میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مرضیه کیان: وسط دل همین پایتخت در منطقه ۶ که اکثر ساختمانهایش، تجاری و اداری است و صبح تا ساعت ۵ بعدازظهر که ساعت تعطیلی خلق الله است سر جای پارک دعوا میشود و بعد از آن ساعت همه بدو بدوها تمام میشود و آبها از آسیاب میافتد و سکون روی همه چیز سایه میاندازد، خیابان نجاتاللهی را به سمت کریمخان گز میکنم که حال و هوای جلوی یکی از مغازههای صنایع دستی (که هنری بودن این خیابان در تهران برای همه شهره است) بعد از چهارراه شهید استاد شهری، رو به روی بازارچه میوهوتربار، با جاذبه خاصی من را به آن طرف خیابان میکشاند.
بوی خاک نمخورده و خنکایی که به صورت میخورد عجیب حالخوبکن است؛ درست است که از یک هفته قبل شروع مهر یا حتی زودتر، دم از فصل پاییز و تمام حواشیاش میزنیم اما واقعیت این است که با اینکه امروز چهارم مهر ماه است ولی دمای هوا در ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه ۲۹ درجه است!
نزدیک مغازه که میشوم، نوشتههای روی کتیبهها بیشتر خودنمایی میکند؛ تلفیق سیاهی عزای امام حسین، کنار ۶۰ گلدان رنگ و وارنگ، تصویر دلنشینی در گوشه پیادهرو قاب کرده.
دور کلمن آبی رنگی که کاغذی رویش چسبانده شده و نوشته «السلام علیک یا اباعبدالله»، چند نفر در حال پر کردن لیوانشان با شربت پرتقال تگری هستند. بعد از نوشیدن، بعضیها بلند میگویند «سلام بر حسین» و بعضیها هم با یک تشکر به راهشان ادامه میدهند.
محمد ناطقی که صاحب فروشگاه صنایع دستی است و بساط این موکب کوچک را از اول محرم جلوی مکان کسب و کارش علم کرده، همینطور که مشغول آبپاشی فضاست تا خنکای آن چند متر فضای متفاوت شده از کل خیابان نجاتاللهی را خنکتر کند، به آقایی که معلوم است راه و گرما طاقتش را طاق کرده، تعارف میزند تا روی تخت سنتی جلوی مغازه (که برای فروش است)، زیر سایهبان بنشیند و با یک لیوان شربت خنک از او پذیرایی میکند. مرد پس از نوشیدن میگوید: «خدا خیرت بده. حالم اومد سر جاش. چه کاری کردی با این پیاده رو.» محمد ناطقی هم با لبخند و تکان دادن سر، جوابش را میدهد.
آقای ناطقی ۴۰ ساله است و از سال ۷۶ تجربه فروشندگی در فروشگاههای دیگر را دارد. تعریف میکند: «قبلا که خودم صاحب مغازه نبودم و برای فرد دیگری کار میکردم، هر سال محرم و صفر که میشد با هزینه خودم شربت نذر میکردم و هر روز بساطم همین بود. خیلی وقتها صاحبکارم اعتراض میکرد و میگفت «این کاری که انجام میدهی باعث میشود از کار اصلی غافل شوی!» خیلی هم بیراه نمیگفت؛ این کار انرژی مضاعف میخواهد اما وقتی پای عشق وسط باشد، همه سختی را به جان میخری… من هر روز صبح از ساعت ۸ و نیم که کرکره را بالا میدهم مشغول آماده کردن این فضا میشوم تا همین الان که ساعت نزدیک ۱۲ است و تازه کارها تمام شده؛ از بیرون آوردن قفس سِرهها و ۶۰ تا گلدان بگیر تا تامین آب و دان سرهها و آب دادن به گلها و مرتب کردنشان و آماده کردن کلمن شربت.
از امسال که کسب و کار را به طور مستقل شروع کردم، تمام چیزهایی که در سرم بود را جلوی فروشگاهم پیاده کردم.»
یکی از رهگذارن در حال رد شدن میگوید: «لذت بردم واقعا… جلوه دادید به اینجا… حس و حال اینجا با کل خیابان فرق میکند.»
صدای سرهها لابهلای صدای محمد آقا گم میشود: «راستش این فضا کمترین کاری است که میتوانم با آن گوشهای از ارادتم را به امام حسین (ع) بروز بدهم. آمادهسازی این فضا هرچقدر هم سختی داشته باشد اما به من انرژی خاصی میدهد که باعث میشود با انگیزهتر صبحم را شروع کنم. شما فکر کنید جمع کردن و پهن کردن این همه وسایل خرده ریز در کنار کارهای فروشندگی و بار خالیکردن و حساب و کتابها برای هر فروشندهای راحت نیست؛ مگر اینکه عاشق باشد…»
با ناطقی وارد فروشگاه میشوم. قاب عکس حاج قاسم را نشان میدهد: «قبل از محرم و زدن این کتیبه و بیرقها، عکس سردار پشت ویترین مغازه بود، حالا هم همینجا کنار خودم گذاشتم. با دیدن عکس حاجی خیلی دلم میگیرد؛ انگار از وقتی رفت خیلی چیزها به هم ریخت.»
چند روز پیش، زیباسازی محیط کسب و کار محمد ناطقی مورد توجه شهردار ناحیه ۱ منطقه ۶ هم قرار گرفته و از آقای ناطقی به عنوان کاسب نمونه تقدیر شده. ناطقی میگوید: «کاش همه کسبه همین کار را انجام میدادند تا شهر در این دو ماه محرم و صفر عطر و رنگ حسینی میگرفت.»
منبع : خبرگزاری مهر
اقدامی زیبا از بانوان روستای انصارالامام همدان در حمایت از مقاومت
معصومه؛ دوست علم و جهاد و شهادت، مثل امیاسر!
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!