میرنیوز
حیران و مبهوت بودم. همه چیز را دوباره در ذهنم مرور می کردم. شاید خواب بود و رویا. شاید هم نور آفتاب زیادی به سرم تابیده بود و دچار هزیان شده بودم. اما نه، مسعود و محمود هم اینجا بودند، آنها هم همه چیز را با چشمانشان دیدند.
دوباره مرور می کردم، شب قبل را... از مجری برنامه خوشم آمده بود، خوش حرف بود و خوش مشرب، مختار کنارم نشسته بود، اسم مجری را پرسیدم، گفت: "سید جواد رضویان"، گفتم: "سید جواد نظریان؟"، تکرار کرد، "سید جواد رضویان" و بازهم من تکرار کردم "سید جواد نظریان". چندباری ادامه دادم. مختار کلافه شد. روبرویم نشست، با خنده و شوخی گفت: "دایی جان گوش هایت سنگین شده؟" و اسم سید جواد رضویان را برایم هجی کرد.
فکر می کردم، شاید واقعا گوشم سنگین شده، چند ساعتی سیدجواد رضویان و نظریان را مدام در ذهنم تکرار می کردم، نمی دانم چرا، اما مدام سید جواد نظریان در ذهنم تکرار می شد، احساس می کردم سالهاست که او را می شناسم، از سالهای دور تابحال، انگار آشنایی که تازه به یادش افتاده بودم، نمی توانستم نامش را از ذهنم پس بزنم.
شب را با تکرار این نام به خواب رفتم. صبح شد، جمعه بود و چهاردهمین روز از ماه بهشتی خدا. زنگ خانه به صدا درآمد. مسعود از دوستان قدیمی ام بود. خانوادگی او را می شناختیم و گاه گاهی با هم به دل طبیعت و رودخانه و سراب های پرآب اطراف می زدیم. این بار هم آمده بود تا باهم بیرون بزنیم. چند جا را پیشنهاد داد تا باهم برویم، اما هرچه که می گفت، می گفتم: "نه". نمی دانم چه شد که یکدفعه سراب نیلوفر به ذهنم آمد، گفتم" برویم سراب نیلوفر". مسعود هم مِن و مِنی کرد و با وجود اینکه می دانست سراب نیلوفر این موقع از سال خیلی سرد است، اما قبول کرد. مختار نیامد، اما محمود برادرم گفت که همراهمان می آید. وسایلمان را جمع کردیم و سوار موتورم شدیم و راه سراب نیلوفر و پهنه زیبای آبی اش را در پیش گرفتیم، بین راه داستان دیشب را برای مسعود تعریف کردم، به خنده دستی به شکمم زد و گفت:"شام زیاد خورده ای".
تلالو زرین آفتاب اردیبهشتی روی آبی زیبای سراب نیلوفر خودنمایی می کرد، فصل شنا هم نبود، آب سراب در این فصل از سال سرد بود. اما من با آب بزرگ شده بودم و نمی توانستم فقط از دور بنشینم و آن را نگاه کنم، در آنی به دل آب زدم، سرد بود، اما برای من دلچسب. چند ساعتی را آب تنی کردم، دیگر نزدیکی های ظهر بود که بیرون آمدم تا کمی خودم را گرم کنم و غذایمان را روی اجاق سفری بگذارم.
صدای بلند آهنگی دلنواز از دور به گوش می رسید و هیاهوی ضعیفی را در خود گم می کرد. چشمانم را در اطراف سراب چرخاندم، صدای هیاهو از آنجا از آن قسمت سراب می آمد. مسعود و محمود قبل از من رفته بودند، لباس هایم را پوشیدم و به سمت جمعیت رفتم، یکی با صدای بلند گفت: " آقا پسر جوانی اینجا غرق شده، خوب بلدی شنا کنی، تو رو خدا نجاتش بده، شاید هنوز زنده باشد". محل غرق شدن جوان را پرسیدم، دوباره به سمت آب شیرجه زدم، تجسسم را شروع کردم، فصل گل های نیلوفر بود و گیاهان وحشی که در عمق سراب رشد می کردند. به سختی همه را کنار زدم، از دور پیکری را دیدم که در کف دریاچه خوابیده بود.
آرام و بی صدا با زیرپوشی سفید دمر خوابیده بود، دستانم را دور کمرش حلقه کردم تا اورا بالا بیاورم، عجیب بود، سبک بالا آمد، انگار خودش خودش را بالا می کشید. از لابلای ریشه های گیاهان وحشی او را عبور دادم و بالا آوردم، با کمک مردم روی خشکی او را خواباندیم، سعی کردم او را احیاء کنم، اما کار از کار گذشته بود و به خوابی ابدی فرو رفته بود.
غمگین و مغموم، غرق در چهره معصوم و پر از آرامشش شده بودم، صدای هق هقی مرا از فکر بیرون آورد، سرم را بلند کردم، نگاهم روی دو سرباز دوخته شد. گریه می کردند، پرسیدم، "چه نسبتی باهم دارید؟" گفتند" هم خدمتی ماست". فهمیدم سرباز است. کوهی از غم روی دلم نشست، فکرم پیش پدر و مادرش رفت و داغ جگر گوشه ای که تا ابد روی دلشان می ماند. گفتم بلوز سربازی اش را روی سرش بکشید و بروید سراغ فرماندهانتان تا بیایند. روپوش را روی سرش کشیدند. روی اتیکت سربازی اش را نگاه کردم، یک لحظه دنیا دور سرم چرخید، نوشته بود" سیدجواد نظریان".
محمود و مسعود هم بودند، آنها هم همه چیز را دیدند، حیرت را در چهره شان می دیدم، چشمانشان خیس از اشک شد. نتوانستیم بمانیم، باید می رفتیم، حالم خوب نبود، چه حکمتی بود مگر.
سوار موتور شدیم، می خواستم به خانه برگردم تا غرق در دنیای خودم شوم تا کمی برای خودم خلوت کنم. به دل جاده زدیم، اما اینجا که راه کرمانشاه نبود، پس به کجا می رفتیم، حیران و سرگردان بودم. ناگهان صدای بلندی آمد، تکانی خوردیم، موتور پنچر شد، آن هم نه یکی از لاستیک ها، هردوی آنها.
نیمه های بهار بود، اما خبری از رقص کودکانه نسیم روی سبزه زارهای اطراف نبود. خورشید تیغ های تند بُرانش را بر سر زمین می کوبید و همه جا را گداخته می کرد. کنار جاده تابلویی بزرگ بود، برای در امان ماندن از هجوم بی امان تیرهای آفتاب کشان کشان به سایه تابلو پناه بردیم. نگاه پر از سوالم را به آسمان آبی خدا دوختم و آرام آرام به پائین رساندم، نگاهم به تابلو خورد، عجیب بود، این دیگر چه حکمتی بود، روی تابلو بزرگ نوشته بود"روستای شهید سیدجواد نظریان"...
به گزارش ایسنا، این یکی از ده ها خاطره عجیب مردی است که خودش را خادم مردم ایران زمین و زاده شده خیابان سید جمال الدین اسدآبادی یکی از محلات پایین شهر کرمانشاه می داند. کسی که برای معرفی خودش با افتخار از پدرش یاد می کند و به ایسنا می گوید: " من بهمن فرزند محمد پرورش از مبارزان صنعت نفت ایران هستم. پدرم کسی بود که چهل سال صادقانه به این کشور خدمت می کرد و اولین ایرانی بود که جرات پیدا کرد بعد از فرمان تاریخی ملی شدن صنعت نفت شیر فلکه نفت را روی انگلیسی ها ببندد".
انس و علاقه ای که از کودکی به پدرش داشت باعث شده بود تا هرجایی که پدر می رود همراهش باشد. پدرش از ماهیگیران حرفه ای و شناگران قهار بود و هفته ای یکی دوباری راه روخانه پرصلابت سیمره را پیش می گرفت و بهمن را همراه با خودش می برد. خودش در این باره می گوید: "سه، چهار ساله بودم که برای اولین بار تن را به سیمره زدم، رودخانه ای پرتلاطم و خروشان که بین کرمانشاه، ایلام و لرستان قرا دارد. من با سیمره وحشی بزرگ شدم و هیچکس هم به اندازه من این رودخانه را نمی شناسد".
وقتی از سیمره حرف می زند عشق در کلامش موج می زند، سیمره برای همه وحشی و جانستان است، اما قهرمان قصه ما همانند فرزندی از عظمت و بزرگی این رودخانه می گوید و می گوید: " سیمره یکی از عجیب ترین رودخانه هایی است که د رایران وجود دارد، 50 سال است که آن را می شناسم، سیمره رودخانه ای ماقبل تاریخ است که تمدن های زیادی در اطراف آن بوجود آمده و روستاهای اطراف آن تاریخی و باستانی هستند".
طبق معمول هر هفته با پدرش راه سیمره را در پیش می گرفتند، زندگی در جریان بود و شور و هیجانات دوران کودکی اش را سپری می کرد که پخش یک سریال مسیر زندگی آینده اش را پیش رویش گذاشت.
پرورش در این باره می گوید: "تارزان کودکی بود که پدر و مادرش را در سانحه آتش سوزی در جنگل از دست داده بود و حیوانات جنگل او را بزرگ کردند. نقش تارزان در این فیلم را "جانی ویسمولر" قهرمان شنای المپیک بازی می کرد. در قسمتی از فیلم تارزان در دریاچه ای زیبا با غواص ها درگیر شد، در این بخش از فیلم صحنه ای از خروج حباب های ریز و درشت از کپسول غواص ها و طبیعت زیبای زیر آب با رقص جلبک ها را نشان می داد، دیدن همین صحنه ها چنگی به دلم می زد و دلم می خواست که تجربه اش کنم".
رویای داشتن ماسک غواصی سالها با او بود، اما این رویا دست نیافتنی شده بود. در کرمانشاهی که دریایی نداشت، پیدا کردن این وسایل ممکن نبود، دلش همچنان با غواصی بود، برای همین به هر دوست و آشنایی که به شهرهای ساحلی می رفتند، سفارش می کرد تا اگر وسایل غواصی دیدند برایش بخرند.
او ادامه می دهد: "13 یا 14 ساله بودم و هنوز در رویای داشتن یک دست وسایل ساده برای غواصی. در این سن بودم که سراغ برخی رشته های دیگر هم رفتم، از کوهنوردی و صخره نوردی و سوارکاری گرفته تا بوکس و کشتی و باستانی. خلاصه همه رشته ها را می رفتم، ولی اینها هیچکدام آبی بر آتش دل من نبودند، من یک رویای دیگر داشتم".
سالها گذشت و آرام آرام قد کشید، دیگر برای خودش مردی شده بود، اما همچنان شیفته آب بود، چون او فرزند رودخانه های وحشی بود و نمی توانست دل از آنها بکند. آنقدر شناگر ماهری شده بود که وقتی 19 ساله بود، یک نفر را که در "خضرالیاس" در حال غرق شدن بود را از مرگ نجات داد و سالها بعد هم هر آبی که می رفت اگر کسی نزدیک به غرق شدن بود می رفت و نجاتش می داد. سرانجام زمان رسیدن به رویایش رسید: " به تهران رفته بودم، گذرم به خیابان منیره افتاد، یک آن پشت ویترین یک مغازه چیزی را دیدم که دلم ریخت، یک ماسک غواصی روسی آنجا جا خوش کرده بود، از مغازه دار قیمت را پرسیدم و با 380 تومان آن زمان که پول زیادی بود آن را خریدم".
ماسک و فین غواضی را که گرفت، دیگر مدام کارش رفتن به سراب خضر الیاس، سراب نیلوفر، خضر زنده و سراب یاوری بود، سراب هایی که روشن بودند و می شد زیبایی های خدادادی عمق آنها را دید، چیزهایی را می دید که بسیاری از انسان ها هیچگاه لذت دیدن آنها را نخواهند چشید.
سال 1379 بود که دیگر بصورت حرفه ای غواصی را شروع کرد و یکسال بعد بود که اولین غریقش را از آب بیرون کشید، همان که نامش "سیدجواد نظریان" بود.
سالهای بعد سالهایی پراز اتفاقات تلخ و شیرین برای قهرمان قصه ما بود، خاطره های زیادی را در این سالها در صفحه ذهنش حک کرده تا به قول خودش روزگاری آنها را به کتابی تبدیل کند. خیلی هم خوب همه چیز را مو به مو به یاد دارد، حتی ماجرای آن دو غریق در کوهدشت را که خودش در باره اش می گوید: "تیرماه سال 1384 بود، خبر دادند که دو نفر در رودخانه ای در کوهدشت غرق شده اند. راهی آنجا شدم، هوا بسیار گرم بود، اولین غریق را پیدا کرده و جنازه اش را به خارج از آب منتقل کردم. برای پیدا کردن دومین غریق می رفتم که جمعیتی از زنان طایفه غریق ها را آنجا دیدم. روی تپه ای مشرف به رودخانه ایستاده بودند و به سر و صورت می زدند، صدای شیون و زاریشان به آسمان می رسید، اما نگران بودم، جایی که ایستاده بودند، خطرناک بود، برای همین از مردان طایفه خواستم تا زنها را از آنجا دور کنند، زن ها با اکراه و ناراحتی عقب تر رفتند، چند ثانیه ای نگذشته بود که همان تپه کامل فروریخت و اگر آن زن ها آنجا بودند، شاید تا 80 نفر آنجا غرق می شدند و جان می دادند".
و حالا بهمن پرورش، رویینتن آب ها 22 سال است که دل به آب می زند تا خانواده هایی که عزیزانشان را در دریا، رودخانه، سد و یا سرابی از دست داده اند، زجر دوری از دست رفته شان زیادتر نشود. خودش که می گوید: " طی این سالها در خطوط مرزی هشت کشور، 26 استان و 131 شهر ایران تا سر حد مرگ بارها و بارها امدادرسانی کرده ام، بعضی از شهرها را تا حدود 80 بار رفته ام و پرونده کاری پر و پیمانه ای دارم، 110 نفر را از مرگ حتمی نجات دادم و جاهای عجیب و غریبی را رفته ام. رودخانه های عمیق و تاریک، گودال های خوفناک و سدهای ترسناک که کسی حتی فکرش را هم نمی کند و در اوج گمنامی در سرما و گرما امداد رسانی کردم".
دلم می خواهد بدانم که آیا جایی هست که او از آن بترسد یا نه که اینطور جوابم را می دهد: "یک شب زمستانی خوفناک که باد سرد سوزناکی می آمد و سرمای گزنده ای به جان رخنه می کرد، برای بیرون آوردن پیکر یک شکارچی تن به رودخانه گاماسیاب دادم. ترسناک بود، نیزارهایی بلند داشت و بسیار تاریک بود، اما دل به خطر دادم ترس را کنار گذاشتم و این کار را کردم. صبح روز بعد خبرنگاران همدانی گفتند، پرورش، مردی که ترس را می ترساند"
شاید برای خیلی ها سوال باشد که جادوگر آبها چطور غریق ها را در عمق آب ها پیدا می کند و بیرون می آورد، که دراین باره می گوید: " پیدا کردن غریق در شب باشد یا روز فرقی نمی کند، چراکه عمق رودخانه ها و آبها تاریک است و غریق ها را بیشتر با حس لامسه پیدا می کنم، با این وجود زیر آب همیشه ترسناکی خودش را دارد و بیشتر آدم هایی که غرق می شوند تنها ترس و احساس تنهایی و بی کسی که زیرآب دارند باعث می شود سکته کنند و جانشان را از دست دهند. قدیمی ها می گفتند زیرآب جن دارد، اما دراین سالها جاهایی رفته ام که جن هم جرات ندارد برود. هیچ چیز به اندازه بی پناهی آدم ها در زیر آب ترسناک نیست. در قوانین غواصی همیشه برای کسی که به عنوان غواص زیر آب می رود، باید چند نفر پشتیبان باشد، اما من همیشه تنهایی این کار را انجام داده ام و دل به حمایت خدا بسته ام که همیشه خودش حامی من بوده و 36 بار در عمق آب ها چند ثانیه تا مرگ فاصله داشته ام و حمایت هایش من را نجات داده است".
البته گاهی در بسیاری از حوادث هم پیکر غریق هایش را متافیزیکی پیدا می کند. سال گذشته که عمه یکی از مسئولین استانی در رودخانه سیمره غرق شده بود و رودخانه غریق را با خودش برده بود و چند روزی را دنبال غریق گشته بودند و به نتیجه نرسیدند، با او تماس گرفتند و او نیز مثل همیشه اعلام آمادگی کرد و رفت. به همراه برادر متوفی در جاده کنار مسیر رودخانه می رفتند که ناگهان از راننده می خواهد که در نقطه ای بایستند، اما راننده توجهی نمی کند و به حرکتش ادامه می دهد، احساسش می گوید که غریق آن نقطه ای بود که آن را رد کردند، برای همین بعد از اینکه چند روز دنبالش می گردد و غریق پیدا نمی شود دوباره بر می گردد و غریق را آنجا پیدا می کند.
یا داستان غریقی که در سد احمدبیگلو اردبیل بود که خودش آن را اینطور تعریف می کند: "سال گذشته بود که خانواده ای پس از چند روز تلاش بی حاصل برای پسر گم شده خود، از طریق ردیابی تلفن همراهش می فهمند که در سد احمد بیگلو غرق شده، اما نمی دانستند غریق دقیقا کجای سد است، این سد حدود 650 هزار متر وسعت داشت و برای پیدا کردن غریق در چنین سدی باید حتما تعداد زیادی غواص باشند که در دسترس نبود، حتی تور صیادی را هم کف سد انداخته بودند اما پیکر را پیدا نکردند، در نهایت با من تماس گرفتند، ساعت 7 عصر از کرمانشاه حرکت کردم و 7 صبح آنجا رسیدم و بدون استراحت وارد آب شدم، هرچند که آب سد گل آلود و سرد و پر از درخت بود، اما ظرف 20 ثانیه غریق را پیدا کردم و پس از اینکه فاتحه ای برایش خواندم آن را بالا آوردم. این سرعت در پیدا کردن غریق مورد تعجب اردبیلی ها قرار گرفت، چراکه به نوعی یک رکورد بزرگ بود".
از او می خواهم که یکی از خاطراتی که برایش فراموش ناشدنی است را برایمان تعریف کند که می گوید: "چند سال پیش به برنامه ماه عسل با اجرای احسان علیخانی دعوت شدم، از آنجا هم عازم مشهد شدم و می خواستم که به زیارت امام رضا(ع) بروم، هنوز به زیارت نرفته بودم که خانمی با من تماس گرفت و التماس می کرد که برای بیرون آوردن پیکر دخترش به کرج بروم، به او گفتم که برای زیارت به مشهد آمده ام، فکر کرد که برای بالا بردن قیمت چانه می زنم برای همین مدام دستمزدم را بالا می برد تا جایی که گفت چک سفید می دهد فقط بیا پیکر دخترم را از آب بیرون بیاور، می خواستم برای زیارت بروم مگر می شد تا اینجا آمده ام و زیارت نکرده برگردم، به آن خانم گفتم که نمی توانم و برای زیارت به مشهد آمده ام، حرفی زد که دلم را بدرد آورد، گفت: "مشهد اینجاست بیا و دخترم را بیرون بیاور". بدون اینکه زیارت کنم عازم کرج شدم. وقتی آنجا رفتم فهمیدم پدرش جایگاه شغلی بالایی دارد، برای همین حدود 700 نفر غواص، شناگر و نظامی رفته بودند که غریق را بیرون بیاورند، اما نتوانسته بودند. سرانجام توانستم جایی پایین تر از محل غرق شدگی پیکر بی جان دختر را متافیزیکی بیرون بیاورم. چیزی که باعث شد این خاطره برایم فراموش نشدنی باشد این بود که غریق که نامش "طاهره" بود، روز قبل برنامه ماه عسل را که من در آن حضور داشتم را دیده بود و به پدرش هم گفته بود که می خواهم مانند این مرد فداکار و ایثارگر باشم، برای همین اگر روزی دچار حادثه ای شدم اعضای بدنم را اهداء کنید، صبح روز بعد هم به همراه پدرش می رود و کارت اهدای عضو را می گیرد و پس از آن به همراه پدر و عمویش به سد البرز می رود که در آنجا دچار حادثه شده و غرق می شود."
به هر آبی که می رسد، با آن راز و نیاز می کند، چون معتقد است که آب مقدس است و آب هم احساس دارد. با وضو وارد آب می شود و می گوید که آب هم ساکنانی دارد و باید حرمت خانه آنها را نگاه داشت. علاوه بر امداد رسانی گاه گاهی هم با کمک تشکل های غیردولتی رودخانه های اطراف کرمانشاه را پاکسازی می کند، همانطور که چندسال پیش با این کار 25 تن نخاله ساختمانی و زباله را از "دینورآب" بیرون آوردند. او مثل قدیمی ها فکر می کند، قدیمی هایی که بخاطر پاکی آب داخلش گلاب می ریختند با آن نذر و نیاز می کردند و حتی برایش جشن ها برگزار می کردند.
برای کسی که کارهای بزرگ می کند همیشه حواشی نیز وجود دارد، پرورش نیز از برخی از حواشی که این سالها دامنش را گرفته می گوید: " چند سال پیش بود که شش نفر از اعضای یک خانواده در سدی در یکی از استان های شمال غربی غرق شدند و من را برای بیرون آوردن پیکرهای بی جان آنها فراخوندند، به آنجا رفتم و پیکر هر شش عضو خانواده را بیرون آوردیم، اما پس از آن حواشی برایم بوجود آمد، چراکه عده ای نمی دانند وقتی که فردی در آب غرق می شود و جان می دهد، حالت دستانش به شکل فیگور بوکسورها یا فردی که به او دست بند زده باشند و دست هایش را جلوی سینه اش گرفته می شود، وقتی هر شش نفر را بیرون آوردم، حالت دست هایشان نیز آنطور بود. عده ای بی کفایت شایعه کردند که آنها زندانیان سیاسی سال 1388 بوده اند که نیروهای امنیتی ایران آنها را داخل آب غرق و من را نیز بخاطر بیرون آوردن اجساد فلج کرده اند. این شایعه به سرعت منتشر شد و حتی کشورهای دیگر روی آن مانور سیاسی دادند و من تا چند روز مدام مجبور بودم که به تلفن ها جواب بدهم که اینطور نیست و همه اینها شایعه است و یکی دوبار هم شایعه کردند که حین بیرون آوردن غریق ها خودم نیز غرق شده ام و مرده ام که همه اینها برایم دردسر می شد".
زمانی به او لقب ناجی "اف 4" را می دادند، زمانی که غرب ایران بوی جنگ و خون و بمب می داد. اواخر جنگ بود و هواپیماهای دشمن پایگاه هوایی نوژه همدان را بمباران کردند، بمب هایی که با چتر فرود می آمدند و زمان منهدم شدنشان مشخص نبود. باید کاری می کرد تا این بمب ها دخل هواپیماهایمان را در نیاورند، برای همین با کمک یکی دو سرباز دیگر بمب را با دست جمع می کردند و به جایی دور از آشیانه می بردند و در آنجا از فاصله زیاد با تیر اسلحه ژ3 آنها را منفجر می کردند که نزدیکی یکی از بمب ها حین انفجار باعث شد که جانباز شود و بعدها هم لقب ناجی اف 4 را گرفت. بعد از جنگ هم همیشه هر زمانی که نیروهای نظامی کشور برای نجات شهدای خود از آبها از او کمک می خواستند، بدون چشم داشتی لبیک می گفت. او لقب "شهروند منادی وحدت" را نیز دارد، چراکه غریق هایی را از همه مذاهب و قوم های ایرانی از آب ها بیرون آورده و حتی فیلم "شعله ور" که خودش نیز در آن با امین حیایی همبازی بود نیز براساس داستان واقعی یکی از عملیات های نجات غریق او ساخته شده بود که یک غریق شیعه و یک غریق سنی را از داخل چاه عمیقی بیرون آورده بود.
او در هفته های اخیر هم دو شناگر ماهر که غرق شده بودند را از آبها بیرون آورده، یکی از آنها در رودخانه دینورآب بود، جوانی 36 ساله که پیش چشم خانواده اش مهارت خودش را در غواصی به بهمن پرورش تشبیه کرده بود، اما غرق شده بود و خود پرورش او را در گودالی هشت متری در هشت ثانیه از رودخانه بیرون آورد و یا اینکه جوانی دیگر که از شناگران ماهر کرمانشاهی بود و در سد گیلانغرب غرق شده بود. آخرین عملیاتی هم که این روزها داشته در رودخانه مرزی ارس بود که جوانی از شهر اصلان دوز در این رودخانه غرق شده بود که پرورش پس از تماس فرماندار این شهر با طی کردن هزار کیلومتر مسیر برای بیرون آوردن پیکر غریق رفت و او را ظرف نیم ساعت بیرون آورد.
قهرمان قصه ما در این سالها کارهای بزرگی کرده، پناهگاه خانواده های بسیاری بوده، اما هیچکس هیچگاه پناهگاه خودش نبوده، خالصانه و صادقانه به همه مردم ایران خدمت کرده، اما کسی حامی اش نشده، همیشه با وسایل و امکانات شخصی برای نجات غریق ها رفته و بارها تجهیزات گرانقیمتش از بین رفته و یا آن را برده اند. از خانواده های داغدار بابت کارش پولی نگرفته، اما هیچ دستگاه و ارگانی از او حمایت نکرده است. خودش که می گوید: "تنها یک بار شورای شهر کرمانشاه با کلی نامه نگاری مبلغ ناچیزی به من دادند، وگرنه دیگر هیچ مسئول و یا دستگاهی کمک مالی به من نکرده است. در این سالها به اندازه یک فوتبالیست درجه چندم هم برای من ارزش قائل نشده اند".
اگر پرورش در شهری دیگر بود...
انتهای پیام
منبع : خبرگزاری ایسنا
املش لرزید
وزیر میراث فرهنگی: سهم پایین ایران از گردشگری؛ فقط ۴۰ درصد آثار باستانی ثبت شده است
قدرت جبهه مقاومت سبب شکست صهیونیستها و آتش بس در لبنان شد
صادرات نفت و میعانات گازی تداوم می یابد/ توان بارگیری روزانه ۲۰۰ هزار بشکه نفت در شمال
اعتکاف کانون تربیت نسل جهادی و احیا کننده مساجد است
اختلاف مسوولان رژیم صهیونیستی با آمریکا سبب آتش بس در لبنان شد
صادرات نفت و میعانات گازی تداوم می یابد؛ توان بارگیری روزانه ۲۰۰ هزار بشکه نفت در شمال
تبدیل ایران به هاب انرژی؛ سوآپ نفتی احیا می شود
تکلیف «هاشمی» به مدیران حوزه کشاورزی برای تدوین برنامه ۶ ماهه
دستگیری یک عضو شورای شهر گلستان؛ ۲کارمند شهرداری و ۲ دلال هم بازداشت شدند
تصویب منطقه گردشگری سبب جهش در کلاردشت می شود
ارسال کمکهای مردمی توسط آستان قدس رضوی به مردم مظلوم لبنان
واژگونی اتوبوس در محور تیران - نجف آباد ۲۵ مصدوم و ۲ کشته داشت
مشهد پایگاه اصلی گردشگری زیارت در جهان تشیع است
برگزاری مسابقات قویترین مردان ایران ۹ و ۱۰ آذر در اراک
استاندار جدید کرمانشاه را بیشتر بشناسیم
تشکیل بسیج مستضعفان منشأ یک تحول عظیم در جهان است
کمک ۱۵۲ میلیارد ریالی مازندرانیها به مردم غزه و لبنان
۱۳ واحد معدنی راکد در استان بوشهر فعال سازی شدند
افزایش ۱۰۳ درصدی عملیات کانتینری و ۵۶ درصدی صادرات از بندر شهید باهنر
۶۰ شکارچی متخلف با ۲۹ قطعه پرنده شکارشده دستگیر شدند
آذربایجان غربی در ردیف پنج استان پیشتاز کشور در سرشماری کشاورزی است
مهم ترین تهدید از دست رفتن نیروهای انسانی متخصص است
معاون اول دستگاه قضا: وجود دادگاههای برخط جهت تسریع در روند رسیدگی پروندهها ضروری است
نداشتن شاخصه پیروزی بدترین راهبرد دشمن است
صدور ۶۱۱ اخطاریه زیست محیطی برای واحدهای صنعتی مرکزی
هفته آینده مشهد میزبان رئیسجمهور خواهد بود
غیر حضوری شدن مدارس نوبت عصر هندیجان و ایذه
قم میزبان یک شهید گمنام دفاع مقدس خواهد بود
۱۳۰۰ پروژه محرومیت زدایی در مازندران بهره برداری رسید