میرنیوز
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیمـ محمدعلی سافلی: ایام عاشورای امسال، انتشار متنی از میرحسین موسوی کاندیدای اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری سال 88 در فضای رسانهای کشور خبرساز شد؛ متنی که در آن حملات تندی به جمهوری اسلامی و مدافعان حرم مبارز با داعش و تروریستهای مسلح شده بود.
اگرچه از مدتی پیش محدودیتهای حصر برای موسوی و کروبی تا حد زیادی تسهیل شده بود و امید میرفت رفتار گذشته خود را اصلاح کنند، اما اقدام اخیر میرحسین موسوی نشان داد وی مسیر سراشیبی و سقوط را که از سال 88 شروع شده بود با سرعت بیشتری در حال طی کردن است و حدّ یقف این تندروی و خروج او از مدار عقلانیت و انصاف و ارزشهای انقلاب مشخص نیست.
بیانیه اخیر او حتی مرزبندی وی با تروریستهایی نظیر داعش را هم از بین برده است و حضور فداکارانه نیروهای ایران و حزبالله در سوریه علیه داعش را شوم و کجروی و «جرائم ننگین» خوانده است! و در بخش دیگری با ادبیات وقیحی یکی از شهدای بزرگ مدافع حرم را مذمت کرده است.
کنار متن این بیانیه، آنچه مایه تعجب بود سکوت حامیان دیروز موسوی است که با سکوت از کنار آن گذاشتند و بهجز برخی شخصیتها همچون غلامحسین کرباسچی یا عباس عبدی، شخص خاص دیگری حاضر به موضعگیری نشده بود. برای بررسی این بیانیه ـ که گفته میشود متن مقدمه کتاب بیانیههای موسوی بهزبان عربی است ـ و وضعیت فعلی جریان اصلاحات با علیرضا شجاعیزند به گفتوگو نشستیم.
آقای علیرضا شجاعیزند دانشیار جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس است؛ وی سابقه دستگیری و زندانی شدن در دوران مبارزات انقلاب را دارد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به عضویت سازمان مجاهدین انقلاب درآمد؛ سازمانی که متشکل از 7 گروه مبارز بود و شجاعیزند در آن زمان از اعضای گروه امت واحده بهشمار میرفت؛ گروهی که افرادی همچون صادق نوروزی و بهزاد نبوی نیز عضو آن بودند. متن زیر گفـتوگو با آقای شجاعی زند است که در ادامه میخوانید:
تسنیم: جناب آقای شجاعی زند؛ چندی پیش نوشتهای از سمت آقای میرحسین موسوی در ایام عاشورا منتشر شد که بهنحوی میتوان گفت ورود به براندازی بود و شبیه به بیانیهای بود که وی در زمان اتفاقات بنزینی سال 98 صادر کرد؛ یک ادبیات تند و رادیکال و البته سطحی! برای بررسی شخصیت آقای موسوی و اتفاقاتی که وی دچارش شد باید از کجا شروع کرد؟ چه عواملی وی را به این سطح از رادیکالیسمی کشاند که حتی حامیان وی نیز سعی میکنند در برابر او سکوت کنند؟
شجاعیزند: آقای موسوی خیلی پیشتر از این، از مسیر و ممشای اصلاحطلبی بیرون افتاده بود؛ چنان که اصلاحطلبان هم خیلی بر این ممشا پایدار نماندند؛ بررسی آقای موسوی و رادیکالیسم وی مستلزم اشاره به برخی نکات مقدماتی است که در سؤال شما هم بود. من ناگزیر به برخی از آن نکات که اختصاص به ایشان هم ندارد و در اشخاص و جریانات دیگر هم کمابیش تأثیرگذار بوده است میپردازم، در ادامه اگر مجالی بود اندکی هم در باب خود ایشان و شبهبیانیهای که صادر کردند، مطالبی را عرض خواهم کرد.
این را هم در همین ابتدا باید بگویم که بعضی از رخدادها و بعضی از شخصیتهای سیاسی اجتماعی را نمیشود تبیین سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کرد؛ نه اینکه مطلقاً نشود؛ اما بیشتر مناسب تبیینهای روانشناختی هستند و مستلزم تأملات علمالنفس. در بعضی از پدیدهها و اشخاص، تبیینهای روانشناختی بهتر جواب میدهد؛ ماجرا را بهتر توضیح میدهد.
این را عرض کردم تا بگویم حتی اگر قرار باشد پس از اشارات مقدماتی، بحثی راجع به ایشان بکنیم، بیشتر باید از این مدخل وارد شد و استفاده کرد، تبیینهای دیگری هم کردهاند؛ اما گمانم این است که تبیین روانشناختی بهتر میتواند مسئله را توضیح دهد.
یکی از آن مقدمات ضروری برای بررسی این موضوع، بحث «واگراییها» است. از آغاز انقلاب و در جمهوری اسلامی، تجربه واگراییهای متعددی را داشتهایم. از ابتدای شکلگیری حرکت انقلابی، بهمثابه یک پدیده گسترده و یک واقعه فراگیر، این پدیده را داریم تا پس از پیروزی. از لحظهای که پیروزی درک میشود تا رسیدن به موقعیتی کمابیش مستقر، کشاکشها و بهتبع آن، واگراییها هم وجود دارند. ائتلافهای سست و ناپایدار اولیه، در آستانه پیروزی و پس از آن، دستخوش کشاکش میشوند و واگراییها رخ مینمایند و پس از استقرار و تثبیت تدریجی نظام جمهوری اسلامی هم تداوم پیدا میکنند، لذا میتوان گفت که در سراسر دورۀ چهل و چند سالۀ جمهوری اسلامی این واگراییها وجود داشته است.
تسنیم: واگرایی در ادبیات سیاسی یعنی چه؟
شجاعیزند: همین اصطلاح آشنای انشعاب و منشعب شدن است یعنی ازهمپاشیدگی وحدت اولیه و آن ائتلاف گسترده در برهه انقلابی؛ البته میدانید که در حرکت انقلابی ما، ائتلافی به آن معنا و بهمعنای دقیق کلمه وجود نداشت، از آن نوع که طرفهای متعددی جمع شوند و طی یک سلسله نشستها و بر سر یک مجموعه اصولی به توافق برسند و ائتلاف و توافق مکتوب و غیرمکتوبی صورت گیرد و برههای را ذیل آن و بههمراه هم حرکت کنند. در انقلاب ایران، یک جریان و حرکت اصلی وجود داشت و بقیه جریانات هم بهتدریج به آن پیوستند و همراهی کردند.
** ریزش و رویش جزو ذات یک پدیده زنده است
واگراییها اما هم مربوط به مقطع انقلاب هستند و هم مربوط به دوره استقرار و هم مربوط به دوره تثبیت، هنوز هم زمینه برای واگراییهای احتمالی بعدی وجود دارد، این از خصال یک پدیدۀ زنده و پویاست که همواره در ریزش و رویش است. ریزش و رویش از مشخصات ذاتی پدیدههای زنده و سالم است؛ خلاف آن، بیانگر یک وضع آسیبی است یعنی اگر سراسر ریزش باشد بدون هرگونه رویش و جذبی یا اگر سراسر جذب باشد و به هم پیوستن و به هم آوردن و کنار هم نشستن، بدون هرگونه مرزبندی و جداسازی و انفکاک؛ این هم یک وضعیت آسیبی است.
جمهوری اسلامی در همه ادواری که عرض شد مثل هر پدیده پویا و زنده دیگر، ریزش و رویشهای خودش را داشته است. این که در کمّ و کیف و چند و چون آن، در مقایسه با موقعیتهای نظیر، دچار افراط بودهایم یا وضع و شرایط متعادل و متوازنی را پیمودهایم، جای بحث و بررسی دارد. میشود روی مصادیقش کار کرد و بررسی نمود که چهکسانی، به چه دلایلی، در چه برههای، به چه شیوهای دستخوش واگرایی شدهاند، و هم میشود به مقایسه دست زد، بهطورکلی میخواهم بگویم که سرفصل مهمی است و میتوان آقای موسوی یا هر کس دیگری را از مسیر و مدخل آن بررسی و دنبال کرد.
تسنیم: چه عاملی باعث میشود یک شخصیت دچار واگرایی شود؟ آیا زمینهای در ذهن خود شخص است یعنی پیشزمینهای در وجود شخص هست که منجر میشود با اولین تلنگر با انقلاب دچار مرزبندی و انشعاب شود یعنی از قبل این زمینه را داشته است یا به آن ارزشها اعتقاد ذاتی نداشته یا اینکه نه، واقعاً شخص اعتقاد ذاتی هم دارد فرایندی میآید و یک جریانی میآید اورا چنان میبرد که بهقول معروف خود آن جریان هم از اینهمه تند رفتن شخص در تعجب میماند؟
شجاعیزند: ببینید؛ بخشی از این ماجرا حتماً به طرف جداشده و جریان واگراییکننده مربوط است و در تبیین زمینه و بررسی علل واگرایی باید سراغ آنان رفت، بخش دیگری هم دارد که به جریان اصلی که واگراییها از آن صورت گرفته است مربوط است، یعنی به ذات و طبیعت انقلاب و نظام سیاسی برآمده از آن برمیگردد. نمیشود و نباید همه عوامل را در سویۀ جریانات واگراشده دید و ماجرا را به آنها مختصر کرد، لذا قبل از اینکه سراغ عواملی که به آقای موسوی مربوط است، برویم؛ میخواهم به عوامل و دلایلی که در سویۀ جریان اصلی، یعنی جمهوری اسلامی وجود دارد، اشاره نمایم.
من چهار عامل را در این سو میشناسم که زمینه واگراییها را ایجاد کرده است؛ یکی از این عوامل، خود انقلاب است. میدانید که انقلابها، یک مقطعی که برهه بسیج نیروها است، در این مقطع هر کس و هر جریانی با هر انگیزهای به ابراز مخالفت با رژیم سابق میپردازد و از این طریق به جریان عمومی انقلاب میپیوندد؛ با سویهها و دلایل و بضاعتهایی که بهشدت متفاوت و مختلفاند. در اینکه نظام حاکم به انسداد رسیده است و قابل دوام و اصلاح نیست، اجماعی شکل میگیرد، بهعلاوه، اجواء و فضای انقلابی هم باعث میشود که بعضی نیز بدون تأمل، به این حرکت بپیوندند.
شور و هیجاناتی هم در جامعه و در کف خیابانها جاری است و به موج پیوستنها دامن میزند. هر قدر جمعیت افزونتری به میدان آید، جریانات و شخصیتهای بیشتری هم به آن می پیوندند.
اجماع اولیه در حرکت انقلابی، بسیار اجمالی است؛ ناروشن و تفصیلنایافته، این شرایط را بگذارید کنار تلاشهای بلافاصله پس از درک لحظه پیروزی که هرکس در صدد دستیابی به موقعیت و فرصتهای آتی است، طبعاً منازعاتی در میگیرد که از آن با عنوان دعوا بر سر قدرت یاد کردهاند. بنده منکر دعوای قدرت نیستم، اما معتقدم که تعبیر درستترِ آن، دعوای بر سر مبانی و جهتگیریها است. بحثها و کشاکشها بر سرِ جهتدهی به قدرت جدید است. ظاهر ماجرا این است که بر سرِ مناصب و دسترسی به موقعیتها با هم درگیر شدهاند؛ اما واقعیت این است که دعوا بر سر جهتگیری و جهتدهیها است. حداقل در آن برهه پرهیجانِ آرمانی، بحثها خیلی از جنس منازعه برسر قدرت نیست؛ آنچنان که در شرایط و موقعیتهای متعارف رخ میدهد.
در ادوار بعد و در وضعیتهای متعارف، تلاشها برای دسترسی به کرسیها است و معنای دیگری دارد، پول خرج میکنند؛ لابی میکنند؛ ارتباط میگیرند تا به موقعیت یا مسند برسند، این معنا و فحوایی متفاوت از منازعات دوره پرهیجان و آرمانی انقلاب برای دستیابی به مناصب پرمسئولیت و پرتنش و پردردسر دارد، خلاصه اینکه خیلی از جنس دعواهای رایج در موقعیتهای متعارف نیست.
عنصر تعیینکننده در آن منازعات، عمدتاً ایدئولوژیک و آرمانی هستند و مربوط به جهتگیریها؛ آنجا هنگامه برجسته شدن جهتگیریهای متمایز است، جهتگیریهایی که در دوره قبل، چندان هم روشن و بارز نبود و بیشتر بر مخرجمشترکها و وجوه شَبَه تأکید میشد.
در برهه پس از پیروزی اما این ممیزات و تمایزات است که برجسته میشوند، چون وقت جهتبخشی به امور است و صورتبخشی به آینده. اولین جهتبخشی هم مربوط به نوعیت حکومت و نظام سیاسی جدید است، آنجاست که یکی از دعواهای جدی این برهه شکل میگیرد، به همین رو هم نخستین دعوای جدی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ایران بر سر همین بود که این حکومت، جمهوری باشد، جمهوری اسلامی باشد یا جمهوری دموکراتیک اسلامی.
پس یکی از عوامل واگرایی، خود انقلاب است. انقلابات نوعاً پس از پیروزی، میدان منازعات بودهاند، این تجربه کمابیش در همه انقلابها وجود داشته و در برخی هم بسیار خونین و طولانی بوده است؛ مثل انقلاب فرانسه که تا انتها هم سامان پیدا نکرد، انقلابیون بلافاصله پس از پیروزی به جان یکدیگر افتادند و گیوتینها برپا شد و بهنوبت به زیر همان گیوتینهایی رفتند که برای سران و کارگزاران رژیم پیشین برپا کرده بودند. انقلاب روسیه هم به یک معنا به منازعه میان منشویکها و بلشویکها و سپس در میانۀ خود بلشویکها منتهی شد. در انقلاب ایران هم این ماجرا وجود داشت، اما نه به آن شدت و غلظت انقلابهای پیش از آن، علتش هم قوی بودن و قالب بودن جریان اصلی بوده است که اجازۀ شکلگیری منازعات حاد را نداد.
طبیعت انقلاب است که پس از پیروزی، اتفاقاتی از این جنس در آن رخ میدهد؛ بهوفور هم رخ میدهد، در انقلاب ایران هم رخ داده است.
عامل دوم اما، ایدئولوژیک بودن این حرکت است. یک حرکت انقلابی هرچقدر ایدئولوژیکتر باشد، دارای زمینه و ظرفیتهای واگرایی بیشتری است. ایدئولوژیها در عین حال که موجب شکلگیری یک انسجام قوی درونی میشوند؛ مرزبندی و غیریتسازیهای حادی هم صورت میدهند و جریانات دیگر را از خودشان میرانند یا به هر صورت، بیرون از مرزهای خودشان قرار میدهند، این در باب یک نظام ایدئولوژیک هم صادق است. میدانید انقلاب ما، بهشدت ایدئولوژیک بود. عنصر ایدئولوژی در این انقلاب بهمراتب قویتر و غنیتر از انقلابهای دیگر بوده است. این ویژگی را یکی از نظریهپردازان بارز انقلاب، در انقلاب ایران یافته و برجسته کرده است.
خانم «تدا اسکاچپل» اقرار و اذعان جدی دارد که انقلاب ایران، یک انقلاب ایدئولوژیک است، افراد دیگر هم چنین اذعانی داشتهاند؛ نظیر میشل فوکو که در همان برهه، نظرش به انقلاب ایران جلب شد؛ آن هم بهواسطۀ ماهیت ایدئولوژیک و خصوصاً دینی آن.
این صبغۀ ایدئولوژیک، هم در دوره انقلابی، هم در دوره استقرار و هم در دوره تثبیت نظام جمهوری اسلامی وجود دارد و برجستگی هم دارد. میدانید که مرزبندیها در موقعیتهای ایدئولوژیک بسیار جدی هستند، حتی در موقعیت یک حاکمیت فراگیر که انتظار میرود دربرگیرنده باشد و همه آحاد یک ملت را دربر بگیرد. روشن است که در یک نظام سیاسی نباید از حیث حقوقی، تمایزی میان آحاد ملت و صاحبان گرایشات مختلف وجود داشته باشد و باید بهتساوی، شهروندان آن نظام محسوب شوند و از حقوق برابر هم برخوردار باشند؛ در عین حال نافی آن نیست که یک نظام ایدئولوژیک هم باشد، به چه معنا؟ به این معنا که تعیینکنندگی نهایی، خصوصاً در جهتگیریهای کلان سیاسی، در هدفگذاریها و برنامهریزیها با ایدئولوژی است و به همین دلیل ممکن است کسانی را از خودش براند و کسان دیگری را مقابل خود قرار دهد.
جمهوری اسلامی ایران، یک نظام ایدئولوژیک است، بدون هرگونه مجامله و پنهانکاری، من البته معتقدم که همه نظامهای سیاسی عالَم، ایدئولوژیک هستند؛ بعضیها این را پنهان میکنند؛ بعضیها هم بهدلیل اینکه متعلق به جریان غالب هستند، ماهیت ایدئولوژیکشان خیلی نمایان و آشکار نمیشود. جمهوری اسلامی اما چون هژمون نیست و به یک ایدئولوژی خلاف جریان تعلق دارد، بیشتر به چشم میآید؛ ابایی هم از ابراز ایدئولوژیک بودنِ خود ندارد، به همین رو چنین القا شده است و گمان میشود که تنها حکومت ایدئولوژیک در عالَم است. میخواهم بگویم این هم عنصر مؤثر دیگری در ایجاد برخی از واگراییها بوده است. عنصر سوم هم، نوعیت این ایدئولوژی است. این، یک ایدئولوژی اسلامی است. اسلام بهمثابه یک آیین اجتماعی عقلانی؛ خصوصاً وقتی به نحله شیعی اصولی حاکم بر جمهوری اسلامی میرسید، این مسئله جدیتر هم میشود، این هم عامل سومی است که نیاز به تفصیل دارد و روی آن خیلی متوقف نمیشوم.
بخشی از واگراییهای ناشی از این عامل، بهخاطر رویکرد اشتمالی و توأمانی و بههمآورنده آن است و کسانی نمیتوانند بهراحتی میان دوگانههای رایج در عرصههای مختلف را جمع کنند و لاجرم به یکی از دو جانب، در میغلطند و از جمهوری اسلامی، زاویه میگیرند.
تسنیم: عوامل واگرایی را شما فرمودید؛ برخی در مقطع انقلاب دچار واگرایی شدند، برخی حالا بهمرور نتوانستند آن ایدئولوژی را درک کنند و... در مورد آقای موسوی، ما از مقطع انقلاب که فاصله گرفتیم، از ایدئولوژی هم تقریباً 30 سالی گذشته است و بالاخره ایشان با مدل نظام و ایدئولوژی حاکم آشنا بود! نوع واگرایی ایشان چهمدلی هست؟ یعنی از این سه عاملی که شما فرمودید از عوامل واگرایی ایشان از انقلاب کدام در او برجستهتر است؟
شجاعیزند: هنوز مقدمات بنده کامل نشده است تا بتوانم با استمداد از آنها سراغ آقای موسوی بروم، هنوز تکملهای برای بحث واگرایی دارم و تکمۀ دیگری که همان مقدمه دوم باشد درباره جریان اصلاحات، چون معتقدم بدون اشاراتی به جریان اصلاحات نمیشود موقعیت و شرایط جنبش سبز و آقای موسوی را درک کرد و توضیح داد. جریان اصلاحات از زمانی که شکل گرفت تا دوره رشد و نمو و تا رسیدن به بلوغش، زمینهساز و بانی بسیاری از واگراییها بوده است و از جمله، جریان آقای موسوی. اصلاحات جریان مهمی است که خود مصداقی از یک واگرایی مهم در دوره تثبیت نظام است و در عین حال، به بستر و زمینه مستعدی برای واگراییهای بعدی و حاد تبدیل شده است، لذا بدون داشتن تصویری از آن نمیتوان به درک صائبی از موقعیت موسوی رسید.
** نفسانیات؛ عامل نادیدهگرفتهشده در واگراییها
عامل چهارمی هم در ماجرای واگراییهای جمهوری اسلامی وجود دارد که مدرنیته و غرب است، این را هم عرض کنم که در این پدیده، ما با عنصری بهاسم نفسانیات هم مواجهیم که مثل کاتالیزور عمل میکند و در حاشیه همه عوامل اشارهشده حضور دارد. خوب است همین جا اشاره کنم که وقتی از نفسانیات صحبت میکنیم؛ بهمعنی آن نیست که گوینده این سخن خودش از آن بری است؛ نخیر! ضمن اذعان به وجود این خطوره در مدعی، این را هم باید اضافه کنم که نباید از آن بهعنوان حربهای علیه جریانات واگرا استفاده کرد و جمهوری اسلامی را بهعنوان جریان اصلی، بهکلی از آن مبرّا دانست، خیر، عنصر نفسانی بهنحوی در همۀ این فرایندها و در همه اطراف حضور دارد؛ در جاها و در کسانی شدیدتر و در مواردی کمتر. سیاسیون و تحلیلگران سیاسی و جامعهشناسان البته به این عنصر اعتنایی ندارند یا اعتنای جدی نمیکنند و آن را در ملاحظات و بحثهایشان خیلی وارد نمیکنند،
با اینکه عامل انصافاً مؤثری است که لااقل در برخی از صحنهها و میدانها نمیتوان آن را نادیده گرفت. اشخاص و اتفاقاتی را در همین موقعیت سیاسی امروز، در داخل و خارج از ایران در ذهن دارم که جز با توسل به این عنصر نمیتوان تحلیل کرد؛ در عین حال نمیخواهم نام ببرم.
یکی از عللی هم که تحلیلگران سیاسی کمتر سراغ این عامل میروند، دشواریهای دسترسی و بهچنگآوری آن است، یعنی بهراحتی نمیشود کشفش کرد و نشانش داد، نمیتوان رصدش کرد و به کسی منتسب ساخت، بهراحتی هم نمیشود خود را بهعنوان ناظر و بیننده صحنه از تأثیر آن مبرّا دانست، اینها البته دشواریهای وارسی این عامل است؛ در عین حال به هیچ وجه، نافی اهمیت آن نیست. نفسانیات هم مستقیم و بهتنهایی عمل میکند و هم نقش کاتالیزور در اثرگذاری عوامل دیگر دارد. این، جوهر همان چیزی است که با عنوان «قدرتطلبی» و «منفعتطلبی» و «تنآسایی» از آن یاد میشود و پای آن به برخی از تحلیلها هم وارد شده است.
تسنیم: خب، برگردیم به بحث جریان اصلی یا همان اصلاحطلبان؛ دلیل واگرا برشمردن این جریان چیست؟
شجاعیزند: ما در رسالهای در تربیت مدرس که ده سالی از آن میگذرد، فهرست نسبتاً بلندبالایی از واگرایان از جمهوری اسلامی را احصا و بررسی کردهایم آن موقع فکر میکنم به بیست و چند، نزدیک به 30 مورد از واگرایی رسیدیم. این احصا اولاً از بلافاصله پس از پیروزی انقلاب شروع میشد و ثانیاً محدود و منحصر به جریانات اسلامی بود. امروزه احتمالاً و با دقت بیشتر شاید به عدد نزدیک به پنجاه مورد نزدیک شدهایم و مهندس موسوی هم در همین موارد افزوده اخیر قرار میگیرد.
** دو وجه اشتراک جریانهای واگرا: نگاه مثبت به غرب و دشمنی با جمهوری اسلامی
این اشخاص و جریاناتِ واگرا با همۀ تکثر و تنوعی که دارند در دو چیز مشترکاند: یکی در غیریتسازی با جمهوری اسلامی و دیگری هم در نگاهشان نسبت به غرب. عجیب هم هست؛ اما با همه تفاوت و تنوعاتشان، نگاه مثبت و میانه خوبی با غرب دارند. وجه شَبَه اول که باعث نزدیکی آنها شده است و میشود و موجب وحدتشان علیه جمهوری اسلامی، تا حدی قابل درک است؛ اما اینکه چرا تا بدین حد در باب غرب مثل هم فکر میکنند، بهنظر امر غریبی است، البته بخشی از دلایلش را میتوان توضیح داد، شاید چون غرب، یک جریان غالب است و همه را بهنحوی از خودش متاثر ساخته و بهنحوی به خودش وابسته کرده است، به هر صورت دلایل مفصلی دارد و نیازمند بحث در جای دیگری است.
در هر صورت عمومشان میانه تقریباً خوبی با غرب دارند، این از بیتفاوتی نسبت به غلبه غرب آغاز میشود و تا پذیرش و تمکین نسبت به این غلبه پیش میرود و تا اعتماد به غرب و حتی اعتقاد به غرب و بلکه شیفتگی نسبت به آن میرسد، از بیتفاوتی نسبت به سلطه غرب و جریان مدرن در عالَم بهمثابه یک وضعیت مقدَّر و غیر قابل اجتناب شروع میشود تا نقطهای که مدرنیته برای او به یک ایدئولوژی مطلوب بدل شده است.
این وضعیت جریانات واگرای متعددی است که اشاره کردم؛ اگر اجاره بفرمایید، بهدلیل اینکه درک شرایط آقای موسوی و تحلیل واکنش و رفتارهای پراعوجاج او را مستلزم شناخت شرایط و بستری میدانم که چنین موقعیتی را به او بخشیده و چنین فضایی را برای او فراهم آورده است، سراغ جریان اصلاحات بروم.
جریان اصلاحات یکی از جریانات جداشده از جمهوری اسلامی در یک موقعیت خاص است. واگرایی آن در ابتدا خیلی مشهود و ملموس نبود. واگرایی اساساً جنسش همین است که در آغاز با نقدهای معمولی و موردی شروع میشود و بهتدریج بهسمت نقدهایی در باب کارآمدی و شایستهسالاری میرود و به بحثهایی در باب مشروعیت نظام میرسد و زاویۀ آن بازتر میشود و گسترش پیدا میکند.
جریان اصلاحات یکی از مصادیق واگرایی در جمهوری اسلامی است؛ اما بهدلایلی خود به بستری بدل شده است برای واگراییهای تشدیدیافته بعدی، یعنی زمینه مساعدی را فراهم آورده است برای کسانی که شاید ظرفیت و قابلیت چندانی برای عرضاندام و ابراز واگرایی نداشتند؛ اما بهواسطه فضاسازی و تشویقهای شالودهشکنانه اصلاحات، زمینه و انگیزه بیشتری برای آن پیدا کردند و وارد این مسیر شدند، به همین رو لازم است که توقف کوتاهی پیرامون جریان اصلاحات داشته باشیم؛ اگرچه مسئله اصلی شما در این گفتگو نیست.
اولین نکته من در باب عنوانی است که ایشان بر خود گذاردهاند، امروزه دیگر آشکار شده است که اصلاحات یک اسم مغایر یا لااقل، تهی از معنا برای آنهاست، یعنی با معنای حقیقی و کاربردیاش بیگانه است، از ابتدا هم بهروشنی معرفی نشد و بهمعنای درست آن بهکار نرفت. جریان اصلاحات را غالباً به انتخابات سال 76 و توفیق آقای خاتمی در به دست گرفتن دولت منتسب میکنند؛ اما بهکارگیری این اصطلاح متعلق به این مقطع نیست، نه مربوط به برهه فعالیتهای انتخاباتی ایشان است و نه حتی به سال اول فعالیت ایشان برمیگردد، این تعبیر و اصطلاح بهتدریج شکل گرفت؛ همان موقع هم کسی آن را بهروشنی معنا و معرفی نکرد.
** سه سؤال اصلی و بیپاسخ جریان اصلاحات
جالب و شاید عجیب است که با گذشت بیش از دو دهه از این ماجرا هنوز به این سه سؤال اصلی و اساسی در باب آن پاسخی ندادهاند؛ یک، اینکه موضوع اصلاح چیست و چهچیزی را قرار است اصلاح کنند؟ دوم، اینکه روش و راهبرد ایشان برای اصلاح چیست؟ و بالاخره مبنایشان برای اصلاحات چیست؟ شما برای اینکه چیزی را اصلاح کنید نیاز به اصول و مبانی پیشینی دارید؛ چرا؟ چون با امعان به آن است که به وضعیت و موقعیت ناسالم پی بردهاید. آن مبنا و آن الگو و مدل مطلوب چیست و از کجا آوردهاید؟ این سه سؤال را هنوز پس از این مدت، پاسخ ندادهاند، عامداً هم پاسخ ندادهاند و نمیدهند که در جای خودش باید دربارۀ آن بحث کرد.
بنده معتقدم که اگر به معنای دقیق و درست اصلاح و اصلاحات ملتزم باشیم، تنها یک اصولگرا میتواند اصلاحطلب واقعی باشد، یعنی برای اینکه شما اصلاحطلب بهمعنای حقیقی و درست آن باشی، باید پیش از آن، یک اصولگرا باشی، چرا؟ چون منطقاً اصولی داشتهای و بر اساس آن، وضع و اوضاعی را شکل دادهای و اکنون هم نگران هستی و رصد میکنی که آن پدیده تا چهحد بر همان اصول مبنایی برپادارندهاش، استوار مانده است. نگران هستی که غفلتاً یا عامداً منحرف نشود. اصلاح یعنی مراقبت و رصد و مداخلۀ دائمی بهمنظور حفظ واقعیت بر تراز مبانی و اصولی که آن پدیده را شکل داده است.
اشتباه نشود! بنده از به هم مرتبط و متصل کردن این دو تعبیرِ اصلاح و اصول، قصد بههمآوری و ایجاد نزدیکی و سازش میان این دو جریان سیاسی را ندارم میخواهم بگویم شما معمولاً بهدنبال اصلاح چیزی هستید که به اصالتش معتقدی و نگران از دست دادن آن، رصد میکنید که از دست نرود. چهوقت میتوانی تشخیص دهی که این پدیده نیاز به اصلاح دارد؟ وقتی که یک اصول پیشینی در ذهن داشته باشی و واقعیت تحققیافته را با آن حقیقتِ پیشینی نزد خود مقایسه کنی و شکاف و فاصله و مغایرت آن را کشف کنی. هر جا که فاصلهای افتاد، فریاد برمیآوری که "منحرف شده یا دچار آسیب یا عقبافتادگی شده است و باید اصلاح کرد."، پس اصلاح و اصول و اصلاحطلب و اصولگرا بهمعنی درست، مقابل هم نیستند، بلکه لازم و ملزوم هماند.
** نام دقیق جریان اصلاحطلبی همان تجدیدنظرطلبی است
این حاوی یک نکته بدیهی و روشن است و اگر آن را بپذیرید به این نتیجه خواهید رسید که آن جریانی که در صحنه سیاسی جامعۀ ایران به اسم «اصلاحطلب» مشهور است، در واقع یک جریان «تجدیدنظرطلب» است و آن اسم را بهغلط به کار و بر خود نهاده است، اسم دقیق و بامسمای آن، همان تجدیدنظرطلبی است. تجدیدنظرطلب یعنی چه؟ یعنی جریانی که بهدنبال اصلاح هست، اما بیاعتنای به مبانی برپادارنده آن پدیده؛ یا بهدنبال اصلاح هست با استمداد از مبانی دیگر.
تجدیدنظرطلبی اساساً وقتی موضوعیت پیدا میکند و مسئلهمند میشود که ناظر به تجدیدنظر در اصول باشد نه صرف تغییر تکنیکها و تاکتیکها و راهبردها. شما ممکن است بنا به ضرورت یا مصالحی، خطمشی و حتی مسیرتان را عوض کنید و در عین حال به حفظ مبانی و مراقبت از اهداف و آرمانها اهتمام داشته و پایبند باشید، در این حالت شما اصلاحطلبید و نه تجدیدنظرطلب. تجدید نظرطلب کسی است که اصول و مبانی را تغییر میدهد و جابهجا میکند، به همین دلیل است که میگویم ایشان، صرفنظر از عنوانی که بر خود گذاردهاند یک جریان تجدیدنظرطلب هستند، به این معنا که یا در صددند تا اصولی را که انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بر پایه آن شکل گرفته است تغییر دهند و یا میخواهند اصلاحاتی را در این نظام، بر پایه مبانی دیگری شکل دهند؛ مبانیای که از جای دیگری گرفته شده است و خیلی هم غریب و ناشناخته نیست؛ اتفاقاً آن را آشکارا ابراز کردهاند و میکنند؛ مبانی مأخوذ از غرب و مدرنیته.
میخواهند جمهوری اسلامی را از میانههای راه بهنفع مدرنیته مصادره نمایند، میخواهند جمهوری اسلامی را بهنحوی اصلاح کنند که همراهی و سازگاری و همسویی هرچه بیشتری با مدرنیته داشته باشد، لذا اگر بخواهیم به مفاهیم و کلمات وفادار باشیم و معانی را بهدرستی منتقل کنیم از این جریان باید با عنوان تجدیدنظرطلب یاد کرد نه اصلاحطلب، حال با چنین زمینهای باید نظر کرد که آقای موسوی در کجای این ماجرا قرار گرفته است.
تسنیم: فضای اصلاحطلبی را خیلی خوب تشریح کردید، اینکه حالا جریان اصلاحات یک بستری شد برای افرادی که زمینههای واگرایی در آنها زیاد بود و تقریباً میشود گفت حتی از آن مقطعی که دولت اصلاحات شکل گرفت افرادی که دچار واگرایی شدند زیاد دیدیم؛ در مورد آقای میرحسین موسوی در فضای سال 88، شاید هیچ کسی از همان ابتدا به ذهنش نمیرسید که ایشان اگر رأی نیاورد مسیری را برود که بر ابطال انتخابات پافشاری کند! آقای موسوی خیلی مورد غریبی است برای خیلی از افرادی که خب با ایشان بودند و سالها یک تصور نوستالژیک از ایشان بهواسطه نخستوزیری دوران دفاع مقدس داشتند؛ چه عاملی باعث میشود که در این بستر اصلاحطلبی ایشان اینقدر رادیکال شود و تا این بیانیه اخیر پیش برود؟
شجاعیزند: با اینکه من مقدمات زیادی را برای کمک به درک درستی از شرایط و موقعیت سال 88 و بعد از آن آوردم و آنها را بهعنوان زمینههای فکری و رفتاری آقای موسوی میدانم؛ در عین حال معتقدم که آقای موسوی را باید تحلیل فردی کرد، این البته غیر از بحث «جنبش سبز» منتسب به ایشان است، جلوتر هم عرض کردم آقای موسوی قابلیت تحلیل ساختاری، تحلیل مثلاً معرفتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی یا تاریخی ندارد، پدیده موسوی چیزی متفاوت از اصلاحات است. برای ظهور و رشد جریان موسوم به اصلاحات البته قائل به تحلیلهای کلان و فرافردی هستم؛ این پدیده و حتی آن چیزی که بهعنوان جنبش سبز ظاهر شد و بهسرعت هم فروپاشید، قابلیت تحلیل ساختاری، اجتماعی و فرهنگی دارد و میشود حتی در نسبت با تحولات جهانی نیز آنها را فهم و تحلیل کرد؛ اما آقای موسوی را نه، بهنظرم او بیشتر قابلیت تحلیل فردی دارد.
یک مسیر تحلیلش، همان بحثهای نفسانی است که من جرئت ورود به آن را ندارم و تخصص و صلاحیتش را هم ندارم؛ چون نیازمند دانش روانشناختی و علمالنفس است.
** میرحسین موسوی در تصمیمگیریهای نهاییاش کاملاً فردی عمل میکند
برحسب گفته کسانی که مراودات نزدیکی با ایشان داشته و دارند، او در تصمیمگیریهای نهاییاش بهشدت فردی عمل کرده و میکند. درست است که در موقعیتهایی تلاش کرده است جمع کثیری را با خودش همراه کند؛ اما تصمیمات اساسی عمدتاً در حلقههای اول و دوم آقای موسوی گرفته میشد و همانها نیز تضمینی نداشت و همه چیز به شخص ایشان ختم میشد. برخی از افراد جریان اصلاحات که بنده توفیق صحبت با ایشان را داشتهام معترض همین سازوکار بودهاند، گویا نتوانسته بودند به آن حلقۀ اول در اطراف موسوی دسترسی پیدا کنند، این البته نافی نقشِ بنیادین اصلاحاتیها در زمینهسازی برای شکلگیری و رشد چنین پدیدههایی نیست.
در سطح فردی بهجز تحلیل روانشناختی ـ نفسانی که عرض کردم، یک تحلیل دیگری هم وجود دارد و آن به کسانی مربوط است که ماجرای ایشان را به بحثهای ماسونی و جاسوسی و نفوذ مربوط میکنند. من بیآنکه نفی کنم، میگویم که یک مجرای خاص و محدود است و قابلیت طرح و تعقیب عمومی ندارد و خیلی هم جواب نمیدهد و معمولاً به نتیجه هم نمیرسد و کسی را هم مطمئن و قانع نمیکند، اشکال دیگرش هم این است که اگر نتوانید سند محکمهپسندی برای آن ارایه دهید، گویا بهنفع متهم عمل کردهاید؛ خصوصاً در فضای امروزی که متأسفانه قبح این قبیل مسائل ریخته شده است و جسورانه به وطنفروشی و خیانت هم افتخار میکنند.
اگر با اینهمه مقدمات و ذکر موانعی که بر سرِ راه برخی از تحلیلهای فردی وجود دارد؛ بخواهیم به سؤال شما پاسخ دهیم و بخواهیم این کار را هم در همین سطح فردی انجام دهیم لاجرم باید سراغ دو چیز رفت؛ یکی بضاعتهای فکری سیاسی موسوی و دوم خطاهای سیاسی او.
یکی از رَویههای غلط و رایج در فضای سیاسی ایران همین است که مناصب و مدیریتهای اعطاشده به افراد، از اعتبار و جایگاهی فراتر از حد و اندازهای که هستند برخوردار میشوند؛ تا جایی که پس از برکناری یا خاتمه مسئولیت هم همچنان با آن فرد باقی میمانند، عجیبتر آنکه قاطبه ایشان هم بیمیل نبودهاند که به این موقعیت سازمانی و نقش تعریفشده خود در ساختار جمهوری اسلامی، ماهیت فکری و ایدئولوژیک ببخشند و خود را بهعنوان نظریهپرداز و سردمدار مکتب یا گفتمانی متفاوت از دیگران معرفی کنند، این روحیه را شما در اشخاص متعددی در جمهوری اسلامی میبینید، کسانی که حسب انتخاب یا انتصابشان در این موقعیتهای ویژه، مدتی کم یا زیاد در مسند و مسئولیت بودهاند.
تسنیم: یعنی یک مدیر در مقام لیدر و ایدئولوگ قرار بگیرد؟
شجاعیزند: ببینید، آقای موسوی در حالی به چنین توهمی دچار شد و دچار است که هیچ جوهر و نشانهای از آنچه دیگران از او انتظار و مطالبه دارند، در او نیست، کمتر اثر و تألیف و ایدهای که فراتر از سخنوریهای رایج و ستوننویسی جراید باشد از ایشان سراغ هست، اگر تنها سخنرانی مورد اعتنای ایشان در اواخر دهه هفتاد را که در تعریض قائلین به «توهم توطئه» ایراد شد، کنار بگذارید؛ هیچ نظر و عمل قابلاعتنایی در حد و اندازه رهبری یک جنبش سیاسی در او وجود ندارد، جالب آنکه از دانش و تخصص آکادمیک مرتبط با این قبیل موضوعات و مسائل هم هیچگاه برخوردار نبوده است، این واقعیتهای فردی در باب آقای موسوی را نمیتوانید نادیده بگیرید؛ وقتی که قرار است به تحلیل رفتارهای ایشان در صدور بیانیه و شبهبیانیههای بیموقع بپردازید.
** خطای اول موسوی «توهم رهبری جنبش» بود
آقای موسوی را همچنین میتوان از مسیر «خطاهای تحلیلی» و «زمانناشناسی» و «زمینهنشناسی»اش شناخت و تحلیل کرد. من به دو تا از خطاهای مهم ایشان اشاره میکنم و در میگذرم؛ خطای اول او همان دچار شدن به «توهم رهبری جنبش» از مسیر صدور بیانیههای پشتهم بهمنظور تداومبخشی به اعتراضات خیابانی بود، در حالی که اگر او، با هر قصد و هدفی که در سر داشت، ضمن حفظ موضع اعتراضی خود، به نتیجه انتخابات تن میداد، میتوانست بهاحتمال زیاد، پیروز انتخابات بعدی باشد. اگر صبر میکرد و بر همان منوال و مواضع ماقبل از انتخابات میماند؛ میتوانست از مسیر قانونی، البته با چهار سال تأخیر، به همان نقطهای برسد که سودایش را داشت، میتوانست رئیس جمهور همین نظام و توسط همین شورای نگهبان بشود، چنان که افراد بهلحاظ فکری نزدیک به او چهار سال بعد، دولت اعتدال را تشکیل دادند و دوستانی از حلقههای پیرامونی او را به وزارت و معاونت و مدیریت رساندند. او با اینکه سالیان مهم و زیادی را در مسئولیت بود و سالیان درازی هم فرصت رصد و مطالعۀ ایران را داشت و از مشورتهای متفکرین و مطلعین بسیاری هم بهره برده بود و کرسی دانشگاهی هم داشت، اما به هیچ رو جامعةۀ ایران و ظرفیتها و قابلیتهای جمهوری اسلامی را نمیشناخت و هنوز هم نمیشناسد.
** بیانیه اخیر موسوی تمام اندوختۀ 11 سال عسرت وی را بر باد داد
اشتباه دوم او همین شبهبیانیهای است که در این اواخر صادر کرده است، عجیب است که او از این فرصت و توفیق اجباری که بهدلیل حصر نصیبش شده بود، چندان استفاده نکرده و در همان فضای بستهای که دیگران برایش ساخته بودند، متوقف مانده است و فهم و درک و شناخت خود از واقعیتهای جهانی و از جامعه ایران را ارتقا نبخشیده است. او به هر صورت ده یازده سالی را در حصر بود و همین برای او یک موضع مظلومنمایانه ایجاد کرده بود و دوستان و غیردوستانش منتظر بودند تا ببینند که چه تحفهای با خود دارد و چه استفادهای از فرصت گشایشهای اخیر خواهد کرد. او این بار هم میتوانست صبر پیشه کند و با سکوتش از آن استفاده ببرد تا اگر در آیندۀ سیاسی ایران هم نقشی بهعنوان کارگزار پیدا نمیکند، لااقل بهعنوان یک چهره سیاسیِ مطرح، باقی بماند، این بیانیه اما تمام این یازده سال و پتانسیلی را که اطراف آن ایجاد شده بود و میتوانست بهنفع خود مصادره نماید بر باد داد و همه را شوکه کرد.
اینجاست که عرض میکنم که رفتار موسوی را جز بهنحو فردی و از مسیر ویژگیهای شخصیتی نمیتوان تحلیل کرد، اینجاست که آن فقر سیاسی و نظری و شناختی بهاضافه کاتالیزور نفسانیات، دامن او را گرفته است و رها نمیکند.
** بیانیه موسوی آنقدر ضعیف و بیقدر است که نمیتوان آن را محصول چند فکر دانست
همه این واقعیات را میتوان با تحلیل محتوای این بیانیه احراز کرد، بیانیهای که بهلحاظ قالب و محتوا در سطح سه و چهار است، نه محوربندی درستی دارد و نه اجزای منسجم و نه فحوای مهم و تأثیرگذار، برخی با اشاره به برخی قرائن میگویند که برایش نوشتهاند، من اما با اشاره به همان قرائن آن را رونویسی خود موسوی از نوشتهها و سخنان دیگران میدانم و به تحلیل معتقدم که در خلوت و بهتنهایی نوشته است؛ شاید به حلقه اول هم بهنحوی داده است و یک تأییدی هم گرفته باشد چون آنقدر ضعیف و بیقدر است که نمیتوان آن را محصول چند فکر دانست، آن در حد یک نگارش ژورنالیستی متوسط و در حد سایتهای عامهپسند است! نه پیامی دارد و نه حرف روشنی، یک نوع واکنش از روی عصبانیت است؛ نسبت به فردی که ایشان را رنجانده؛ بهخاطر نقشی که در جمع کردن اعتراضات پس از 88 داشته است.
** دوستداران موسوی دچار یأس و سرخوردگی شدهاند و در کما بهسر میبرند
گویا حرفهای مهمتر و مبناییتری برای گفتن نداشته است و هیچ ایده و انگیزهای هم برای نشان دادن چشماندازهای بلندتر در سر ندارد، پس او رهبر چه جنبشی است و چه رهنمودی برای چشم به راهان که طی این سالها درخواست رهایی او را از حصر داشتند؟ چه شوکی به این جماعت، پس از خواندن آن وارد شد. علت سکوت این جمع کثیرِ مطالبهگر و معترض دائمی در قبال این قضیه را باید در همین جا جست؛ این نیست که مثلاً خواستهاند جانب او را بگیرند یا نخواستهاند که در حمایت از او هزینه کنند. خیر؛ جایی برای حمایت باقی نگذارده است، بهعینه معلوم شد که موسویِ در حصر برای ایشان بهمراتب بهتر از موسوی بیانیهنویس است. بهنظرم دوستان و دوستداران ایشان دچار یأس و سرخوردگی شدهاند و در کما بهسر میبرند، به هر صورت این دو مصداق از اشتباهات موسوی است که تعیینکننده هم بودهاند و مؤید آنکه آقای موسوی را جز از مسیر وارسیهای فردی نمیتوان تحلیل کرد.
نکته آخر هم اینکه اصلاحات، یک مسئله هنوز حلنشده است و یکی از مسائل و سرعتگیرهای جمهوری اسلامی است که برای سالها باقی خواهد ماند؛ آقای موسوی اما، یک مسئله پایانیافته است. او هرچقدر هم که اندوخته بود، بهیکباره از دست داد، هم بخش قابلتوجهی از سرمایه اجتماعی اصلاحات را به فنا داد و هم اندکسرمایهای را که بهواسطه این ده یازده ساله عسرت بهدست آورده بود؛ لذا چهچیز دیگری میماند که بتوان راجعبه آقای موسوی گفت؟ بهنظرم بعد از این هرچه بگوییم، اتلاف وقت است!
انتهای پیام/+
منبع : خبرگزاری تسنیم
سخنگوی دولت حمله تروریستی در پاکستان را به مردم این کشور تسلیت گفت
دیدار وزیر دفاع ایران با معاون رئیس جمهور و وزیر نفت ونزوئلا
امیر نصیرزاده در ونزوئلا بر گسترش همکاریهای اقتصادی تاکید کرد
پیام تسلیت سرلشکر سلامی به مناسبت درگذشت مادر شهیدان نمکی
دیدار وزیر دفاع با معاون رئیس جمهور و وزیر نفت ونزوئلا
سردار حسنزاده: مقاومت مصمم به ایستادگی است
رضایی: اجرای حکم بازداشت نتانیاهو آزمونی برای جهان است
نذیری اصل: قطعنامه غرب تعاملات تهران و آژانس را نادیده گرفت
نماینده ایران: قطعنامه غرب تعاملات تهران و آژانس را نادیده گرفت
پاسخ ایران به قطعنامه شورای حکام؛ راهاندازی سانتریفیوژهای پیشرفته
بیانیه وزارت امور خارجه و سازمان انرژی اتمی درباره قطعنامه ضد ایرانی شورای حکام
روایت خبرنگار المیادین از دیدار با عراقچی
عراقچی: تصویب قطعنامه علیه ایران با اقدامات متقابل مواجه میشود
نمایندگی ایران: پیشنهاد معرفی بازرسان جایگزین جدید را به گروسی ارائه کردیم
دیدار وزیر دفاع ایران و وزیر دارایی ونزوئلا
دیدار وزیر دفاع با جمعی از فعالان اقتصادی ایرانی در کاراکاس
عراقچی: سفر گروسی به تهران سیاسی بود
بحرینی: پیشرفتهای علمی و هستهای، نشاندهنده شکست تحریمهاست
امیر الهامی: اجازه نمیدهیم پرچم عزت رزمندگان روی زمین بماند
وتوی بیشرمانه توقف نسل کشی در غزه توسط آمریکا شکست دیگری برای شورای امنیت است
فرمانده کل ارتش به خانواده شهیدان پدافند نشان فداکاری اعطا کرد
دیدار وزیر دفاع ایران با معاون علمی و فناوری رئیس جمهوری ونزوئلا
علوی دستیار ویژه پزشکیان و رئیس شورای امور اقوام،ادیان و مذاهب شد
آیتالله خاتمی خطیب این هفته نماز جمعه تهران خواهد بود
صهیونیستها منتظر سیلی قاطع حزبالله باشند
سرلشکر باقری: بسیج از مهمترین نیروهای درونزا و ظرفیتهای ملی است
امیر آشتیانی: مقاومت مردم غزه مورد تحسین جهانیان قرار گرفته است
قالیباف: تا آخرین توان پای کار حمایت از جبهه مقاومت هستیم
نیکزاد: ما هیچ یک از مسئولان کشور را خیانتکار نمیدانیم
رحماندوست: چرا باید در کشورمان فیلترشکن فروخته شود؟