میرنیوز

همرزم‌ها ننه خیرالله صدایم می‌کردند

همرزم‌ها ننه خیرالله صدایم می‌کردند 2020-09-24T09:25:52+03:30

خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: با یک موتور هوندای قدیمی وارد کوچه شد. موتور را کنار پیاده‌رو پارک کرد و بعد با لبخند گفت: «این موتور حکم بنز را برایم دارد، از این بیشتر چه کار می‌خواهم بکنم؟»

خیرالله غیاثوند سال ۶۱ که جنگ‌های کردستان شروع شد، ۱۶ سال داشت و از همان موقع، دوره دید و وارد جنگ شد. در خیلی از عملیات‌ها حضور داشت، از والفجر ۴ و کربلای یک و کربلای ۵ گرفته تا فاو و والفجر ۸ و… دنیایی از خاطرات است!

همرزم‌ها ننه خیرالله صدایم می‌کردند

بعد از اینکه صحبت گرم می‌شود، پشت قاب گوشی‌اش را نشان می‌دهد. پیکسل عکس شهید حاج احمد نوزاد را چسبانده، می‌گوید: «فرمانده گردانمان بود. نهایتاً ۲۷ یا ۲۸ سال داشت که شهید شد. آنقدر دوستش داشتم و دارم که کل سال‌های بعد از جنگ را با خاطراتش زندگی می‌کنم. من در جبهه مسئول تدارکات بودم؛ یعنی آچار فرانسه بودم و دست راست حاجی. حاجی اسمم را گذاشته بود "ننه خیرالله"… همان اسم هم روی من ماند.»

۳ ماه در غار زندگی کردم

ننه خیرالله دستش را زیر چانه‌اش می‌گذارد، به میز خیره می‌شود و بعد از چند لحظه سکوت می‌گوید: «صحبت کردن برایم خیلی سخت است. وقتی ضد و نقیض‌های این دوران و آن دوران را می‌بینم تعجب می‌کنم و افسوس می‌خورم. در کل سال‌های بعد از جنگ فقط یک بار راهیان نور رفتم، بعدش، یک ماه مریض شدم؛ یادآوری خاطرات برایم عذاب‌آور بود! از دیدن تفاوت‌ها روحم اذیت می‌شود، یکی از همین تفاوت‌ها در بیت المال است، در اسراف کردن‌هاست، در تبعیض قائل شدن میان بالادستی و نیروهاست؛ قبل از شروع عملیات کربلای ۴ برای شناسایی منطقه "بمو" در ۱۵۰ کیلومتری قصر شیرین، ۳ ماه در غار بودیم. بماند که این عملیات توسط ستون پنجم لو رفت. نه نانی آن‌جا بود و نه آذوقه‌ای. جاده برای رفت و آمد ماشین و آوردن آذوقه و مهمات نبود. چارپا آن‌جا بود که خیلی‌هاشان یا زخمی بودند، یا بر اثر موج انفجار مجنون شده بودند و به کوه که می‌رسیدند جفتک می‌انداختند! غذای ما شده بود تکه نان‌های از قبل‌مانده و کنسروهای تاریخ مصرف گذشته! با همان تکه نان‌هایی که اندازه دوزاری بود در کنسروهای بادمجانی که مدت‌ها از تاریخش گذشته بود، می‌زدیم و خودمان را سیر می‌کردیم. شاید باورتان نشود که به خاطر آن تجربه، من سال‌هاست که حتی یک تکه نان هم دور نریختم. هنوز که هنوز است تمام خرده‌نان‌های ته سفره را در دستم جمع می‌کنم و نمی‌گذارم ذره‌ای دورریز شود، خانمم هم عادت کرده…!»

حتی یک بار هم غذای سیر نخوردم

آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: «هیچ غل و غشی بین بچه‌ها نبود. همه با عشق بودند. الان ۵۴ سالم است و نمی‌دانم چند سال از عمرم باقی است، اما دوست دارم هر چه از عمرم باقی مانده فقط بشود یک دقیقه و برگردم به آن روزها و بین آن بچه‌های باصفا باشم. از بس آن دوستی‌ها شیرین بود! هیچ ادعایی نداشتند، نه فرمانده ادعایی داشت، نه بالا دستی و نه بچه‌ها… یک روز در کرخه بودیم. بعد از نماز ظهر که غذا را پخش کرده بودیم، تلفن قورباغه‌ای ما که برای ارتباط برقرار کردن تدارکات و فرمانده‌ها بود، زنگ خورد. حاج احمد نوزاد گفت: ننه خیرالله بیا بالا کارت دارم! رفتم سنگر حاجی، دیدم یک ظرف خورشت گذاشت جلوی من و گفت:

_ این خورشت را نگاه کن!
من اولش فکر کردم لابد در آن مویی، سنگی، چیزی هست. اما واقعاً خورشت قیمه بود. البته شبیه قیمه بود، همه‌اش لپه بود! چند بار نگاه کردم و با قاشق هم زدم. متوجه منظور حاجی نشدم. دوباره پرسیدم:
_ چیزی دیدید؟
_نه نگاه کن
_حاجی قیمه است دیگر! مشکلی دارد؟
_دوباره هم بزن...
دو سه بار دیگر هم زدم دیدم. اندازه یک حبه قند کوچک گوشت آمد بالا. تا چشمش به آن افتاد، گفت: خب این چرا باید در غذای من باشد؟

_حاجی خورشت گوشت می‌خواهد دیگر! بدون گوشت که نمی‌شود!

_ننه خیرالله خودت اخلاق من را می‌دانی ولی این را می‌گویم که آویزه گوشت باشد برای تمام عمرت… این بچه‌ها از دماغ ننه باباشون نیفتادن… فکر این را هم نکن که بیای جلوی چادر فرمانده گردان و ملاقه را طوری برگردانی که گوشت در غذای ما بیفتد. غذا برای همه باید یکسان توزیع شود…!

من آن روز به خاطر یک تکه کوچک گوشت که انقدر هم خورده بود و هیچ شباهتی به گوشت نداشت این‌طور توبیخ شدم و جالب اینجاست که شاید باورتان نشود، در این سال‌هایی که جبهه بودم و مسئول تدارکات، خودم حتی یک بار هم غذای سیر نخوردم؛ غذا کم بود با ته‌دیگ ها خودم را سیر می‌کردم!»

همرزم‌ها ننه خیرالله صدایم می‌کردند

کاش ساندویچ خریده بودم

خاطرات او از بخش تدارکات تمامی ندارد و یکی از دیگری جالب‌تر و شنیدنی‌تر است. مثلاً از یکی از نیروهای تدارکات، حاج آقا مغاری که در تدارکات جنب کربلای ۵ بود، یاد می‌کند: «بعضی از شب‌ها می‌نشست و گریه می‌کرد. یک شب پرسیدم:
_حاجی چرا گریه می‌کنی؟

_چیزی از من نپرس، دلم می‌سوزه...

_چرا دلت می‌سوزه؟

_یک پسرم شهید شد.

_چرا حالا ناراحتی؟ پسرت که الان در بهشته!

_برای پسر دومم خیلی ناراحتم...

_مگه دومی هم شهید شده؟

_آره دومی هم شهید شده. قبل از عملیات به من گفت: "بابا بریم ساندیچ بخوریم؟ " گفتم: "پسرم الان عملیاته. ساندویچ برای چی؟!"

آخر راستش، بچه‌ها گاهی وقت‌ها که می‌رفتند شهر و نماز جمعه می‌خواندند، سر پل دزفول هم بستنی می‌خوردند و برمی‌گشتند. بعد حاجی با همان گریه زیادش گفت: "هنوز حسرت آن ساندویچ به دلم مانده که چرا برای این بچه نگرفتم.... هر وقت یاد این پسرم می‌افتم ناراحتم که چرا نرفتم ساندویچ بخرم! "»

بر کدامتان بگرییم که بغض امان نمی‌دهد

خیرالله غیاثوند زیر لب الله اکبر می‌گوید، اشکش را پاک می‌کند و خاطرات عملیات کربلای ۵ برایش زنده می‌شود: «مرحله اول زدیم به خط. من تدارکات را آوردم رساندم. راه نبود! خیلی آتش سنگین بود، خیلی… عراق از سه طرف حمله کرده بود؛ زمین و زمان را به هم می‌دوخت! جای صاف روی زمین نبود و ماشین نمی‌توانست آن‌جا حرکت کند، از بس گلوله تانک و خمپاره خورده بود زمین! آنقدر آتش سنگین بود که گاهی وقتی روی زمین می‌خوابیدم، زمین مثل گهواره تکان می‌خورد!

همرزم‌ها ننه خیرالله صدایم می‌کردند

بلدچی به ما گفت که جلوتر یک لودر سوخته است و سمت راست آن، بچه‌های گردان هستند. ما ۲۲ نفر بودیم که رفتیم جلو. ۶ نفر از شدت سنگینی آتش برگشتند. کمی جلوتر رفتیم که یک توپ دو خرجه (که اصطلاح رایج بین خودشان بود…) خورد زمین و ۱۴ نفر از بچه‌ها شهید شدند، با ترکش آن توپ من هم مجروح شدم، یک نفر با من ماند که معاون تدارکات بود و بازوی او هم ترکش خورد. از ۴۴ گونی که برای تدارکات بردیم، فقط ۲ گونی به بچه‌های گردان رسید.»

باز هم الله اکبر می‌گوید، این بار ۳ بار و بلند! سرش را تکان می‌دهد و ماجرا را کامل می‌کند: «در این راه که می‌آمدیم بچه‌ها دل و روده‌شان بیرون ریخته بود، یکی دست نداشت، یکی سر نداشت، یکی پا نداشت… گرما مثل موج سراب درست کرده بود! به یکی از همان بچه‌ها که مجروح شده بود، گفتم: "ببرمت عقب؟ " گفت: "نه، فقط یکم آب بده…" اما راستش اصلاً نمی‌شد عقب ببریمش؛ چون تمام بدنش تکه تکه شده بود! خودمان کم کم رفتیم جلو. حاج احمد را دیدم که سر خاکریز ایستاده! فرمانده گردان!»

سینه صاف می‌کند و می‌گوید: «قابل توجه مسئولینی که پشت خط می‌ایستند و در خانه‌های پر زرق و برق می‌نشینند و فقط دستور می‌دهند! حاج احمد جلوی همه ایستاده بود! تا از دور من را دید، گفت:

_ننه خیرالله آمدی! فدات بشم… میدونستم میای… تدارکات آوردی؟

_آره… ولی حاجی فقط دو تا گونی آوردیم، بیشتر از این نرسید!

_ همین دو تا گونی خودش زیاده… هیچ کدوم از بچه‌ها هم نموندن، همه شهید شدن!»

جنگ این طور بود. کافی بود آتش دشمن بر سر نیروهایمان بریزد، تا همه شهید شوند. همین قدر وحشتناک و عجیب.

راه رفتنت مرا یاد پسرم می‌اندازد

ننه خیرالله لابلای خاطراتش یاد خاطره‌ای از یک مادر شهید می‌افتد که قبل از اعزام شدن به جبهه برایش اتفاق افتاد: «قبل از اینکه به جبهه اعزام شویم، قرار شد یک ماهی جلوی جامعه الصادق در خیابان طالقانی پست بدهم. یک روز که داشتم جلوی این ساختمان پست می‌دادم دیدم خانمی محجبه آمده و با چادر صورتش را پوشانده است. مشکوک شدم. از آن جایی که سن و سالم کم بود اول رودربایستی کردم که جلو بروم و بپرسم برای چه کاری آمده آنجا! اما چون وظیفه‌ام نگهبانی از آن محیط بود، مجبور شدم بروم و سوال کنم. محترمانه گفتم که ببخشید خانم با کسی کاری دارید؟ گفت: "نه! میشه کمی جلوی من راه بری! " خجالت کشیدم. باز اصرار کرد. به ناچار چند قدمی برداشتم و برگشتم. باز هم مشکوک شدم. دیدم کمی صورتش را باز کرد. اشک تمام صورتش را گرفته بود، گفت: "پسری داشتم هم سن و سال شما که شهید شده. تو که راه میری من یاد پسرم میفتم…! "»

با دل رفتند و بی دل برگشتند

ننه خیرالله از سخت گذشتن زندگی بعد از روزهای جنگ گله می‌کند، از اینکه چطور می‌توان از خون این همه شهید گذشت، از آن روزها و حوادثی که نه قلمی قادر به نگارش آن است و نه زبانی قادر به بیان… او یک نوشته هم برایمان آورد. هر بار خواندمش بغض گلویم را می‌فشرد که چطور می‌توانیم ناعادلانه رزمنده‌هایی را که به جبهه رفتند را قضاوت کنیم؟! رزمنده‌هایی که به قلم ننه خیرالله " با دل رفتند و بی دل برگشتند… اما پشیمان نیستند! "

همرزم‌ها ننه خیرالله صدایم می‌کردند

رزمنده‌هایی چون خیرالله غیاثوند که با گذشت ۳۰ سال از جنگ هنوز وقتی در کوچه‌شان تیرآهن خالی می‌کنند، موج انفجار حالش را بد می‌کند و او را وسط خاطرات تلخ میدان جنگ پرت می‌کند… فکر می‌کند خمپاره نزدیک سنگر خورده، به در و دیوار خانه می‌خورد و وسط پذیرایی می‌افتد! ولی هیچ کارت و هویتی ندارد که نشان دهد آن روزها را دیده… ارزش‌های او چیز دیگری است.

منبع : خبرگزاری مهر


کلمات کلیدی :
اشتراک گذاری :

آخرین اخبار مجازی

اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت

اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
2024-10-28T12:14:11+03:30
همدان- روایت امروز از حرکت بزرگ بانوانی است که یک کار اثرگذار را به صورت خودجوش در راستای کمک به جبهه مقاومت رقم زده‌اند.

معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل ام‌یاسر!

معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل ام‌یاسر!
2024-10-24T22:34:05+03:30
ظهر چهارشنبه دوم آبان‌ماه، خانواده‌ شهید معصومه کرباسی و همسر لبنانی ایشان با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.

پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد

پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
2024-10-06T12:51:53+03:30
شیراز- پنج سال بیشتر نداشت اما از دوچرخه تازه نفسش دل کند تا لبخند شادی را بر چهره یک کودک فلسطینی بنشاند و این لبخند بشود دلخوشی‌ کودکانه اش.

صف طلا در بازار خیابان جهاد

صف طلا در بازار خیابان جهاد
2024-10-03T16:38:26+03:30
همراهش کیفی بود که سفت آن را به خودش چسبانده بود. او را «حاج خانم» صدا می‌کنیم. دست‌پاچه بود.

شوخی‌های موشکی!

شوخی‌های موشکی!
2024-10-02T11:38:32+03:30
عملیات وعده صادق ۲ در شبکه‌های اجتماعی بسیار بحث‌برانگیز بوده است. بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی با احساسی از شعف و غرور، اظهارات طنزآمیزی را در این بار...

اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل

اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
2024-10-01T14:11:50+03:30
بانوان ایرانی در حرکتی جهادی و خودجوش زیورآلات گران‌قیمت خود را برای کمک به لبنان اهدا می‌کنند.

اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل

اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
2024-10-01T13:58:31+03:30
بانوان ایرانی در حرکتی جهادی زیورآلات گران‌قیمت خود را برای کمک به لبنان می فروشند.

معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش 

معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش 
2024-08-20T12:37:15+03:30
اینجا کربلاست، خیابان های منتهی به بین الحرمین، اینجا افراد هر کدام سعی دارند در حد توان و بضاعتشان به آقا، خودی نشان دهند و مزدی بیش از آنچه کرده اند، دریاف...

خادمی که در کربلا  مرگ خود را پیش بینی کرده بود

خادمی که در کربلا  مرگ خود را پیش بینی کرده بود
2024-08-20T12:10:26+03:30
مرگ هر کسی را یک جور و یک زمان فرا میگیرد اما آقا رحیم خادمی بود که در کربلا مرگ خودش را پیش بینی کرده بود.

موکب‌داری عاشقانه شهربابکی‌ها در عمارت ماری خانم فرانسوی

موکب‌داری عاشقانه شهربابکی‌ها در عمارت ماری خانم فرانسوی
2024-08-20T11:57:07+03:30
شهر بابکی ها موکب خود را در عمارت خانم ماری پیروالکمن فرانسوی برپا کرده اند.

توصیه‌های طب ایرانی برای پیاده‌روی اربعین

توصیه‌های طب ایرانی برای پیاده‌روی اربعین
2024-08-19T14:17:15+03:30
متخصصین طب ایرانی معتقدند؛ با چند روش ساده می توان عوارض پباده روی طولانی را کاهش داد.

یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون‌ عرش

یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون‌ عرش
2024-07-22T19:16:24+03:30
شب هفتم امام حسین(ع) است؛ کسی که مادرش در قیامت لباسی خونین همراه دارد و یکی از ستون‌های عرش را گرفته و از خدا می‌خواهد میان او قاتلان فرزندش حکم کند.

عکسی که هیچ‌وقت نگرفتیم...

عکسی که هیچ‌وقت نگرفتیم...
2024-07-08T16:03:06+03:30
بهادری جهرمی بعد از دیدار با رهبر انقلاب درباره جای خالی «شهیدجمهور» نوشت: عکسی که بیشتر از همه دوست داشتم عکسی بود که هیچ وقت نگرفتم، کنار مردی خستگی ناپذیر...

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
2023-09-07T17:16:53+03:30
«هر چه داریم از امام حسین(ع) داریم. زندگی‌مان مال امام حسین(ع) است. این کار هم بساط هر سال است، این مغازه پدرمان است که خادم و عاشق امام حسین (ع) بود. ما هم ...

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!
2023-09-04T15:36:59+03:30
فیلتر کردن بسترهای مختلف فضای مجازی در سطح جهان مسئله تازه‌ای نیست؛ از جنوب غرب آسیا که شدت فیلترینگ در آن بیشتر است گرفته تا چند قاره آن طرف‌تر در کشور کانادا.

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!
2023-09-03T13:30:14+03:30
هنگام تماشای اعزام زائران افغانستانی اشک می‌ریختند؛ گویا دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند و انگار بدرقه اربعینی‌ها، به مناسک جاماندگان تبدیل شده باشد، جاماندگ...

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
2023-08-26T10:01:16+03:30
«مشکل زائران افغانستانی ارتباط چندانی به ایران ندارد؛ مربوط به دولت افغانستان است که اربعین برایش در اولویت نیست و متولی دولتی برای زیارت اربعین ندارد، بنابر...

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
2023-08-15T14:21:28+03:30
حبیب‌الله حاجی‌زاده، سال‌ها است بدون اینکه کسی از او بخواهد یا حقوقی دریافت کند از جنگل‌ها مراقبت می‌کند: «ما نه می‌گذاریم آتش به جان جنگل بیفتد، نه می‌گذاری...

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
2023-08-14T13:07:53+03:30
شبکه‌های اجتماعی این روزها چالش‌هایی را رواج می‌دهند که مبنای علمی ندارند، دنبال جذب مخاطب هستند و سعی دارند القا کنند: «شما تنها با شرکت در چالش‌ها، به یک ا...

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!
2023-08-12T13:01:13+03:30
همسایگان زندان «رجایی شهر» بعد از تخلیه از این ندامتگاه، بیش از آنکه از سال‌ها همجواری با آن شکایت کنند، به فکر آینده بودند: «ما از مسئولان پارک و هتل نمی‌خو...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی
2023-08-07T20:23:55+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!
2023-08-07T15:57:38+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر
2023-08-01T14:43:59+03:30
روزنامه «جوان» در گزارشی به ماجرای جر و بحث اخیر نماینده مردم تربت‌جام در مجلس با کاربران توئیتری پرداخت.

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-29T00:24:02+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-26T10:37:22+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»
2023-07-26T09:43:56+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید که نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!
2023-07-23T11:03:54+03:30
«مجید دستانی» از 12سال ماشین‌نویسی در محرم می‌گوید که با رفقایش، خودروها را با خط خوش مزین به نام اباعبدالله(ع) می‌کنند،خودروهایی که تا مدت‌ها مثل بیلبوردهای...

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!
2023-07-20T12:18:55+03:30
روزنامه «همشهری» در گزارشی به تبلیغات اخیر برخی شرکت‌ها برای اعطای وام بدون ضامن پرداخت و ابعاد غیرقانونی بودن آن را شفاف کرد، این گزارش همچنین توضیحاتی دربا...

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 
2023-07-20T11:38:56+03:30
خودرو را پارک کردم و به محل گودبرداری برگشتم و پرسیدم اینجا قبلاً پمپ بنزین نبود؟ جوابشان حافظه تصویری‌ام را تأیید کرد: «پمپ بنزین بود! دیگر نیست؛ حالا قرار ...

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
2023-07-19T13:19:04+03:30
می‌گویند نوشیدن چای داغ در لیوان‌های پلاستیکی احتمال ابتلاء به سرطان را افزایش می‌دهد؛ اعتراضی نیست! فقط ای کاش طعم چای بعد از روضه را عوض نکند. کافی است چای...
X فیلم جدید فیلم جدید دانلود فیلم و سریال تبلیغات شما (پیام به تلگرام)