میرنیوز
من و مهرسا، با خیال راحت روی صندلی قطار نشستهایم؛ بالا و پایین رفتنهای قطار هم باعث نمیشود که این پرنسس زیبا از تشریح دریا دست بردارد، با شوقی وصفناپذیر برایم از دریا میگوید از موجهایی که هر بار به موهایش میخورد و بعدازآن مجبور است به جنگ با گرههای موهایش برود، گرههایی که همیشه به او میبازند.
با شنیدن کشیده شدن چرخ قطار روی ریل، از من میپرسد «تو چشمت خاموشه یا روشن»، یکه میخورم، نمیدانم این پرنسس کوچک، هیچوقت جهان را آنطور که باید دیده است؟ چشمان من روشن است یا خاموش؟ من همیشه دیدهام، همهچیز را، اما چشمانم چقدر روشن بوده است؟
غریبهای از کنارمان عبور میکند؛ مهرسا با ترسی ناگهانی به سمت مادرش میدود و به من میگوید «ببخشید، از همسفری با شما لذت بردم، باید ساعت حرکت قطار را به مامان اطلاع میدادم»، چشمانم را باز میکنم دیگر سوار قطار نیستیم و فرسنگها دور از دریا، روی نیمکتی آهنی در حیاط مدرسه نابینایان نشستهایم؛ چرخ قطار دوباره روی ریل حرکت میکند، به صندلی آهنی چسبیدهام و به دخترکی فکر میکنم که دنیایش روشنتر از من است.
این بار مادرش هم همسفر ماست، برایم از روزهایی میگوید که مهرسا تازه به دنیا آمده و واکسن دوماهگی دریافت کرده بود، «۱۵ روز از واکسنش گذشته بود اما چرک چشمهایش خوب نمیشد، نگران بودم، دکترها میگفتند بچه سالم است، اما دلم آرام نمیگرفت احساس میکردم مشکلی وجود دارد و به حس مادرانهام ایمان داشتم؛ بالاخره بعد از التماسهای فراوان یکی از دکترها قبول کرد که با دستگاه چشمان مهرسا را معاینه کند، دقایقی نگذشته بود که دکتر گفت، خانم مشکل دختر شما خیلی جدی است و برای درمان فردا حتماً به تهران بروید».
مادر آرام ندارد، تصور اینکه عینک تهاستکانی روی صورت زیبای کودکش قرار بگیرد ناراحتش میکند تا زمانی که به تهران میرسد دعا میکند نمره چشمش بالا نباشد، گریه امانش نمیداد اما امتحان سختتر بود «با خودم گفتم اگر آبمروارید داشته باشد چه کنم، اما دنیا بیرحمتر از حد تصور است، دکتر نوزادم را که در آغوشم گذاشت بدون ثانیهای مکث با خونسردی کامل گفت باید چشمانش را دربیاوریم، بین زندگی نکردن و نابینایی انتخاب کنید».
دنیا روی سرش خراب میشود، چشمهایش سیاهی میرود و دیگر چیزی نمیبیند، انگار چشمهای خودش را درآوردهاند، چطور میشود یک دکتر با این آرامش از خاموش کردن چشمها سخن بگوید و برود سراغ بیمار بعدی؛ سرطان چشم! قبل از آن اصلاً نشنیده بودند که سرطان چشم هم وجود دارد چه برسد اینکه در اطرافیانشان کسی مبتلا باشد، اما حالا مهرسا با ۶ توده در چشمچپش و ۷ توده در چشم راستش باید آماده شیمیدرمانی شود و اگر نتیجه نگرفتند برای همیشه با چشمانی بسته زندگی کند.
«تو حال خودم نبودم، دکتر گفت اگر شیمیدرمانی ناموفق باشد برایش پروتز میگذاریم تا چهرهاش بهم نریزد، چه کسی میتواند طاقت بیاورد که در چشمانت نگاه کنند و با لحنی سرد بگویند باید چشمهای نوزادت را دربیاوریم، اجازه ندادم و به خانه برگشتیم اما چارهای نداشتیم شیمیدرمانی تنها راه نجات جان مهرسا بود، از شیمیدرمانی میترسیدم در سریالها دیده بودم که بعد از شیمیدرمانی همه میمیرند».
شرایط مالی متوسط و ترس از هزینههای درمان ازیکطرف و ترس از دست دادن چشمهای مهرسا از طرف دیگر به مادر فشار آورده اما راه دیگری وجود ندارد شیمیدرمانی تنها راه زنده ماندن است «بهسختی همسرم را راضی کردم که برای شیمیدرمانی به تهران برویم؛ تعصب همسرم اجازه نمیداد زنش بهتنهایی چند شب در شهر دیگری بماند حتی برای درمان؛ بالاخره راضی شد و به محک رفتیم و بعد از آزمایشها شیمیدرمانی آغاز شد».
مادر با نگرانی وارد بخش شیمیدرمانی شد، اتاقی سرد و تاریک، یک ساعت و یکتخت! صدای خندههای مادران داخل بخش اذیتش میکرد «میگفتم اینها چقدر راحت کنار آمدند و چطور میتوانند بخندند وقتی جگرگوشهشان روی تخت است، ۳۲ ساله بودم اما همان یک هفته یکدست جلوی موهایم سفید شده بود، احساس میکردم در قفسی تنها ماندهام در اتاقی تاریک و سرد با صداهای شماته ساعت».
مادر نمیدانست که امکانات، پذیرش و تغذیه در بیمارستان محک رایگان است، دو ماه آنجا بود و هر بار به بهانهای غذای بیمارستان را رد میکرد تا اینکه مجبور نباشد هزینه اضافی بابت غذا بپردازد، هر بار که عروسک و اسباببازی میآوردند قبول نمیکرد چراکه فکر میکرد باید هزینه بپردازد، اما آنجا دیگر برایش سرد و تاریک نبود، روزنهای بود که امید از آن میتابید «وقتی مددکار بیمارستان شنید که به خاطر شرایط مالی از خوردن غذا امتناع میکردم بسیار ناراحت شد، از آن روز هر بیماری که بستری میشد بهسرعت به مادرش میگفتم اینجا غذا و اسباببازی رایگان است نگران نباشید، دو ماه سخت را پشت سر گذاشته بودم و نمیخواستم دیگران هم مانند من باشند».
همسرش پا بهپای او به بیمارستان میآمد و سعی میکرد که وسایل لازم را فراهم کند، اما تعصبات زیادش دردسرساز بود و نمیتوانست با خودش کنار بیاید، اطرافیان هم ترغیبش میکردند که چرا همسرت باید میان آنهمه دکتر و پرستار تنها در تهران باشد و شب هم بماند «اطرافیانم حمایت نمیکردند میگفتند بیخیال شو و به قزوین برگرد اگر خدا بخواهد زنده میماند، ۱۰ روز در شهر غریب یک زن تنها معنی ندارد؛ مجبور بودم دختر بزرگترم را در خانه اقوام بگذارم و همین امر باعث افسردگی او شده بود چراکه همه من را زنی میدیدند که شوهرش را رها کرده و برای بچهای که تازه به دنیا آمده و بود و نبودش فرقی ندارد شبهای زیادی را به تنهایی در شهری دیگر میگذراند».
چشمی که خاموش شد
مادر، اتاق شیمیدرمانی را به محلی برای آرامش تبدیل کرده بود و همیشه موزیک پخش میکرد؛ مهرسا را در کالسکه میخواباند، مهرسا همهچیز را میدید و واکنش نشان میداد، شیمی درمان زمانبر شده بود و پدرش دیگر قبول نمیکرد که همسرش هرماه ۱۵ روز به تهران بیاید و شب تنها در بیمارستان بماند، دکتر تأکید میکرد که ۲ ماه از درمان مانده اما گوش شنوایی وجود نداشت «درمان مهرسا را در قزوین ادامه دادیم و به خیال پدرش با داروهای گیاهی میتوانستیم چشمانش را خوب کنیم اما بهیکباره همهچیز بههم ریخت؛ سفیدی چشم سالم مهرسا تغییر رنگ دارد، با نگرانی به دکترش زنگ زدم و به همراه خواهرم مهرسا که سه و سال و نیم بود را به تهران بردیم، بازهم انتظار داشتم بگویند توده جدیدی اضافهشده است اما این بار دنیایم تاریکتر از قبل شد».
این بار دکتر دستور فوری تخلیه چشم را صادر کرد، دستور بهقدری محکم و جدی بود که مادر حاضر نشد ریسک کند و به خاطر حفظ جان دخترش اجازه داد که یکی از چشمان زیبای دخترک را خارج کنند؛ مهرسا با استرس مادرش را نگاه میکند، لرزش خفیف دستان مادر و سرد شدن ناگهانیاش را احساس میکند «به مهرسا گفتم باید بروی اتاق عمل و چکاب شوی، دیوارها را گرفته بودم و خودم را میکشاندم کارهای پذیرش عمل را انجام دهم، پدرش رسید با تحکم گفتم باید چشمش را دربیاوریم، بین خودش و چشمش فقط یک انتخاب داریم، تردید نکن».
مادر پشت درب اتاق عمل نگران ایستاده بود، پرستاری با جعبهای که چشم راست مهرسا داخلش بود به سمتش میآمد، «این چشم را ببرید پاتولوژی» دیگر چیزی نمیدید، چیزی نمیشنید، چشم دخترش را به دستش داده بودند که ببرد آزمایشگاه همان چشم سالمی که پیشازاین مشکلی نداشت و با آن خوب میدید، حالا مهرسا مانده بود با یکچشم و تعدادی توده فعال که باید شیمیدرمانی ادامه پیدا میکرد.
«مهرسا که بیرون آمد گفتم یک چشمش را خاموش کردیم، بعد از مدتها پانسمان چشمش را که باز کردیم گفت حالا میتوانم چشمهایم را بازکنم؟ او دیگر با یکچشم خاموش باید ادامه میداد، ۶ ماه آیینهها را از خانه دور کردم که مبادا خودش را در آیینه ببیند، پدر و خواهرش نمیتوانستند چهره پردرد و جای خالی چشمی که با چند نخ بخیه به هم دوختهشده را ببیند، اما من دیگر وجود نداشتم نباید به خودم فکر میکردم باید قوی میماندم تا مهرسا قوی بماند، مهرسا تا آخر عمر باید با یکچشم ببیند و مراقب آن چشم باشد».
آن روزها کشف دنیا عجیبترین کار جهان بود، حجمی که سمت راست میایستد دیگر تصویر نبود فقط صدا بود؛ حالا چند سالی از آن روز میگذرد و مهرسا کلاس اول است در مدرسه نابینایان درس میخواند، اما هنوز هم پدرش راضی نیست و هرروز با مادرش دعوا میکند که چرا مهرسا را به مدرسه عادی نبریم و نگران حرف مردم است، مردمی که همان روزهای اول گفته بودند درمان را رها کنید اما مادر عاشقانه به پای دخترش مانده بود برخلاف مادرانی که به خاطر سرطان کودکشان را به بهزیستی داده بودند یا پدر و مادرهایی که از هم جدا شده بودند.
شاید هیچ پدری دوست ندارد دخترش نابینا باشد، شاید پدر مقاومت میکند و نمیخواهد بپذیرد که مهرسا همان دختر بلبلزبانش نیمی از دنیا را نمیبیند، او حتی نمیخواهد و اجازه سفر و بیرون رفتن را به مهرسا و خواهرش نمیدهد چراکه معتقد است زن باید در خانه باشد و دختری که بینایی کمی دارد مایه خجالت است.
دختری که با یک چشم دنیا را دیده است
اما مادر اجازه نداده قوه تخیل مهرسا خاموش شود، هر بار چشمانشان را بسته و باهم به سفر میروند، گاهی به شمال میروند و قایق موتوری سوار میشوند و گاهی سوار بر قطار از جنگلهای سرسبز عبور میکند «تقصیر من است که همه فکر میکنند مهرسا دروغگو است، ما هیچ سفری نرفتیم اما مهرسا هر بار سوار هواپیما شده و شهرها و کشورهای مختلف را دیده، در سرزمین خیال باهم به آنجا سفر کردیم، حالا مهرسا پرنسس کوچک من است که صبحها باید مانند شاهزادهای موهایش را شانه کنیم و با گل سرهای مختلف تزیین کنیم، مهرسا وقتی به آشپزخانه میآید نمیگوید گرسنه هستم میگوید امروز آمدم رستوران شما غذا بخورم، منوی غذا چیست، او در خیال خود خوشبختترین دختر روی زمین است که همهجا را دیده و مانند یک پرنسس زندگی کرده است».
مادر اجازه میدهد مهرسا در خیالش سفر کند و هرکجا که میخواهد برود، هر وقت نگاهی به مادر میاندازد خیالش راحت میشود؛ مهرسا چیزهایی میبیند که آدمهای معمولی به چشمشان نمیآید، ما بهقدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کردیم که توانایی حقیقی دیدن را از دستدادهایم؛ مهرسا تمام شهرها و کشورها را با سوغاتیها و مکانهای دیدنیاش میشناسد، سورههای قرآن و شعرهای مختلفی را حفظ است، بارها در زمین مسابقات ورزشی مسابقه داده و در حضور تماشاچیان مدال به گردن آویخته است و شبها با خرسها و گرگها در غار خوابیده است.
مهرسا میخواهد چشمان خود را از نو خلق کند اما مادر نگران است که اگر مهرسا بزرگتر شود او را نبخشد «ممکن است مهرسا من را بابت این تصمیم هرگز نبخشد، اما راهی نداشتم باید تخلیه میکردیم»؛ مهرسا پرنسسی با یکچشم خاموش است که در تمام روشناییها سفر کرده؛ در دنیای خیالش همه مردم بعد از چند سال یکچشمشان خاموش میشود اما خودشان متوجه نمیشوند، اما هر بار در خلوت خودش جلو آیینه بارها با خودش زمزمه میکند «خدای مهربان من دوست ندارم چشمم خاموش بمونه دعا میکنم که چشمم روشن بشه».
انتهای پیام
منبع : خبرگزاری ایسنا
شبهه هدر رفتن خون شهدای مدافع حرم جنگ روانی رژیم صهیونیستی است
سقوط فرد نابینا از طبقه پنجم ساختمان در خیابان فلسطین
شاعران فکور به دنبال معمای هستی و ذات اقدس الهی هستند
تردد روان در محورهای کندوان و هراز
حاکمان فعلی سوریه با یکدیگر متحد نخواهند ماند
سازمان محیط زیست باید بر هزینه کرد درآمد عوارض آلایندگی نظارت کند
کولاک برف سبب لغو حرکت قطارهای چهارشنبه از سرخس به مشهد شد
مادران شهدا الگوی بارز زن مسلمان ایرانی در تربیت فرزندان هستند
راه ۲۰۷ روستای برفگیر مازندران بازگشایی شد
ادارات آذربایجان غربی فردا چهارشنبه تعطیل است
ادارات مازندران روز چهارشنبه تعطیل است
ادارات، بانکها و دانشگاههای استان کرمانشاه هم در روز چهارشنبه تعطیل شد
ادارات خراسان شمالی چهارشنبه هم تعطیل اعلام شدند
میدری: بانوان پرچمدار فرهنگ سازی مدیریت بهینه مصرف هستند
آموزش غیرحضوری مدارس؛ دانشگاه ها و ادارات تعطیل شدند
توسعه اقتصاد دریامحور از اولویت های برنامه هفتم توسعه است
راه ۲۱۰ روستای برفگیر مازندران بازگشایی شد
خط و نشان دادستان رودهن برای گرانفروشان؛یک شیرینی فروشی پلمب شد
معاون وزیر تعاون: تشکلهای کارگری و کارفرمایی به دولت کمک کنند
کارگروه اضطرار آلودگی هوای استان تهران تشکیل شد
آذربایجانغربی در رتبه ۲۸ کشوری سرانه فضای آموزشی قرار دارد
میدری: وفاق اقتصادی در کشور شکل بگیرد
اسناد ملکی تالاب های استان قم به رییس سازمان محیط زیست کشور تحویل شد
تصویب بیش از ۶ هزار میلیارد تومان تسهیلات در حوزه اشتغالزایی گیلان
مدارس و دانشگاههای خراسان شمالی چهارشنبه هم به صورت غیرحضوری برگزار میشود
کارگروه اضطرار آلودگی هوا استان تهران تشکیل شد
ادارات مازندران فردا تعطیل نیست؛ مدارس مجازی
ترافیک پر حجم در مسیرهای منتهی به تفریحات زمستانی در مشهد
احتمال ادامه تعطیلیها برای روز چهارشنبه؛ کمیته اضطرار تشکیل شد
سازمان محیط زیست به تنهایی قادر به حل بحران های زیست محیطی کشور نیست