی بن ابیطالب هم بیعت کن. حالا حمزۀ سیدالشهدا خودش یک قهرمان است و علی بن ابیطالب نسبت به ایشان سنّ کمتری داشت و جوان بود. اما وقتی این ایمان را عرضه کرد، حمزه فرمود: میپذیرم. و بعد داستانی دارد که چطور گریه کرد در این ماجرایی که رسول خدا ایمان را عرضه میکرد.
ماجرای این گفتگو هم این بود که رسول خدا (ص) شب قبل از شهادت حمزۀ سیدالشهدا به ایشان فرمود: تو به یک سفر طولانی میروی. بیا یکبار دیگر مرور کنیم؛ من را به پیغمبری قبول داری؟ بله یا رسول الله! علی بن ابیطالب را بعد از من به جانشینی قبول داری؟ بله (وَ لَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی أُصِیبَ حَمْزَةُ فِی یَوْمِهَا دَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ یَا حَمْزَةُ یَا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ یُوشِکُ أَنْ تَغِیبَ غَیْبَةً بَعِیدَةً فَمَا تَقُولُ لَوْ وَرَدْتَ عَلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ سَأَلَکَ عَنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ شُرُوطِ الْإِیمَانِ… وَ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ قَالَ حَمْزَةُ شَهِدْتُ وَ أَقْرَرْتُ وَ آمَنْتُ وَ صَدَّقْتُ؛ الطرف من الأنباءوالمناقب / ص ۱۲۵) دقت کنید که پذیرش این مسئله در آن شرایط خیلی انعطاف میخواهد. حمزۀ سیدالشهدا حتماً از قبل، خوبیهای علیبن ابیطالب را دیده بوده و خوشاش آمده بود؛ بدون حسادت و بدون تکبّر.
آنهایی که ایمان آوردند در اصلِ ایمان آوردنشان به نظرم زیاد کار بزرگی نکردند؛ در امتحانهای پس از ایمان آوردن کار بزرگی کردند که واقعاً امتحانها سختی بود. انشاءالله بعضیهایش را خواهیم رسید.
افتخار «اوّلین شهید ترور از بین مسئولین» برای یک ارتشی است
در اینجا یک نکتهای را هم عرض بکنم. امروز روز شهادت اوّلین شهید ترور از مسئولان جمهوری اسلامی است. نمیدانم به چه دلایلی اوّلین مسئولی که ترور کردند نه امام جمعه بود، نه کسی مثل استاد شهید مطهری بود. ایشان «سپهبد قرنی» بود که یک میهنپرست صادق بود و حمزهای بود برای حضرت امام. ایشان خیلی بهخاطر اینکه ایران تجزیه نشود مقاومت کرد و در مقابل سیاستهای دولت موقت ایستاد. دولت موقت خلاف نظر امام، ایشان را عزل کرد. و ایشان چه صلابتی، چه صداقتی و چه نورانیتی داشت! با اینکه عزل شده بود، رفتند سراغش و او را ترور کردند.
یعنی وقتی ایشان ترور شد، قبلش او را کنار گذاشته بودند. حالا چه دیده بودند در آن مرد و او چه نورانیتی و چه تأثیر خوبی داشته که ایشان را ترور کردند؟ این خیلی جالب است! باید یک کسی واقعاً باطن داشته باشد که به اینجا برسد. یک ارتشی، افتخار اوّلین شهادت را به عنوان شهید ترور، با خودش دارد و این فوقالعاده است. البته ممکن است افراد دیگری هم قبل از ایشان ترور شده باشند ولی ایشان از مسئولین ردهبالای کشور بودند. یاد ایشان را زنده کنیم. آن غیرت و حمیّت ایشان که البته بدون معنویت نبوده است، ایشان از قبل هم بچه مسلمان ارتش بودند. شهید قرنی، پیش من خیلی بزرگ است، مرد بسیار ارزشمندی است. یادم افتاد که امروز روز شهادت ایشان هست و گفتم حتماً از ایشان یاد کنم.
چرا بعضیها با وجود خوبیهایی که داشتند، ایمان نیاوردند؟
۱. خوبیها را دکان خود قرار داده بودند
حالا برویم سراغ آنهایی که ایمان نیاوردند. برای آنهایی که ایمان نیاوردند چند تا دلیل میشود ذکر کرد. ما بعداً هم با این دلایل کار داریم. آنهایی که با پیغمبر دشمن شدند اینطور نیست که هیچکدام از آن خوبیها را نداشته باشند و یکسره آدمهای بدی باشند؛ نه به هیچوجه اینطور نبودند.
آنها به یک تعبیر، «مسجدی» بودند؛ البته منظورمان از مسجد، همان «مسجدالحرام» است. آنها اهل طواف و اهل اینجور مسائل بودند. ولی ببینید کسی که این خوبیها را دکّان و مغازۀ خودش قرار بدهد، وقتی ببیند کاسبیاش دارد کساد میشود (مثلاً با آمدن پیامبر) خیلی راحت میتواند این خوبیها را کنار بگذارد و یک دفعهای چنان آدم بدی میشود که نگو!
پیامبر گرامی اسلام آمدند و آن کسانی که برای خودشان دکّان باز کرده بودند، دکّانهای آنها را بستند. مواظب باشیم یکوقت دین برای ما دکّان نشود. قبل از آمدن امامزمان (ع) و بعد از ظهور ایشان هم امتحانهایی پیش خواهد آمد که باعث میشود آنهایی که از دین بالاخره یک دکّانی برای خودشان باز کردهاند، به هر دلیل، یکدفعهای میزنند زیر میز!
۲. بعضیها به یک حدّی از خوببودن، اکتفا میکنند و از یک جایی به بعد، میبُرند
دلیل دوم، بعضیها هستند که واقعاً دکّان باز نکردهاند، بلکه صادقانه یک خوبیهایی را دارند. مثل بعضی از همان افرادی که در دوران جاهلیت بودند و برخی از خوبیها را واقعاً داشتند. منتها-به تعبیر ما-حرفشان این است: «من این مقدار خوبی را دارم، اگر بخواهی بیشترش کنی، دیگر حالم بههم میخورد! دیگر بس است، ما را خفه نکن!» لذا ضدّ میشود و مخالفت میکند.
نه اینکه طاقت ندارد و بگوید «من ضعیف هستم!» خب همۀ ما ضعیف هستیم و مثلاً میگوئیم «خدایا ما نمیتوانیم مثل امام (ره) نماز شب بخوانیم، نمیتوانیم مثل خوبان، آمادۀ شهادت باشیم. ولی دوستشان داریم…» اما بعضیها اینطوری هستند که وقتی میخواهید هدایت را برایشان تکمیل کنید، یک دفعهای میزنند زیر میز. چهبسا آن خوبیهای اوّلشان هم صادقانه باشد، ولی از یک جایی به بعد، میبُرند. امتحانهای الهی اینجوری است. مثلاً میآید از شما امتحان میگیرد که «امام حسین را دوست داری یا نه؟» شما میگویی بله. بعد میفرماید «خب اگر امامحسین را دوست داری، همۀ دوستان حسین (ع) را هم دوست داشته باش!» میگوی «خب حالا اینها را هم دوست دارم.» بعد یک امتحان از تو میگیرد که مثلاً «برای دوستان حسین (ع) چه فداکاریای حاضری انجام بدهی؟» اینجاست که کار سخت میشود. مثلاً اگر از یکی از اینها، یک بدیای ببینی، یکدفعهای میزنی زیر میز و میگویی «من کلاً از هیئت رفتم بیرون! ما دیگر اینقدر که بنا نبود در خدمت شما باشیم!»
خداوند میفرماید: همان قرآنی که شفاء است برای ظالمین، زیانبار میشود. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً» (اسراء/۸۲) یعنی همین قرآن، ظالمین را خراب میکند درحالیکه تا قبل از اینکه قرآن نازل بشود، آدمهای زیاد بدی نبودند.
در همین انقلاب خودمان، آدمهایی را سراغ داریم که بعد از انقلاب بد شدند، قبلاً آدمهای خوبی بودند. و در فتنههای آخرالزمان و قبل از ظهور و هنگام ظهور هم بعضی از آدمهای خوب هستند که بد میشوند. این سؤالی که شما در مورد خوبیهای زمان جاهلیت دارید، اینجا هم اتفاق میافتد، لذا باید قواعدش را شناخت.
۳. خوببودنِ تکی، قرارگرفتن در جمع و دورِهمی خوبان
بعضیها بودند که از قبل، آدمهای خوبی بودند، ولی این خوببودن، در آنجا یک جامعۀ منسجم درست نکرده بود. این نکتۀ خیلی مهمّی است که ما روزهای بعد به آن خواهیم پرداخت چون کمتر به آن پرداخته شده است. اگر شما آدم خوبی هستی یکی از علائم خوبیهایت باید این باشد که خوبان را دوست داشته باشی و دورهمی خوبان را علاقهمند بشوی. خوبی تکی و تکپریدن و تکخوری نداریم، و الا این دیگر خوبی نیست و اگر بخواهی در جمع قرار بگیری، یکدفعهای میزنی زیر میز!
آنها آدمهای خوبی بودند، اما به قول امیرالمؤمنین علی (ع) «پراکنده بودند و پیامبر آمد آنها را منسجم کرد» این انسجام لازمهاش این است که دیگر من و تویی وجود ندارد، دیگر بالا و پایینی وجود ندارد، مثل حالت احرام دور خانۀ کعبه، مثل حالت زائرین اربعین، همه یک قطرهای از این دریا میشوند. بعضیها از این محیط بدشان میآید، مناسبات اشرافیِ قبل را میخواهند. مناسباتی که پیغمبر برقرار کرد، یک دورهمیِ خوب بود. این دورهمی را نتوانستند تحمل کنند لذا با پیغمبر دشمن شدند.
ما الآن این دورهمی را قبول کردهایم یا نه؟ اگر ما آدمهای خوبی باشیم آدمهای مؤمنی باشیم، باید یک چیزی را هم دوست داشته باشیم و آن اینکه «دوست داشته باشیم با هم قاطی بشویم و یکی بشویم» الآن شما فکر میکنید، چند درصد ما این را پذیرفتهایم؟ برخی پیش امام باقر (ع) میآمدند و میگفتند چرا قیام نمیکنید؟ میفرمود راحت دست توی جیب همدیگر میکنید؟ میگفتند نه آقا حساب حساب است کاکا برادر. میفرمود نه نمیشود. به تعبیر ما، یعنی هنوز آن دورهمی نشده است (قِیلَ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: إِنَّ أَصْحَابَنَا بِالْکُوفَةِ لَجَمَاعَةٌ کَثِیرَةٌ فَلَوْ أَمَرْتَهُمْ لَأَطَاعُوکَ وَ اتَّبَعُوکَ قَالَ: یَجِیءُ أَحَدُکُمْ إِلَی کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ مِنْهُ حَاجَتَهُ؟ فَقَالَ: لَا. فَقَالَ: هُمْ بِدِمَائِهِمْ أَبْخَلُ. ثُمَّ قَالَ… إِذَا قَامَ الْقَائِمُ جَاءَتِ الْمُزَامَلَةُ وَ أَتَی الرَّجُلُ إِلَی کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَمْنَعُهُ. اختصاص شیخ مفید/۲۴)
پیامبر این دورهمی را ایجاد کرد! اما یک عدهای نمیتوانستند تحمل کنند. این دورهمی، یک جلوهاش در «اصحاب صفّه» است. یک جلوهاش در آن قاطیشدن مهاجرین و انصار است. اینکه انصار، خانههایشان را با مهاجرین تقسیم میکردند. میگفت آقا چرا اینجا نشستهای؟ بیا خانۀ من. اصلاً اوضاع جامعه بههم ریخت؛ یک بههمریختگیای که دیگر هیچوقت در طول تاریخ چنین امتحانی از کسی گرفته نشده است. لذا بنده میگویم شاید ایمان آوردن اوّلیه زیاد هنر نباشد و آسان باشد، ولی آن امتحانهای بعدی که خدا از آنها گرفت، واقعاً سخت بود.
یکی از دلایلی که بعضیها میبُریدند، همین دورهمی بود. من کلمۀ دورهمی استفاده میکنم. مرحوم شاهآبادی از «ولایت عرضی» یا از تعبیر اخوّت و «نظام اخوّت» استفاده میکنند. ولایت طولی یعنی اینکه ما ولایت ولیّ خدا را بپذیریم اما «ولایت عرضی» نسبت به همدیگر است و به تعبیر ما همان دورهمی.
پس بعضیها چرا آدمهای بدی شدند و بعد هم دشمن شدند؟ حتی در مدینه، حتی از اصحاب پیغمبر. اصلاً ناراحت میشدند که پیغمبر اینقدر اصحاب صفّه را تحویل میگرفتند. خُب اصحاب صفّه فقیر بودند و هیچ چیزی نداشتند. رسول خدا با اینها گرم میگرفتند. یکی از آن پولدارها مثلاً میآمد و خودش را یکمقدار جمع میکرد و کنار میکشید، حضرت میفرمود: چیه؟ میترسی فقرش به تو بخورد؟ پیغمبر بیشتر اینها را تحویل میگرفتند.
یکی از دلایل مخالفت آنها با پیامبر، واقعاً همین بود و مشرکین هم تصریح میکردند. ما هم خیلی باید روی این مسئله دقت کنیم، این یکی از مواردی است که ما هنوز کار داریم. بله، ما مسلمان هستیم و الحمدلله همهچیز را قبول داریم و… خب اگر واقعاً همه چیز خوب است پس چرا حضرت تشریف نمیآورند؟ بالاخره این هم یک مسئله است.
۴. عدم پذیرش اینکه پیامبر «صاحباختیار» ما بشود
آخرین دلیل برای بد شدن آنها و دشمن شدن آنها با پیامبر، یک راز است؛ و آن هم این است که آنها میفهمیدند پیغمبر یعنی چه. آنها میفهمیدند «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» یعنی چه. یعنی ایشان آمده است و بناست صاحباختیار ما بشود، ایشان فقط معلم نیست، ایشان بناست بیاید و تو دیگر در مقابل او از خودت اختیاری نداری. صاحب شده است. بگذارید تفسیر المیزان را ذیل آیۀ «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» برای شما بخوانم.
علامه طباطبایی میفرماید: «اگر در هنگام خطر، جان رسولخدا (ص) در مخاطره قرار گیرد، یک فرد مسلمان موظف است که با جان خود سپر بلای آن جناب شود و خود را فدایش کند. و همچنین در تمامی امور دنیا و دین، رسولخدا (ص) أولی و اختیاردارتر است، و اینکه گفتیم در تمامی امور دنیا و دین، به خاطر اطلاقی است که در جمله «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» هست» و بعد میفرماید که آیه مطلق است و همۀ شئون دنیایی و دینی را شامل میشود. (ترجمه تفسیر المیزان / ج ۱۶/ ص ۴۱۴)
شما ممکن است رسولخدا (ص) را به عنوان یک آدم خوب، تحسین کنید؛ ممکن است حتی با ایشان همراهی کنید و کمکش کنید؛ ممکن است بعضی از حرفهایش را معقول بدانید و بشنوید و بپذیرید. اما رسولخدا در یک جاهایی در یک بزنگاههایی یک فرامینی خواهد داد که آدم را بههم میریزد.
دستورات دین دو قسمتاند: ثابت و سیال
دستورات دین، دو قسمت است، یک سری دستورات ثابت است، آدمها بالاخره خودشان را با دستورات ثابت وفق میدهند. ولی یک دستورات متغیری هم هست که ابلاغ این دستورات متغیر، بهعهدۀ ولیّ خدا گذاشته شده است. مثال سادهاش چراغ قرمز سر چهارراه است که یک مقرراتی دارد و مردم خودشان را با آن وفق میدهند. اما پلیسی که آنجا ایستاده، فرمانش مهمتر از چراغ است. ممکن است چراغ قرمز باشد و او بگوید که «برو» یا اینکه چراغ سبز باشد و بگوید که «بایست» حرف او مهمتر است.
تحمّل چراغ قرمز و سبز راحتتر است. اما یک دفعهای میبینید که چراغ سبز شده و پلیس میگوید «نه، بایست!» البته این پلیس برای فرمان خودش یک دلیلی دارد. اما آن کسی که نظمپذیر نیست این را نمیتواند دیگر تحمّل کند و میگوید «من چراغ قرمز را تحمّل کردم دیگر چرا اذیت میکنی؟» شبیه همین حرف را صریحاً به پیامبر میگفتند. رسولخدا (ص) قسمت سخت دین را بناست اجرا کند و مدیریت کند، و آن قسمت سخت دستورات سیّالی است که گاهی ایشان میآورد و اصلاً مسیر را عوض میکند.
مخالفان پیامبر در واقع با ولایتِ او مشکل داشتند
ولایت موضوع سادهای نیست و آنها (مخالفان پیامبر) هم میدانستند ولایت یعنی چه. آنها با ولایت پیغمبر مشکل داشتند. شاید ما الان تصور کنیم که آنها فقط با امامت و با ولایتِ امامان ما مشکل داشتند، اما دربارۀ ولایت پیامبر هم همینطور بود. نه فقط در زمان رسولالله الاعظم (ص) بلکه در زمان انبیا گذشته هم اینطور بوده است. اینها با ولایت آن پیامبر مشکل داشتند لذا میگفتند: «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُون» (مؤمنون/۳۴) ما بیاییم از یک آدمی مثل خودمان اطاعت کنیم؟ اینکه نمیشود! حتی میگفتند که خداوند «مَلَک» بفرستد، چون سخت است ما یک آدمی مثل خودمان را تبعیّت کنیم!
دوباره میرسیم به آن آیۀ قرآنی که شاید مهمترین قسم قرآن است. فرمود: «فَلَا وَ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتیَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یجَِدُواْ فیِ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا» (نساء/۶۵) به خدای تو سوگند که ایمان ندارند؛ مگر اینکه تو وقتی فرمانی دادی از ته دل بپذیرد.
این «از ته دل پذیرفتن» مهم است. شاید یک کسی بهخاطر مصالح اجتماعی فرمان پیامبر را میپذیرفت. اینقدر رسول خدا امتحانش میکرد تا آخر سر، آن امتحان بزرگ در غدیر خم، صورت گرفت، وقتی دست امیرالمؤمنین علی (ع) را بالا برد یک جمعیتی با خودشان قرار گذاشته بودند، آنها میدانستند که ماجرا چیست و بنابر نقلی «آبستراکسیون» کردند. یعنی مثلاً چند هزار نفر بلند شدند و آنجا را ترک کردند تا جلسه را خراب کنند. پیامبر (ص) فرمود: علی جانم برو جمعیت را بیاور جلو.
ببینید این تحمّلش سخت است. یکوقت مثلاً یک جامعهای هست که همه خوب هستند و مساوی هستند و فرقی ندارند، اینجا اگر به همدیگر نصیحتی هم بکنند، همۀ مناسبات برقرار است. اما وقتی که رسول خدا آمد، قصه فرق میکند. جایگاه امامت و ولایت و آن ولایتی که رسول خدا دارد، برای خیلیها قابل تحمّل نبود. آنوقت آن ولایت که مطرح شد، یک دفعهای چه اتفاقی میافتد؟ همان «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً» اتفاق میافتد، یعنی نفرتش یکدفعهای زیاد میشود. (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ فاطر/۴۲)
یک ماه رمضانی بود که ما شبها میرفتیم کوه، اول شب میرفتیم و بچهها هم یک مقدار کوهنوردی میکردند و آنجا سحری میخوردند، مناجات هم میخواندند و محفل خیلی معنویای بود. گفتم دیگر اینجا خیلی محفل معنوی است و میشود حرفهایی زد که احیاناً جاهای دیگر نمیشود زد. آنجا گفتم کلمۀ اطاعت در قرآن بیشتر برای پیامبر است تا برای خدا. بعد یازده آیهای که در آن میفرماید «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ» را خواندم. یعنی انبیا الهی به مردم میگویند «از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید»
یک آقایی مؤمنی که آنجا نشسته بود، وسط صحبت بنده گفت: «آقا شما مطمئن هستید که آیه را درست دارید میخوانید؟ پیغمبر میگوید از من اطاعت کن یا میگوید از خدا اطاعت کن؟» گفتم در این یازده آیه دارد میگوید که از من اطاعت کن. گفت من هفتاد سال است پای منبر نشستهام، هیچوقت پیغمبر نمیآید بگوید که از من اطاعت کن! گفتم خب آیۀ قرآن است. گفت: «آخر به آدم بر میخورد کسی بیاید بگوید از من اطاعت کن» گفتم اتفاقاً کفار هم همین مشکل را داشتند، به آنها هم بر میخورد! آیۀ قرآنش هم این است که میگفتند: «ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» (مؤمنون/۲۴) یعنی کافرین میگفتند که این پیامبر، میخواهد بر ما برتری پیدا کند. در چنین شرایطی پیامبر خدا چه باید بگوید؟ خُب میگوید: تقصیر من چیست؟ الآن من این حکم خدا را باید ابلاغ کنم؟ چهکار باید بکنم؟
ایشان بعد از جلسه آمد و گفت: پس چرا این مسائل را تا بهحال به ما اینقدر صریح نگفتهاند؟ گفتم: بالاخره هزار سال است که دیگران حاکم بودند، و کسی نمیتوانست ولایت را خیلی صریح توضیح بدهد و خوب جا بیندازد. لذا یک قسمتهایی از دین که خنثی است و به پادشاهان و سلاطین و… بر نمیخورد، بیشتر توضیح میدادند. و الا اگر کسی میخواست ولایت را اینطوری توضیح بدهد، آنها میآمدند به عنوان یک حرف سیاسی میگرفتند و از بین میبردند. تحمّل نمیکردند کسی بگوید که پیامبرها میفرمایند «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ». کلمۀ اطاعت هر موقع در قرآن برای خدا آمده است معمولاً پیامبر هم کنارش آمده است. و بعضیجاها هم اطاعت از پیامبر آمده و اطاعت از خدا نیامده است مثل همین آیۀ «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ». این اصلاً شعار مشترک انبیا است.
اوج دینداری این نیست که آن قوانین ثابت اخلاقی و احکام را اجرا کنی. آن که بسترش است. گاهی در مسابقۀ دومیدانی، یکجاهایی هست که یک پرش بلند انجام میدهند، این پرش فرق میکند با آن قدمهایی که قبلش زده و آن استارتی که زده است. آن استارت مثل نمازخواندن است، مثل آن روزه گرفتن است؛ اینها همه برای آن پرشی است که میخواهد انجام بدهد. آن پرش مثل آن لحظهای است که در آن روایت امامصادق (ع) فرمود «بلند شو برو توی تنور» گفت چرا بروم داخل تنور؟! فرمود نمیخواهد بروی. بنشین سر جایت. خب این است که بعضیها یکدفعهای نفرت پیدا میکنند. (…ثُمَّ قَالَ قُمْ یَا خُرَاسَانِیُّ وَ انْظُرْ مَا فِی التَّنُّورِ قَالَ فَقُمْتُ إِلَیْهِ فَرَأَیْتُهُ مُتَرَبِّعاً فَخَرَجَ إِلَیْنَا وَ سَلَّمَ عَلَیْنَا فَقَالَ لَهُ الْإِمَامُ ع کَمْ تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا فَقُلْتُ وَ اللَّهِ وَ لَا وَاحِداً؛ مناقب آلابیطالب (ع) / ج ۴/ ص ۲۳۷)
حسادت بهتنهایی اثر اجتماعی ندارد اما وقتی با سیاست و قدرت جمع بشود، درگیری ایجاد میکند
یک بحث دیگری هم هست که در اینجا فقط سرفصلش را مطرح میکنم و بماند برای فردا. خیلی مطرح میشود که میگویند «حسادت» هم بوده و برخی نسبت به پیامبر و اولیا خدا حسادت داشتند. ببینید حسادت تا وقتی با سیاست قاطی نشود، چون هیچ اثر اجتماعی ندارد، این مشکل را نخواهد داشت. طرف برای خودش حسود است و ضررش به خودش میرسد. اما وقتی حسادت جمع شد با مقولۀ قدرت، یک اتفاقاتی مثل جنگ راه میاندازد.
پس حسادت بهتنهایی تأثیر نداشته، بلکه حسادت وقتی با سیاست و با قدرت تلفیق شد، اتفاقهای بدی در جامعه میافتد. ولایت هم همینطور است. تا وقتی که با قدرت کاری ندارد، کسی با او کاری ندارد و میگویند «شما سرور ما هستی، باشد اشکالی ندارد؛ سرور ما باش» اما وقتی مسئلۀ قدرت پیش میآید، دشمنیها آغاز میشود. دربارۀ این هم باید صحبت کنیم که توضیح بیشتری است برای سوال شما که چرا این دشمنیها را نسبت به پیامبر (ص) شکل گرفت.
منبع : خبرگزاری مهر
ابوالقاسمی: تربیت مستمع قرآن همسان با تربیت قاری و حافظ لازم است
داستانهای عاشورایی نویسنده جوان درباره شهدای جوان قیام کربلا
نماز جمعه کرمانشاه به امامت حجتالاسلام غفوری برگزار میشود
مجلس عزای حضرت زهرا(س) با مداحی مهدی رسولی برگزار شد
بزرگترین لیگ دانش آموزی کشوری شروع به کار کرد
برنامه های شیخ حسین انصاریان در دهه سوم جمادی الاول اعلام شد
آیین «گلریزان لبنان در پناه امام رئوف (ع)» برگزار شد/ کمک ۲۵ میلیارد تومانی خادمیاران رضوی
مشارکت سنت اندیشه ایرانی در شکل گرفتن یک اهتمام تاریخی در فلسفه
موفقیت شیخ حسین انصاریان به دلیل پیروی از الگوی طبیبانه تبلیغ است
بحرالعلوم: هفتمین دوره شورای ارزیابی حافظان قرآن آغاز به کار کرد
حریزاوی: اجرای دقیق طرح زندگی با آیهها موجب تحقق جهاد تبیین است
قمی: میتوانیم از ظرفیت دختران نوجوان،در فضاهای تربیتی بهره بیشتری ببریم
تقویت حمایت از نخبگان قرآنی و ارتقاء برنامههای حمایتی از حافظان
حریزاوی:اجرای دقیق طرح زندگی با آیهها موجب تحقق جهاد تبیین است
«بازیهای دیجیتال و امکان چرخشهای فرهنگی» بررسی میشود
از تازه های نشر مجمع جهانی اهل بیت(ع) رونمایی می شود
صالحی: باید رونق بیشتر مساجد و حضور پرشور نسل جوان را محقق کنیم
«وضعیتشناسی مهاجران افغانستانی در ایران» بررسی میشود
نظر کانت درباره حرکت و سکون چیست؟
جامعه شناسی وقتی تبدیل به فن شود تداوم اخباری گری است
کمک ۲۲ میلیاردی هیئتیهای استان فارس به مردم لبنان
نوبت اجرای راهیافتگان به مرحله نهایی مسابقات قرآن کریم تعیین شد
نقد عقل محض کانت تفسیری سنجش ناپذیر از نظامهای فلسفی می دهد
مستندی پیرامون ترویج گفتگوهای فلسفی به سه زبان فارسی،مالایی و انگلیسی ساخته شد
سعیدی نژاد: هر بانوی ایرانی میتواند یک کارآفرین باشد
«نشست ابونصر فارابی» در کانون رسالت برگزار می شود
گردهمایی خیرین قرآنی برگزار می شود
آخوند رهبر:کشورهای عرب می توانند مقابل منافع رژیم اسرائیل بایستند
آیا برای ازدواج می توان استخاره گرفت؟
برگزاری نشستهای بررسی تولید آثار سینمایی بر مبنای اندیشه اسلامی