میرنیوز
یادآوری آن روزها برایم سخت است، کسی چه میداند روزگار چه بازی برایش در نظر گرفته است تو باید بدون هیچ نمایشنامهای وارد نقشی شوی و بازی خودت را اجرا کنی بی کموکاست؛ شهریور ۹۳ چند روزی بود که پدر همسرم را ازدستداده بودیم و حال و هوایمان خوب نبود، سیاهپوش شده بودیم، تصمیم گرفتم برای اینکه بچههایم حال و هوایشان عوض شود به قزوین بیایم تا چند روزی را در خانه مادرم بگذرانیم.
آن روزها ما تهران زندگی میکردیم، مهسا ۱۸ ماهه بود و هنوز شیر میخورد، پسرم کلاس ششم بود، میخواستیم آخرین روزهای تابستان را در کنار خانواده باشیم و به همین دلیل وسایل زیادی با خود به همراه نداشتیم، به خیال خودمان داشتیم از غم و مصیبت فرار میکردیم.
تازه به قزوین رسیده بودیم، مهسا را در آغوش گرفته بودم، مهسا بهآرامی سرش را روی شانههایم گذاشته بود که ناگهان حالش بد شد و حالت تهوع پیدا کرد، همه گمان کردند مسئلهای نیست و نباید نگران شد، اما من مادر بودم و نگران، چون مهسا پیشازاین مشکلی نداشت، چرا باید حالش به هم میخورد؟!
دلم آشوب شده بود و نمیتوانستم آرام بگیرم، انگاری که میدانستم اتفاق بدی در انتظارمان است، به اصرار من و با همراهی همسرم مهسا را به بیمارستان بردیم و آزمایشهایی از او گرفتند، جواب آزمایش آمد، درست حدس زده بودم و قضیه بیشتر از یک حالت تهوع ساده بود، عفونت در خون مهسا دیده شده بود و باید بستری میشد تا عفونت کم شود.
چند روزی گذشت و نظریهها رد شد، هیچ تلاشی عفونتش را کاهش نمیداد، دکتر میگفت باید از آب نخاعش آزمایش بگیریم اما چه کسی حاضر میشود که آب نخاع نوزادش مورد آزمایش قرار بگیرد، دکتر میگفت نگران نباشید یک آزمایش ساده است مانند آزمایش خون که با توجه به حجم عفونت لازم است.
قبول کردن این موضوع برایم سخت بود و فکر میکردم درنهایت تب مالت یا تب روده باشد و باید مهسا را برای مداوا به تهران برگردانم اما تأکید کردند که این آزمایش لازم بوده و بهتر است که به دکتر اعتماد کنم تا نتیجه بهسرعت مشخص شود، دکتر را که دیدم به او اعتماد کردم؛ کمتر از یک دقیقه آزمایش انجام شد، نتیجه آن برایم غیرقابلباور بود. چند دقیقه بیشتر نگذشت که دنیا روی سرم خراب شد، صدای دکتر در گوشم میپیچد «مهسا سرطان دارد، سرطان خون از نوع سرطان خون (لوسمی) حاد لنفوئیدی ALL»، دیگر صدایی نمیشنیدم، بیمارستان دور سرم میچرخید، مادرم را دیدم که به زمین افتاده است.
نمیتوانستم باور کنم دختر کوچکم مبتلا به سرطان شده باشد، آخر مگر ممکن است او فقط شیر میخورد چه چیزی باعث شده که سرطان بگیرد! اگر سرطان دارد حتماً از شیری است که من به او دادم؛ یاد پدرم در ذهنم روشن شد، ۱۰ سال پیش پدر سالم و ورزشکارم به یکباره بیمار شد و سرطان بهسرعت پدرم را با خودش برد.
دیگر نمیتوانستم چیزی ببینم فریاد میزدم، خودم را میزدم، سرم را به دیوارهای سرد بیمارستان میکوبیدم و میخواستم یکی بغلم کند و بگوید اکرم تو اشتباه شنیدهای مهسا خوب است؛ اما خبری نبود همه درصدد بودند که من را آرام کنند، اما مگر میشود دخترت روی دستت باشد و بتوانی آرام شوی، هر کس که نزدیکم میشد را میزدم، میخواستم فرار کنم، میخواستم از زندگی فرار کنم، چطور میتوانستم بمانم و بجنگم، چطور میتوانستم باور کنم مهسای من سرطان دارد، ترس از دست دادنش رهایم نمیکرد، چشمم به شیشه روبهرو افتاد که مهسا در بغل پدرش آرام خوابیده بود.
اشکهای آرام و بیصدای همسرم و مبهوتی پسرم در پشت درب شیشهای، هیچکدام نمیتوانست آرامم کند، آتش در دلم زبانه میکشید خودم را به درودیوار میزدم که آتشدلم خاموش شود، اما هر بار با دیدن مهسا شعلهورتر میشد.
خانمی بهآرامی گفت آرام باش خوب میشود اما مگر میشود آرام شد، نمیتوانستم آرام شوم دخترم؛ عزیز دلم بود، نوزادی که توان حرف زدن نداشت سرطان گرفته بود، در سرم این فکر میپیچید که اگر مهسا در بلندمدت مشکل داشته چون نمیتواند حرف بزند من متوجه نشده باشم چه! ماهها طول میکشد تا بتوانی باور کنی که نوزاد شیرخواره سرطان گرفته است، نمیتوانستم باور کنم که تشخیص دکتر درست باشد آخر مهسا چطور میتواند سرطان داشته باشد وقتی من سالم هستم و در این مدت صرفاً شیر مادر خورده است!
دو سال طول کشید تا شرایط را درک کنم
یادآوریاش هنوز هم آزردهخاطرم میکند، قبل از آن نشنیده بودم که کودکان و نوزادان نیز سرطان میگیرند، شوک بزرگی به من واردشده بود و کسی قادر نبود من را کنترل کند، دو سال طول کشید تا بتوانم با شرایط هماهنگ شوم و خودم را وفق دهم، دو سال تمام اشک ریختم و سوختم، زمانی که مهسا بستری بود جز اشک چیزی نداشتم، نمیتوانستم با کسی صحبت کنم و همواره به دنبال گناهی بودم که انجام دادم و تاوان آن را مهسا باید پس بدهد چیزی پیدا نمیکردم، خودم را سرزنش میکردم و فایدهای نداشت آخر من چهکاری کرده بودم که باید دخترم را روی تخت بیمارستان میدیدم؟!
مهسا جزو بیمارانی بود که بعد از دریافت شیمیدرمانی حالش بد میشد و داروها او را از پا میانداخت، ۵۰ روز در بیمارستان بستری شد، هر بار که حالش بد میشد قطع امید میکردم؛ خیال میکردم این بار دیگر مهسا را از دست میدهم، دو سال را بهسختی گذراندم حتی دیگر نمیتوانستم روی پاهایم بایستم، اصلاً آدم ایستادن در شرایط سخت نبودم و نمیتوانستم به کارهای روزمرهام برسم، تنها کارم این شده بود کنار مهسا باشم و اشک بریزم، پسرم و شوهرم را فراموش کرده بودم و فقط میخواستم مهسا سلامتیاش را به دست بیاورد.
پسرم خانه مادرم بود و آنجا به مدرسه میرفت، یک روز در اوج ناامیدی بودم که مادرم باکمی صحبت کردن من را به خود آورد، مادرم با ناراحتی گفت «اکرم تا کی میخواهی به این روال ادامه بدهی؟ خودت و بچهها را فراموش کردی!» اما مگر میشد شرایط مهسا را فراموش کنم به مادرم گفتم نمیتوانم باور کنم مهسا را قرار است از دست بدهم، اگر مهسا را از دست بدم خودم هم میمیرم و نمیتوانم به زندگی ادامه دهم.
مادرم درحالیکه من را در آغوش گرفت و اشکهایم را پاک کرد، گفت: پس من چه باید بگویم تو برای دختر ۱۸ ماه ات اینهمه بیتاب هستی، من که تو را میبینیم و هرلحظه در حال آب شدنی و خانوادهات را رها کردی باید چه بگویم؟! اینکه میبینیم پسرت در شهر غریب بهتنهایی مدرسه میرود باید چه کنم؟! اینکه نمیتوانم دخترم را آرام کنم باید چهکار کنم؟ من را نگاه کن که چقدر پیر و غمگین شدم تو هم دختر من هستی و نمیتوانم نسبت به تو بیتفاوت باشم، به خدا اعتماد کن.
همه چیز را به خدا سپردم
آن روزها هیچچیز نمیتوانست آرامم کند، هیچکس نمیتوانست شرایط من را درک کند اما انگار که حرفهای مادرم آب سردی روی سرم ریخت و به خودم آمدم، به حرف مادرم گوش کردم و همهچیز را به خدا سپردم و از خدا خواستم به من قدرتی بدهد که این بار را تحملکنم، دوره درمان مهسا ۴۰ ماه طول کشید و ۵ آذر ۹۵ بالاخره قطع درمان شد و حالا هم خدا رو شکر حالش خوب است.
۵ آذر برای ما روز ارزشمندی است و هرسال بهپاس سلامتی مهسا مبلغی را به کودکان سرطانی کمک میکنیم تا بتوانیم کمکهزینه دارو را پرداخت کنیم، داروهای سرطانی بسیار گران است و خودمان برای تهیه داروها بهسختی افتاده بودیم و من میخواهم تا آخرین روز زندگیام این روز را جشن بگیرم.
حالا سالهاست که از آن روزهای تلخ دور شدهایم، مهسا ۸ ساله است و به مدرسه میرود، حالا که آنهمه سختی را پشت سر گذاشتهام میدانم که مرگ و مریضی دست ما نیست اما میتوانیم با امید و انگیزه در مقابل آن بایستم، مادران نقش مهمی در این میاندارند؛ تغذیه کودک در دوران شیمیدرمانی اهمیت بالایی دارد.
زمانی که مهسا شیمیدرمانی میشد بههیچوجه پفک و چیپس به او نمیدادم آبمیوههای صنعتی هم نمیدادم، اما برخی مادران برای اینکه کودکشان را آرام کنند به او پفک و چیپس میدادند؛ من حتی اجازه خوردن سس و اسمارتیز را از مهسا گرفته بودم و میخواستم که زودتر خوب شود، حالا که ۸ ساله هست نیز شرایط فرقی نکرده است اجازه نمیدهم هر چیزی بخورد، هر سه ماه اجازه دارد یک پفک بخورد خودش هم میداند که چه سختیهایی کشیده است و با من همراهی میکند.
روزهای سخت ما تمامشده است، آن روزها بعد از شیمیدرمانی بهمحض رسیدن به خانه حال مهسا بد میشد، حتی فرصت نمیکردم لباسهایم را عوض کنم تا از بیمارستان به خانه میرسیدیم دوباره به بیمارستان برمیگشتیم، اما حالا میبینیم که آن سختیها به داشتنش میارزد.
یک روز فکر میکردم مهسا را برای همیشه از دست دادم اما حالا با دیدن اینکه دختر هشتسالهام قرصهایش را خودش مصرف میکند ذوق میکنم، ذوق کردن من برای داروها نیست برای این است که مهسا همپای ما ایستاد و حالا بهقدری سلامت است که خودش کارهایش را انجام میدهد.
کسی نمیتواند به فردی که در آن شرایط است دلداری بدهد و بگوید چه کنیم و چه نکنیم، آن لحظهها هیچچیز را نمیتوانی قبول کنی، نمیتوانی با حس از دست دادن کنار بیایی، مادران نقش مهمی دارند وقتی کودکی سرطان گرفت مادر باید از خودش و از همهچیزش بگذرد، باید همیشه کنار فرزندش باشد هیچ کاری واجبتر از سلامتی فرزند نیست.
این روزها همه از کرونا میترسند اما باید بگویم که سرطان از کرونا وحشتناکتر است، ما به خاطر مهسا نه به مهمانی میرفتیم نه مهان میآمد، سعی میکردم به بازار نروم میترسیدم که سیستم ایمنی مهسا ضعیف باشد و با کوچکترین ویروسی بیمار شود، چهار سال ارتباطی با کسی نداشتم حتی یک ثانیه هم اجازه نمیدادم قرصهایش به تأخیر بیفتد.
حالا که اینجا ایستادهام میگویم، سرطان سخت است، خیلی هم سخت است اما باید با روحیه بالا مقابلش بایستی، نباید انتظار داشت همان روز اول این بیماری هولناک را قبول کنیم مدتی طول میکشد که خودمان را پیدا کنیم، بهجای اینکه بگوییم چرا من؟ باید با تمام توان از کودکمان مراقبت کنیم خدا قدرت مقابله را به ما میدهد، سرطان درد بیدرمان نیست، عشق دوای درد سرطان است.
انتهای پیام
منبع : خبرگزاری ایسنا
دیدار رئیسی و علیاف آغاز شد + تصاویر
بهرهبرداری از بزرگترین مرکز درمان ناباروری شرق کشور
هدفگذاری رشد ۴۴ درصدی بخش صنعت، معدن و تجارت ایران
اهمیت استراتژیک "سد قیزقلعهسی" برای ایران و آذربایجان
۱۰ هزار نفر در قوه قضائیه استخدام میشوند
دستگیری فرد مرتبط با شبکههای معاند در اصفهان
روند نزولی جمعیت متوقف شد/ جلوگیری از سقط ۴هزار جنین سالم
افتتاح سد قیزقلعهسی با حضور رؤسای جمهور ایران و آذربایجان
اذعان آمریکا به کمک ۱۱ کشور به اسرائیل در حمله موشکی ایران
سانحه برای بالگرد رئیسجمهور در آذربایجان شرقی/ درحال تکمیل
جلسه شبانه وزرا و فرمانده سپاه در منطقه سانحه بالگرد رئیسی
علیاف: دخالت بیگانگان را برنمیتابیم/ از ایران حمایت میکنیم
امیر نصیرزاده: دشمنان علیه ایران تغییر رویکرد دادهاند
رئیسی: روابط ایران و آذربایجان گسسته نخواهد شد
همه مقصران و متهمان سیل دردناک مشهد
وحیدی: هنوز به نقطه مدنظر سانحه بالگرد نرسیدهایم
محل دقیق سانحه بالگرد شناسایی شد
فرمانده کل سپاه به محل سانحه بالگرد رئیس جمهور رفت
اما و اگرهای ساماندهی دستفروشان در بیرجند
تداوم دستاندازیها به چشمه مرغک رونیز استهبان فارس
دستگیری ۸۹ قاچاقچی ارز و کالا در شهریار
کشف ۱۰۲ هزار لیتر سوخت قاچاق در سواحل عسلویه
مهاجرت یک میلیون بال پرنده تابستانگذران به مازندران
حمایت آیت الله نوری همدانی از پاسخ کوبنده ایران به اسرائیل
انتقام ایران پاسخی به خباثتهای رژیم صهیونیستی بود
دپوی چوب آلات برای قاچاقچیان ناامن خواهد بود
حملات سپاه ثابت کرد رژیم صهیونیستی مترسکی بیش نیست
جزئیات رقابتهای جهانی تکواندو در کیش
تجمع خیابانی مردم تبریز در حمایت از عملیات سپاه علیه اسرائیل
پیشبینی رگبار برف در ارتفاعات لرستان