میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مرضیه کیان: نرگس میخواست جهیزیهاش را جمع و جور کند تا زندگی مشترکش را با محمدرضا شروع کند. عاشق دکوریهای خاص بود، اما چند سال پیش مثل الان اینستاگرام پُر نبود از وسایل بامزه خاص پسند! تصمیم گرفت وسیلههایی را که پیدا نمیکند خودش با کمک همسرش درست کند. مثل همین سبد لباسهای کنفی که چشمش را گرفته بود ولی جایی پیدایش نمیکرد تا آن را بخرد. آنها به جای حسرت خوردن، دست به کار شدند و خودشان با سطل پلاستیکی و طنابهای کنفی، سبد لباس درست کردند و با رنگ کردن جعبه میوه، جای کتاب و روزنامه و این جور چیزها ساختند.
از همان موقع، یعنی از سال ۹۶ که متوجه شدند ذوق و استعدادش را دارند که وسایل بامزه کاربردی درست کنند، تصمیم گرفتند از شغل قبلی شأن استعفا بدهند.
نرگس آقاخانی کامپیوتر خوانده و انیمیشن کار بود، همسرش محمدرضا قمی هم فارغ التحصیل هوافضا و کارش تصویرسازی بود! وقتی خانوادههایشان از تصمیمشان برای استعفا از شغل شأن باخبر شدند، خیلی حرص خوردند و بسیار مخالف بودند؛ چون اصلاً معلوم نبود در فروش این کاردستیهای خانگی چقدر سود هست که بتوان خرج زندگی را در آورد و چرخ مخارج خانه را چرخاند!
اوایل کار، پدر و مادر نرگس حیاط خانه شأن را در اختیارشان گذاشتند تا به عنوان کارگاه از آنجا استفاده کنند. زوج جوان پر ذوق و انگیزه تا همدان میرفتند و جعبه میوههای تر و تمیز و خوب میخریدند و بعد از رنگ کردن با سود ۲۰ هزار تومان آنها را میفروختند. اوایل کار ابزار نجاری نداشتند و با سادهترین وسایل کار را پیش میبردند. اما همین جعبهها، از اولین فروشهایشان بود که از طریق اینستاگرام تبلیغ میکردند و به دست مردم میرساندند.
نرگس میگوید: «از وقتی بچه بودم و یادم میآید، در این ۱۰، ۱۵ سال گذشته، خانههای ایرانیها پر بود از رنگهای خنثای کرم و قهوهای و شکلاتی! سالهای اخیر هم که به تبعیت از پیجهای خارجی رنگهای سفید و طوسی و صورتی در دکوراسیون خانهها موج می زند…»
او تصمیم میگیرد با الگوبرداری از پیجهای خارجی، اما با کلی تغییر و دادن رنگ و لعاب فرهنگ ایرانی، رنگهای شاد و جذاب اصیل ایرانی را مهمان خانهها کند.
گذشتههای پشت قفل چمدان مادربزرگ
خاطرات فراموش نشدنی چمدانهای مادرها و مادربرزگ ها تقریباً برای همه ما مشترک است. همان چمدانهای قهوهای و سبز و کرم و قرمزی که یا لابلای رختخوابها بود یا زیر لباسها و وسیلهها در کمدها مخفی بود و همیشه کنجکاو بودیم تا از دانه دانه وسایل داخل آن سر در بیاوریم؛ فکر میکردیم تمام زندگی نامه و گذشته مامان و باباها و مامان بزرگ و بابا بزرگها را میتوانیم داخل وسایل چمدان و پشت قفل چمدان پیدا کنیم.
بعد از رفتن پدر و مادرها تمام وسایل داخل چمدان مو به مو زیر ذره بین بچهها و نوهها قرار میگیرد؛ حالا یا بین بچهها تقسیم میشود، یا به دست فراموشی سپرده میشود! خود چمدانها را هم یا میفروشند یا دوست دارند به رسم یادبود برای سالها نگه دارند و با آنها خاطره بازی کنند.
دکوریهای خاص آقاخانی و همسرش که بخشی از آنها با چمدان درست میشود و ما را به دنیایی از خاطرهها و نوستالژیها میبرد و کنج دنجی در خانهها به وجود میآورد که بدون شک با ذهن هر کسی خاطره بازی میکند.
تمام چمدانهای آقاخانی قدیمی هستند و پر از خاطره! سند قدیمی بودنشان را میتوان از استوری های هایلایت شده اینستاگرام پیجشان به اسم "کاشونک" با عنوان "خبرهای داخل چمدان" متوجه شد که پر است از کارت ویزیتهای قدیمی که معلوم نیست هنوز مشغول به فعالیت هستند یا نه! عکسهای قدیمی که مشخص نیست صاحب آنها در قید حیات هستند یا نه! یا کلیدهایی که نمیدانیم هنوز دری را باز میکند یا نه!
نرگس میگوید: «چمدان ها را از آقایی خریداری میکنیم که در شهرستانهای مختلف از مردم وسایل قدیمی شأن را می خرد. از زمانی که متوجه شده ما خریدار چمدان هستیم، تمرکزش را روی چمدان گذاشته…»
خاطرات چمدانی
آقا خانی و همسرش برای اینکه نشان دهند از فرهنگ ایرانی غافل نماندهاند، از پارچههای سوزن دوزی برای روکش وسایل دکوری استفاده میکنند که هم هنر ایرانی را نشان بدهند و هم کیفیت کارشان بالا باشد.
وقتی صحبت از قیمت بالای دکوریهای کاشونک میشود، نرگس آقاخانی اشاره میکند به آنتیک بودن چمدانها و قدمت چند ساله شأن و همین پارچههای سوزن دوزی شده و زمانی که برای آماده کردن هر کدام از وسایل گذاشته میشود که به طور میانگین بین ۲ تا ۶ روز زمان میبرد.
حالا دیگر نرگس و محمدرضا کارگاهی زدهاند و اسمی در میان سرها پیدا کردند؛ «کاشونک» فقط محدود به داخل ایران نیست و مخاطبهای خارجی هم دارد که متأسفانه شرایط سخت ارسال کردن به خارج از کشور این امکان را از آنها گرفته است.
نرگس میگوید: «یک مشتری داریم که بازنشسته آموزش و پرورش است و اگر اغراق نکنم حدود یک سال است که مشتری ما شده و هرماه که حقوق میگیرد چیزی از کاشونک می خرد؛ شروع این آشنایی هم از چمدانی بود که یادگار مادرش بود و بسیار عزیز! که ما آن را تبدیل به صندلی کردیم. یا خانمی که با دیدن یکی از چمدانها یاد خاطرات دروان نامزدی شأن افتاد که همسرش در هند درس میخواند و با چمدانی مشابه آن برایش کادو میفرستاد! و اکنون که سال هاست همسرش فوت شده درخواست کرده تا برایش میز خاطره درست کنیم و با چیدن عکسهایش روی آن، برای بچههایش تجدید خاطره شود.»
حالا این محمدرضا و نرگس هستند که برای خیلیها علی الخصوص تازه عروس و دامادها با دکوریهای بامزه وسایل جهیزیه مثل میز تحریر، میز عسلی، میز جلو مبلی، میز آرایش، صندلی، نیمکت و خیلی چیزهای دیگر درست میکنند و برای قدیمی تر ها وسایلی مثل میز خاطره برای تجدید خاطره میسازند.
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!